شهید به وسعت کل تاریخ است. به درازای عمر حقیقت. در زمان و مکان و جغرافیا نمیگنجد. آنجا که حقی هست، لاجرم باطلی نیز هست. آنجا که نور هست، ظلمتی هم هست. آنگاه که اهریمن ریشه میدواند تا حق را سرنگون کند، مبارزی قد میکشد برای نگهبانی، برای پاسداری، برای مجاهدت، برای خون فشانی تا حقیقت زیر سایه ظلمت پنهان نشود.🌷
✨﷽✨
#با_شهدا
✍یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که میآی میایستی وسط بچهها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.»
تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش، گفت «این کار فلسفه داره. من جلوی اینها نماز میایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشان بگم بیایین نماز بخونین!؟»
قرآن هم که میخواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضانها بعد از سحر کنار بچهها مینشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند. همه دورش جمع میشدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او می خواندم. اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. میگفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم.
📚شهيد ستاری به روايت همسر
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ پنجاه و دوم ق
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه و سوم
با ماشین شخصی رفتیم جنوب
اول #دو_کوهه
انقدر خوشحال بودم کنار رضا اومدم جنوب
دوکوهه ،طلائیه ،فکه ...
#طلائیه خیلی دوست داشتیم
رضا :حنانه قدر خودت بدون
تو نظر کرده #حاج_ابراهیمی
یه روز من نبودم ترو به همین شهدا ثابت قدم باش
-رضا این حرفا چیه
میخوای منو تنها بذاری ؟
رضا: بهرحال من جانبازم 😔
بایدبا واقعیت کنار بیایم
-باشه این واقعیت نگو خواهشا
بعداز #طلائیه رفتیم #شلمچه
خوب من به نظر خودم نظرکردم #شلمچه
ایستادم نماز
تا سلام نماز گفتم برگشتم دیدم رضا دستش رو قلبش
-رضا رضا چی شدی
دستش رو قلبش بود هیچ حرفی هم نمیزد
رضااااااا
رضااااااا
رضااااااا
توروخدا جواب بده 😭😭
جای نبود که زنگ بزنیم #اورژانس
با ماشین شخصی خودمون بردیمش #اهواز
دویدم داخل خانم توروخدا حال همسرم خوب نیست
پرستار اومد
اونم داد زد خانم رفیعی دکتر محمدی پیچ کن
سریع انتقالش دادن
خط رو دستگاهها خیلی پایین میشد
۲۰۰سی سی شوک
هی این شوکها بیشتر میشد
اما رضا چشماش باز نکرد
جیغ دستگاه بلند شدو رضا برا همیشه جسمش رفت 😭
#ادامه_دارد....
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ...
#نویسنده: بانو....ش
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه و چهارم
باورم نمیشد #رضا رفت و من تنها شدم😔😔😔
پیکر پاکش را با آمبولانس انتقال دادیم تهران
از روزی تلخ و سخت فقط یه فیلم تار یادمه
ضجه ها و جیغ های من😭😭
تشیع رضا رو دوش مردم درحالی که من تو بیمارستان بودم😔...
تا هفتم بیمارستان بستری بودم
بعدش اومدم خونه در اتاق بستم تا چهلم همین بود کارم ....
باهاش لج کرده بودم سر خاکش نمیرفتم
دوروز بعداز چهلم رفتم مزارش
با گریه شروع کردم به حرف زدن
تو که میدونستی من دیگه هیچکسی رو نداشتم
پدرم مادرم همه کسم تو بودی 😭😭😭
چراااا رفتی
چراااا
چرا تنها گذاشتی 😭😭
دلم سوخته بود الان که فکر میکنم میبینم رفتارام اصلا خوب نبود
عکسامونو پاک کردم
اصلا#مزار_شهدا نمیرفتم...
همه درای دنیا به روم بسته بود
طول زندگی من ۳۰روز بود
و حالا تنهای تنها بودم
بابام که از خونش بیرونم کرده بود
رضا هم که تنهام گذاشته بود
دلم میخاست بمیرم
اشکام میومد
خدایا همش ۳۰روز 😭😭
یهو یکی صدام کرد
انگار صدای #رضا بود
#ادامه_دارد ....
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
#نویسنده: بانو....ش
29 فروردین، یادآور رشادتهای بزرگمردانی است که شجاعانه جان خودرا در طبق اخلاص نهادند تا از کیان نظام مقدس جمهوری اسلامی دفاع کنند.
