eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
298 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
692 ویدیو
26 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
گــر چــه پــرید فــرصٺ پــروازمان ولی فرصٺ که هسٺ تا عرفہ کربلا که هسٺ
لحظه‌وصل.. به‌یک‌ چشم زدن‌میگذرد این فِراق است؛ که‌ هر ثانیه‌اش"یکسال"‌است💔
زیبایۍ دࢪیڪ قاب عڪس :🥹💙🫰🏻
دل اگر خداشناسی ، به لبت بگو علی حق؛ که حق از علی برآید و علی بود مع الحق♥️:)))!`
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 سری تکون دادم و گفتم: - بعله داشتم می گفتم تا اینکه دیروز همسرم به من گفت امروز مادرش باید بیاد ببره محمد رو روزیه که محمد باید پیش مادرش باشه ساعت8 من محمد و اماده کردم اصلا وقتی بهش گفتم بچه من ناراحت شد رفت تو خودش و وقتی دید منم ناراحتم و دیدم محمد گریه کرد گریه کردم اشکای منو پاک کرد و گفت ناراحت نباشم می ره پیش مادرش بلاخره راهی ش کرد و از اونجایی که محمد خیلی از این خانوم می ترسید من استرس و دلشوره بدی گرفته بودم به همسرم گفتم بریم یه سر به محمد بزنیم ببینیم حالش خوبه و برگردیم اما همسرم می گفت که شیدا هر چقدر هم از محمد و من بدش بیاد اما بلایی سر بچه نمیاره چون می تونه من تلافی می کنم سرش و جرعت نداره بلا سرش بیاره ولی من دیگه نتونستم تحمل کنم و ظهر بود که به شیدا زنگ زدیم رفتم اونجا من وقتی محمد و دیدم قطره های اشک زیر چشماش خشکیده بود ترسیده بود و رنگ ش مثل گچ دیوار شده بود محمد هر وقت منو می بینه بوسم می کنه می پره بغلم کلا بچه شادی هست دیدم با دیدن من اصلا از جاش تکون نخورده انگار خشکش زده وقتی بغل ش کردم باهاش حرف زدم فقط با ترس گفت سلام من ازش پرسیدم چی شده اما هیچی نگفت بعد وقتی بغلش کردم دیدم چادرم که به صورت ش خورده سفید شده کرم پودر بود روی صورت ش گفتم این چیه شیدا هول شد گفت با وسایل ارایشی بازی کرده منم گفتم برای صورت ش خوب نیست و صورت شو شستم فقط هم یه طرف ش بود و دیدم صورت ش ورمه و جای انگشت روی صورت شه شیدا زده بود توی صورت بچه! وقتی سرش داد کشیدم چرا این کارو کرده منو هل داد دستم خورد به ستون رفت داخل درو قفل کرد من دست خودمم اسیب دیده و گواهی پزشکی قانونی هم موجوده همسرم گفت شما رو می برم خونه من خودم برمی گردم ببینم چرا این کارو کرده توی راه دیدم محمد از شدت ترس اصلا حرف نمی زنه!همسرم نگه داشت و ما هرچی باهاش حرف زدیم فقط نگاه مون می کرد و همسرم دید جای کبودی روی دست شه و پیراهن شو در اوردم دیدم چند جای بدن ش اینطوره انگار که یکی نشکون ش گرفته باشه اونم محکم و رفتیم پزشکی قانونی این بود کل ماجرا و ما نمی دونیم خانوم شیدا خانزاده چیکار با یه بچه معصوم ۵ ساله داشته که اینجور کبود ش کرده که پسر من تا خود دیشب قفل کرده بود و اصلا صحبت نمی کرد. شیدا گفت: - من کاریش نکردم خودش بازی کرد افتاد اینطور شد. شایان با خشم خواست بره سمت ش که بازوشو گرفتم و گفتم: - شایان اروم باش عزیزم توروخدا. با خشم گفت: - باشه بیا منم تو رو پرت کنم بیفتی ببینم همین جور کبود کبود می شی یا نه. قاضی گفت: - ساکت نظم دادگاه رعایت بشه و شما خانوم خانزاده پزشکی قانونی برسی کرده جای کبودی ها رو کبودی روی صورت جای سیلی بوده و کبودی های روی بدن با دست فشرده شده پس بهتره ساکت باشید و حقیقت رو بگید. شیدا انکار کرد و گفت: - من کاریش نکردم اینا دروغ می گن. قاضی گفت: - خودتون اعتراف کنید بهتره تا من بخوام از بچه بپرسم و بیشتر از این به روحیات ش لطمه وارد بشه. شیدا گفت: - من کاری نکردم از بچه هم بپرسید. و نگاه تهدید واری به محمد انداخت و محمد محکم منو بغل کرد که از چشم قاضی دور نموند و گفت: - معلوم می شه برید بیرون تا صداتون کنم.
