🌷 #هر_روز_خاطراتی_از_شهدا
#بوى_پتو_يا_بوى_شيميايى!
🌷در عمليات خيبر يه روز شيميايى زدند. يكى از بچهها گفت: «شنيدهام براى جلوگيرى از شيميايى شدن، پارچهاي را خيس كرده و مقابل دهان و بينى خود مى گيرند.» خيلى سريع براى يافتن دستمال خيس به سمت سنگر دويديم.
🌷داخل سنگر، هر كس به دنبال آب و دستمال
مى گشت كه جواد، ظرف آبى را روى پتويى ريخت و گفت: «بچهها بياييد و هر يك گوشهاى از اين پتو را جلوى دهان و بينيتان بگيريد».
🌷ناگهان متوجه شديم كه بوى پتو از بوى شيميايى هم بدتر است. چون ظهر همان روز مقدارى آبگوشت روى آن ريخته بود و بچهها آن را همانطور جمع كرده و در گوشهاى گذاشته بودند تا در فرصتى مناسب بشويند. خلاصه، جواد در اين موقعيت با خنده گفت: «اَه اَه! بوى اين پتو از شيميايى بدتره!»
شليك خنده به هوا رفت!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
خرده فروش نیستم همه را عمده میدهم
یکجا جوانی ام همه نذر تو یا حسین...
#روز_بزرگداشت_شهدا
💖💐💕🔆💕💐💖
#داستــان_دنبــــاله_دار📚داستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ششم
مسئول ثبت نام گفت شمارو ثبت نمیکنم 😊😊
مسئول ثبت نام یه آقا بود
-چراااا جناب اخوی 😡😡😡😡
مسئول ثبت نام: خواهرمن چه خبرته
پایگاه گذاشتی سرت آخه ؟؟😕😕
-ببین جناب برادر یا مارو ثبت نام میکنی
یا این پایگاه را رو سرت خراب میکنم 😡😡
مسئول ثبت نام: یعنی چی خواهرم 😡😡
مودب باشید 😡😡😡
-ببین جناب برادر خود دانی
باید مارو ثبت نام کنی
جناب مسئول : ای بابا عجب گیری کردیم
شوهر فاطمه وارد پایگاه شد گفت :
آقای کتابی ثبت نامشون کنید همشون رو
بامسئولیت من ثبت نام کن
بعد رو به من گفت : خانم معروفی
۷فروردین ساعت ۵صبح پیش
امامزاده صالح باشید
با لحنی گفتم: ۵صبح مگه چ خبره میخایم
بریم کله پاچه ای 😂😂
اصلا امامزاده صالح دیگه کجاست؟😂😂
اون آقای مسئول ثبت نام ک فهمیدم
فامیلش کتابیه
با عصبانیت پاشد گفت : خانم محترم
بفهم چی میگین 😡😡😡
الله اکبر 😡😡😡
سید محسن(شوهرفاطمه): علی جان آرام برادرمن
خانم معروفی آدرس را خانم حسینی بهتون میدن
۷فروردین منتظرتون هستیم
یاعلی...
#ادامه_دارد....
#نویسنده: بانو....ش
یا علی اکبر ع
این صحنہ دلت را بہ ڪجا مے برد...؟؟؟
صورت به صورت علی گذاشت
دلش آروم نگرفت...😭
شونه به شونه علی خوابید
دلش آروم نگرفت...
شهیدمدافع حرم #نوید_صفری
شبتون شهدایی
شهدا بصیرتی عمارگونه داشتند و با درک شرایط زمانه خویش جان خود را در راه حفظ آرمانها و ارزشها فدا کردند تا ثابت کنند که هیچ چیز در برابر این آرمانها و ارزشها ارزشی ندارد و به همه آموختند که باید آماده باشیم تا رزمنده راه این باورها باشیم و در مقابل کسانی که برای شکست و نابودی ملت ایران قسم خوردهاند جانانه و قهرمانانه بایستیم 🌷
امـروز
در آهنگ صبــح
شعـری باید گفت؛
پُر از طلوع ،
قصه ای باید گفت؛
پُر از احساس ،
و
ترانه ای خواند
پُر از پرواز . . .
#سلام_صبحتون_شهدایی ✋
فقط یک آرزو دارم....!!!
گفت:
«توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به گلوم».
تعجب کردیم.
بعد گفت:
«یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی #حضرت_علی_اصغر»
والفجر یک بود که مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد بردنش خورده بود به گلوش.
وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش خون می آمد.
می گفت:
آرزوی دیگه ای ندارم مگر #شهادت.
23 اسفند #سالروز_شهادت
🌹 #شهیدعبدالحسین_برونسی
💜 اللهم عجل لولیک الفرج💜
🌹شهید ماه اسفند؛ سردار #شهیدعبدالحسین_برونسی
🌹سهم خانواده من
🌹همسر شهید: يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد #گرم. فصل #تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما #كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🌹 بعد از #شهادتش، همان رفيقش میگفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن #مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
23 اسفند #سالروز_شهادت
📚منبع: برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
💜 اللهم عجل لولیک الفرج💜
1.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 «اللهم انا لا نعلم منهم الا خیرا، خدایا! ما جز خیر و خوبی از ایشان ندیدهایم»
✅ زندگی برای شهادت و شهادت برای زندگی
شاید زیباترین جمله برای توصیف چهار دهه از عمر پر برکت سردار سرافراز اسلام 🌷شهید حاج قاسم سلیمانی باشد همان خورشید تابناک آسمان مقاومت که طی سالهای خدمتش به جهان اسلام شهادت و زندگی را در یک نفس جرعه جرعه سر میکشید .
#خدایا_مرا_پاکیزه_بپذیر
🇮🇷🌹🇮🇷
✍ #برگی_از_خاطرات
تابستانها با خانواده خود به روستا
میرفت و به کودکان روستایی قرآن میآموخت.از آنجایی که بسیار با محبت و مهربان بود کودکان شیفته او شده بودند به گونهای که هنگام بازگشت به تهران، بچههای روستا به خاطر رفتنش بیقراری می کردند. او بیشتر شبها در پشت بام به تلاوت قرآن میپرداخت و برای اینکه همسایههایشان اذیت نشوند چراغی را روشن نمیکرد و زیر نور فانوسی که داشتند این کار را انجام میداد
🌹 #شهید_محمود_تاج_الدین
#شهیداکبرمعاصری 🌷
سخت می شود از شما نوشتن وقتی قراری نیست، قرار بر قرار بود نه بر بی قراری...
و
شهادت را نه در جنگ ، در مبارزه می دهند.
ما هنوز شهادت بی درد می طلبیم، غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند.
شهادت برای مردانی که روح بزرگشان در کالبد گلین و آلوده ی دنیوی نمی گنجد احلی من العسل خواهد بود.
و امروز همان روز غم انگیز است...
روز پروازت ...
شهادتت مبارک
#سالگردشهادت 1363/12/23
🇮🇷🌹🇮🇷