روز ارتش برهمرزمان وهمکاران دلاور عرصه ایثار وشهادت مبارک باد🌷
نيايش_سحر
خدا جان ؛
برای تمام لحظاتی که به آدمهایت امید داشتم
و نا امیدم کردند و عجیب گریستم
مرا ببخش...
ببخش اگر حواسم پرت شد
و یادم نبود که جز بر تو امید بستن ابتدای نا امیدی و درد
🍃به نام آن خداوندی
🌸که نــور اســـت
🍃رحیمست وکریمست
🌸و غفــــور اســت
🍃خدای صبـــــح و
🌸این شـور و طـراوت
🍃که ازلطفش دل ما
🌸در سُرور اســـت
🍃سـلام عبادات قبول
🌸 #روزتـون_پـر_بـرکت
#امام_خامنهای :
دوران دفاع مقـدس ،
آزمونی دشوار بود که در آن ،
جوهـر ارتش جمهـوری اسلامی
آشکار شد . . .
#روز_ارتش_مبارک
💐🇮🇷💐
#حدیث_روز
امام صادق عليه السلام:
💠سه چيز، نشانگر درستىِ انديشه است: خوشْ برخوردى، خوبْ گوش دادن [به سخن]، و خوبْ پاسخ دادن
ثَلاثَةٌ يُستَدَلُّ بِها عَلى إصابَةِ الرَّأيِ: حُسنُ اللِّقاءِ، وحُسنُ الاِستِماعِ، وحُسنُ الجَوابِ
تحف العقول صفحه 323
بعضی از ایمانها سطحی و تقلیدی و متعصّبانه است؛ برخی هم عمیق و براساس شناخت و تفکّر و بصیرت. بههمین دلیل میگوییم دو نوع ایمان داریم: یکی «ایمانِ مستقرّ» و دیگری «ایمانِ مستودع».
🧲 #امیرالمؤمنین علی علیه السلام :
♟ فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَيُّ وَ الضَّلَالُ فَاسْأَلُوا اللَّهَ بِهِ
🏵 ویژگی های قرآن :
در قرآن درمان بزرگترین بیماری ها یعنی كفر و نفاق و سركشی و گمراهی است، پس به وسیله قرآن خواسته های خود را از خدا بخواهید.
📚 #نهج_البلاغه ، #خطبه ۱۷۶
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#اغما_در_معبر
🌷يك روز برادرى را آوردند اورژانس بهدارى ما. دچار ضعف شديد و اغما بود. بعد از رساندن كمك هاى اوليه به هوش آمد. يك كمپوت بهش دادم. سر حال تر شده بود، رو كرد به من:....
🌷....از شما خواهشى دارم. _از من؟ _به فرمانده مان نگوييد تو اغما بوده ام. _سر در نمى آورم. چرا؟ _آخر اگر بفهمد، ديگر نمى گذارد؛ بر گردم سرِ كارم، شيار بزنم.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💚 اللهم عجل لولیک الفرج💚
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ پنجاه و چهارم
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه وپنجم
یهو یکی صدام کرد
انگار صدای #رضا بود
حنانه بیا پیشم
با سرعت برق لباس پوشیدم رفتم #مزار_شهدا
فقط فقط گریه کردم 😭😭
هفت هشت ساعت گریه مداوم
از جا پاشدم
گوشیم زنگ خورد
الو
بابا:پاشو بیا خونه
همین سه کلمه رو پدرم بهم گفت اما
این که گفت برگرد خونه داشتم بال درمیاوردم....😍
وسایلم جمع کردم برگشتم خونه بابام
پدرم درحال انجام یه معامله گنده فرش با یه تاجر آمریکایی بود
اما واسطه یکی از دوستاش بود که تو ترکیه تجارت میکرد
جریان چند صد میلیون پول بود
پدرم خیلی خوشحال بود
قرار بود ۱۵ تیرماه معامله انجام بشه
و تاجر ترکی کانترهای فرش را بفرسته آمریکا پول دریافت کنه
پول اصلی که مال بابا بود
بفرسته به حساب بابا
فرش ها ارسال شد #ترکیه
دوهفته از ارسال فرشها گذشت
اما هنوز پول ب حساب بابا ریخته نشده بود
هرچقدر هم به گوشی تاجر ترکی زنگ میزدیم فقط
یه جمله مشترک مورد نظر خاموش می باشد نصیبمون میشد
سه هفته گذشته بود که یه #ایمیل ناشناس برای بابا اومد
محتواش این بود که دنبال پولت نباش رفیق
#ادامه_دارد....