.💛🌻🍃 صُبح که میشود دلت میخواهد میز و صندلی باشد و لیوانی چای ....☕ بنشینی کنار کسی که تمام حواست را پی خودش کرده !! 🥰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5818798336588647368.mp3
15.3M
اون چشمــاٺــــــــــ ــــــــــــ مثل ے معجزه جادو میڪنه هر وقتــــــــــــ ڪ میخنــــــدهـ قلـب من عـاشقتهـ عاشق نگاتـــــــــ
⚠️ ♿️ میلیاردها آدم در عالم قبر در حسرت گفتن یک استغفرالله اند…! ما که هنوز فرصت داریم چرا توبه نکنیم؟ چرا امروز و فردا می‌کنیم برای توبه کردن؟! کی تضمین می‌کنه فردایی هست؟ 💫با_ما_همراه_باشید✨ ┅┅┄┅✾🌸🍃🌸✾┅┄┅┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 طوری نشد با چسب ۱_۲_۳ درست میشه😐😂😂😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✌🏼✌🏼 شاااااااااادبااااااااشین ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📣با ما همراه باشید ☆🌹🌸☆
🦋 خوشحالی به معناے بدست آوردن همه چیزایی که میخواے نیست، به معناے لذت بردن از چیزاییه که دارے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 شیدا بیرون رفت و قاضی اشاره کرد محمد و ببرم پیشش. سمت قاضی رفتم محمد و از بغلم گرفت و روی میز نشوند و گفت: - به به چه گل پسر نازی چه چشم های خوشکلی حالت چطوره عمو جون؟ محمد گفت: - سلام ممنون خوبم. از کشو براش شکلات در اورد و محمد یکی برداشت. قاضی گفت: - عمو جون به من می گی اون روز که پیش مامانت بودی چی شد؟ محمد محکم منو که کنارش بودم بغل کرد و گفت: - اون مامان من نیست این مامان منه. بغلش کردم و گفتم: - اروم پسرم اروم اگه به اقای قاضی بگی چی شده دیگه اصلا نمی ری پیش اون. محمد گفت: - قول،؟ سری تکون دادم و گفتم: - قول. محمد گفت: - رفتیم اونجا گفت باید شما هر کاری کردین من بهش بگم منم گفتم نمی خوام می خوام برم پیش مامانم اونم منو زد گریه کردم. بغض کرد که اشک تو چشام جمع شد و گفتم: - می زنم ش که پسرمو زده خوب بگو مامان جان. محمد گفت: - می خواست یه چیزی بچسبونه تو سرم نزاشتم اخه با اون چیز همه چیزای تو خونه امونو می دید و می شنید بعد من فرار کردم نیشکون ام گرفت دردم اومد. قاضی گفت: - اون چیز و چسبوند کجا عزیزم؟محمد به گردن ش اشاره کرد چیزی نبود که! قاضی گفت: - حتما دوربین و شنود پوستیه. زنگ زد به یکی و گفت: - الان کارشناس میاد. بعد چند دقیقه کارشناس اومد با یه وسایلی. شایان هم سمت مون اومد و نگران گفت: - درد که نداره؟ کارشناس گفت: - نه اصلا. سری تکون دادیم و اول با یه دستگاهی برسی کرد بعد هم با یه دستگاه دیگه از گردن محمد جداشون کرد انقدر نازک و رنگ پوست بود که به زور دیده می شد و گفت: - شنود و دوربین پوستیه فقط بچه های سپاه از اینا دارن اگه داره حتما قاچاقیه که خودش جرمه. و بعد رفت. با محمد برگشتیم به جایگاه و قاضی گفت: - لطفا شما بچه رو ببرید بیرون و بیرون از دادگاه منتظر همسرتون باشید. سری تکون دادم و با محمد بیرون زدیم. توی ماشین نشستیم محمد بهم تکیه داد و چشاشو بست.