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
#نویسنده: بانو....ش💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه وششم
شکایت کردیم به #پلیس_بین_الملل....
تاجر آمریکایی پول واریز کرده بود به
حساب تاجر ترکی
اون پول را بالا کشیده بود
و شده یه قطر آب ....
وقتی از دفتر پلیس بیرون اومدیم بابا
تا خونه ی کلمه هم حرف نزد
-بابا یه لیوان آب برات بیارم
یهو غش کرد افتاد زمین
باباااااا
باباااااا
بچه ها زنگ بزنید آمبولانس
بابا را انتقال دادن بیمارستان میلاد
دکتر گفت باید سریع انتقال داده بشه #اتاق_عمل.....
ساعتها به کندی میگذشت تا دکتر از اتاق عمل خارج شد
-آقای دکتر چی شد؟
دکتر:تا جایی که به ما مربوط میشد انجام شده
بقیه اش #توکل_بخدا
دعا کنید براش 🙏
😔😔😔😔باتمام اختلاف نظرها اما پدرم بود
رفتم مزار #شهدا ....رفتم مزار #رضا
-رضا 😭😭😭
هیچکس رو ندارم جز بابا
پیش حاجی ضمانت کن بابام نره و حالش بهتر شه
عصری برگشتم بیمارستان
بابا به هوش اومده بود😊😊
#ادامه_دارد.....
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
#کپی فقط باذکر نویسنده وذکر #صلوات مجاز است
#نویسنده: بانو....ش
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ پنجاه وپنجم ی
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه وششم
شکایت کردیم به #پلیس_بین_الملل....
تاجر آمریکایی پول واریز کرده بود به
حساب تاجر ترکی
اون پول را بالا کشیده بود
و شده یه قطر آب ....
وقتی از دفتر پلیس بیرون اومدیم بابا
تا خونه ی کلمه هم حرف نزد
-بابا یه لیوان آب برات بیارم
یهو غش کرد افتاد زمین
باباااااا
باباااااا
بچه ها زنگ بزنید آمبولانس
بابا را انتقال دادن بیمارستان میلاد
دکتر گفت باید سریع انتقال داده بشه #اتاق_عمل.....
ساعتها به کندی میگذشت تا دکتر از اتاق عمل خارج شد
-آقای دکتر چی شد؟
دکتر:تا جایی که به ما مربوط میشد انجام شده
بقیه اش #توکل_بخدا
دعا کنید براش 🙏
😔😔😔😔باتمام اختلاف نظرها اما پدرم بود
رفتم مزار #شهدا ....رفتم مزار #رضا
-رضا 😭😭😭
هیچکس رو ندارم جز بابا
پیش حاجی ضمانت کن بابام نره و حالش بهتر شه
عصری برگشتم بیمارستان
بابا به هوش اومده بود😊😊
#ادامه_دارد.....
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
#کپی فقط باذکر نویسنده وذکر #صلوات مجاز است
#نویسنده: بانو....ش
✅ سواد زندگی
🔰اصول پنج گانه موفقیت و آرامش
✅ اصل اول
من اجازه ورود افکار منفی را به ذهن خودم نمیدهم
من در هر حال و در بدترین شرایط زندگی ام مثبت فکر میکنم.
✅ اصل دوم
من اجازه اعتراض به تقدیر خداوند را ندارم
او بهتر ازهمه بر جریان امور مسلط است
✅ اصل سوم
من اجازه تنبلی ،تن پروری ،بیکاری را ندارم
من در برابر سختی های جسمی و روحی مقاوم هستم چون من جسم نیستم بلکه روحی بزرگ هستم
✅ اصل چهارم
من اجازه ماندن در وادی جهل و ناآگاهی و نادانی را ندارم
من باید بدانم
من باید بخوانم
✅ اصل پنجم
من غیر از خداوند به هیچ کس نیاز ندارم
او برای من کافی است
ذکر او مایه آرامش روح من است
او همنشین من است
من به خداوند عشق میورزم
🍃🌸🍃
خلوص، سادگی، صداقت، صفا و صمیمیت، خاکی بودن، شجاعت، شهامت جوانمردی، مردمی بودن، فداکاری، استقامت، شکیبایی، تواضع، سخت کوشی، ولایتپذیری و ولایتخواهی، بصیرت دینی و انقلابی، شهادتطلبی و دنیاگریزی تنها بخشی از صفات برجسته شهیدان بود که اگر با شهادت تکمیل نمیشد وجود آنان به ساحل آرامش نمیرسید.🌷
شهیدان از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم.
شادی روح شهدا صلوات🌷
#دردانه_مادر
❤️از زبان مادر:
حسین بسیجی بود؛ از آن بچه بسیجیهای پای کار... این اواخر بیشتر وقتاش را صرف تربیت نوجوانها میکرد... حضور در مأموریتها و فعالیتهای متعدد و مختلف به گواه خاطرهها و دل تنگ رفقا، جای حسین در بین آنها خالی خالی است...
👌جوان ورزشکار و خوش اخلاق روایت ما، فرزند آخر خانواده بود... بدیهی است که وابستگی پدر و مادر به ته تغاریها بیشتر میشود...
از اخلاقیات و ویژگی های حسین👇
شهید به شدت مهربان و با محبت بودند
ایشان نسبت به امر به معروف و نهی از منکر حساس بودند
شیوه ایشان هم شیوه ی محبت و رفاقت یود و از این طریق سبک اخلاق اسلامی و معارف اهل بیت را ترویج میدادند
#مرد_میدان
#شهید_حسین_معز_غلامی
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ پنجاه وششم شک
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه و هفتم
عصری برگشتم بیمارستان
بابا به هوش اومده بود😊😊
اما همون روز تو نمونه آزمایشش خون بود
دوروز بعد جواب آزمایشا اومد
بدبختیام کم نبود این یکی هم بهش اضافه شد
بابا #سرطان_مثانه داشت
اونم از نوعی #بد_خیم😔
یاحسین غریب .....😔😔😭
متوسل شدم بازم به #حاج_ابراهیم_همت
بابا تو بخش ویژه بود ما نمیتونستیم
پیشش باشیم
رفتیم خونه نصف شب صدای جیغای مامان
مارو ب سمت خودش کشوند
-مامان چی شده
چرا جیغ میکشی ؟
مامان :حنانه حنانه
اون عکس تو اتاقت کیه؟
-#شهید_همت
چطور
مامان: تو یه بیابون بودم
یه آقایی لباس نظامی پوشیده بود
گفت شفای #شوهرتو خدا داده
اما باید به #دین عمل کنید
بابا خوب شد
برگشت خونه .......😔😔😔💔😭
#ادامه_دارد ...
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر #صلوات مجاز است
#نویسنده: بانو....ش
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه و هشتم
همه اموال فروخته شد
اما ما افسردگی گرفتیم
دوتا خونه کنار هم اجاره کردیم
اما خوب دیگه همه مال و منال بابا رفت
مامان و بابای رضا اومدن خونمون .....
و میخواستن منو..
منو بفرستن #کربلا
من 😣😣
#کربلا😣😣
من از #کربلا هیچی نمیدونستم
#کربلا ...
اما چون مامان و بابای رضا بودن نمیتونستم ردش کنم
بعداز جریان شفا گرفتن بابا
خانواده ام تقریبا به من نزدیک شدن
فردا تاریخ سفرمه 😐😐
انگار میخاستم برم #قتلگاه
هیچ ذوق و شوقی نداشتم
هوایی رفتم اول #نجف بعد #کربلا
تو نجف هیچ جا نرفتم حتی حرم
خود حضرت علی(علیه السلام )....
دیگه بقیه جاها که اصلا نرفتم
میرفتم پایین رستوران غذا میخوردم میومدم بالا
تا رفتیم #کربلا 😐😐..
دوروز اول که هیچ جا نرفتم
روز آخر پاشدم رفتم بیرون
رود #فرات دیدم هیچ حسی بهم نداد
یهو به خودم اومدم دیدم #بین_الحرمینم 😭😭
مات و مبهوت به دوتا گنبد طلایی نگاه میکردم 😔😔
یهو #حاج_ابراهیم_همت اون وسط دیدم راه افتادم دنبالش ..
#ادامه_دارد....
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ....
کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است
#نویسنده: بانو....ش
وقتی گناه یواش یواش تو دل رسوب میکنه
نبایدم توقع داشت این رسوب سخت یه دفعه کنده بشه بره...
کم کم شبی چند دقیقه بیارش در خونه خدا
بذار خودش حرف بزنه،
از سفتی و زمختیش بگه...
بذار یواش یواش یخش آب شه ...
یه مدت که گذشت حس میکنی دلت خیلی سر به راه تر شده...