👈حکم سجده بر مهر تیره شده 🍂🍃🍂🍃🌹🍂🍃🍂🍃
یارّمن زیباو چشم شور دشمن‌ها زیاد🔐 ، میسـپارم عشق خـود را من به دسـتِ " وَ إن یَـکاد '🤌🏻♥️ ." 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 پسرکم خسته شده بود و من استرس داشتم. نمی دونستم رای دادگاه چیه! دعا دعا می کردم همون باشه که محمد دلش می خواد. یه ربع ساعتی توی ماشین منتظر شدیم و خودمم داشت خوابم می برد که در ماشین باز و بسته شد و ماشین حرکت کرد. چشامو خسته باز کردم و به شایان دوختم که دیدم شایان نیست و یه فرد موعتاده جیغی کشیدم و وحشت زده دستامو دور محمد پیچیدم خنده ای کرد که دندون های سیاه ش که یکی در میون بود به نمایش گذاشته شد و از ترس قلبم محکم به سینه ام می کوبید. چاقوی توی دست ش و حال ش که مال خودش نبود داشت سکته ام می داد. محمد از خواب پریده بود و محکم خودشو توی بغلم فشار می داد. فقط جیغ می کشیدم که اون دست ش که چاقو داشت رو سمت محمد اورد و چاقو رو بالا برد که سریع چرخیدم و محمد و سمت در گرفتم پشت بهش کردم که چاقو ی تیز توی بازوم فرو رفت فریادم از درد به اسمون رفت و چشمم خورد به دست گیره در. توی یه تصمیم انی درو باز کردم و قبل اینکه باز چاقو رو فرو کنه تو بدنم دستامو دور محمد پیچیدم و خودمو پرت کردم از ماشین بیرون. چند دور روی اسفالت ملق خوردم و بلاخره کنار سطل زباله کنار جاده وایسادم. محمد سالم بود و همین کافی بود. دستامو باز کردم که نشست روی زمین و زد زیر گریه. همین جوری از دستم داشت خون می رفت و چاقو توی دستم مونده بود. از درد اشکام روی صورتم لغزید. فقط چند متر از دادگاه اون ور تر اومده بود ماشین مردمی که دم در دادگاه ایستاده بودن به سمت ما دویدن و دور مون حلقه زدن. دو تا از خانوم های معمور دادگاه کمکم کردن و بلندم کردن یکی شونم محمد و بغل کرد و سمت دادگاه رفتن و زنگ زدن امبولانس. با سر و صدا های زیاد بقیه هم از دادگاه بیرون اومدن شایان سریع بیرون اومد با دیدن ما وحشت زده نگاهمون کرد. با دیدن چاقوی مونده توی دستم دو دستی توی سرش زد و یا امام حسین ی گفت. کنارم نشست و شونه هامو بین دستاش گرفت که اخی گفتم و گفت: - چی شده یا خدا محمد کو. خانومه سمت ما اومد و شایان به محمد نگاه کرد که سالم بود و داشت گریه می کرد. با درد لب زدم: - محمد و..اروم کن. امبولانس رسید کمکم کردن سوار شدم و شایان محمد و بغل کرد و سوار شد. پرستار سریع مشغول شد و چاقو رو از دستم در اورد که جیغی کشیدم و به نفس نفس افتادم
‌ ‌‌هزـٰارقصِہ‌نِـوشتیم‌بَـرصَحیفِـہ‌؎‌ِدل هَنوز،عِـشق‌توع‌ـنوان‌سرمقـٰآلِـہ‌مـٰآست🖐🏽..! #رهبرانه
آقایون عزیز؛ ما خانمها دوست داریم ابراز احساسات متعادل و به موقع شما رو در عمل ببینیم و بشنویم. به حساب جذابیت و یا تشنه کردن ما این مساله حیاتی رو از ما دریغ نکنید. 🔸 اگر به موقع و درست به ما محبت کنید؛ چنان نیرویی به ما می‌دهید که چند برابرش توی خونه و زندگی برمی‌گرده و صرف آرامش همه اعضا خانواده میشه. 🔹 وقتی توی موقعیت‌های مختلف مراقبمون هستین و حواستون به ما هست. وقتی خوبی‌های ما رو جلوی خانوادتون و دیگران میگید و از ما دفاع می‌کنید. اینجور مواقع، از چشم ما میشید مرد ایده‌آل و جذاب و خانواده دوست!!! ‎━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ﻫﻤﺴﺮﺗﺎﻥ ﺳﺎﻋﺖﻫﺎﯼ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺤﯿﻂ ﮐﺎﺭ ﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﻄﺒﺎﻕ ﺑﺎ ﻣﺤﯿﻂ ﺟﺪﯾﺪ، ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺩﺍﺭﺩ . ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﻭﺭﻭﺩ، ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺑﺤﺚ ﻭ ﮔﻔﺖﻭﮔﻮ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ . ﻣﻌﻤﻮﻻً ﯾﮏ ﻓﺮﺻﺖ ۲۰ ﺗﺎ ۳۰ ﺩﻗﯿﻘﻪﺍﯼ ﮐﻔﺎﯾﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ. ‎━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
658_38543553804901.mp3
7.72M
این آهنگ زیبا را به همسر عزیز خود تقدیم کنید ╰═•♥️◍⃟🎼═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا