eitaa logo
˼سنگر‌شھدا˹
5.5هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
38 فایل
•. از‌افتخــا‌رات‌این‌نسل‌همین‌بس‌ڪھ‌ اسرائیل‌قراره‌بھ‌دست‌مــا‌نابود‌بشھ ꧇). .! اینستامون: https://instagram.com/sangareshohadaa?igshid=ZDdkNTZiNTM= • ‌شرایط . - @Sharayett313 •. گردان .- •. @nashenassangareshohada •. -زیــر‌ سایھ حضرت‌قائم . . (꧇ . .
مشاهده در ایتا
دانلود
~🕊 💥 ⚘وَ لَقَد خَلَقنا الانسان و نَعلَمُ ما تُوَسوِس بِه نفسُه وَ نحن اِلَیه مِن حَبل الورید⚘ 💫و همانا انسان را آفریدیم و همواره آنچه را که باطنش (نسبت به معاد و دیگر حقایق) به او وسوسه می کند می دانیم. و ما به او از نزدیکتریم💫 🍁سوره‌ق_آیه۱۶🍁 @sangareshohadaa
~🕊 ^'💜'^ گفتم: محـمد این ‌لباس‌ جدیدٺ خیݪۍ بھٺ میاد.. گفت: ݪباس ‌شــھادتھ گفتم: زدھ ‌به‌ سرٺ..؟! گفت: مےزنھ ‌ان‌شاءاݪلھ چند ثانیھ بعد ‌از ‌انفجاࢪ ࢪسیدم ‌بالاۍ سࢪش نا نداشٺ ‌ فقط‌ آࢪوم ‌گفٺ: دیدۍ زد..؟! ♥️🕊 @sangareshohadaa
فتنه سال 1388 از راه رسيد. اين سال آبستن حوادثي بود كه هيچ كس از نتيجه ي آن خبر نداشت! بحث هاي داغ انتخاباتي و بعد هم حضور حداكثري مردم، نقشه هاي شوم دشمن را نقش بر آب كرد. اما يكباره اتفاقاتي در كشور رخ داد كه همه چيز را دستخوش تغييرات كرد. صداي استكبار از گلوي دو كانديداي بازنده ي انتخابات شنيده شد. يكباره خيابان هاي مركزي تهران جولانگاه حضور فرزندان معنوي بي بي سي شد! هادي در آن زمان يك موتور تريل داشت. در بازار آهن كار ميكرد. اما بيشتر وقت او پيگيري مسائل مربوط به فتنه بود. غروب كه از سر كار مي آمد مستقيم به پايگاه بسيج مي آمد و از رفقا اخبار را ميشنيد. هر شب با موتور به همراه ديگر بسيجيان مسجد راهي خيابان هاي مركزي تهران بود. ميگفت: من دلم براي اينها ميسوزد، به خدا اين جوان ها نميدانند چه ميكنند، مگر ميشود تقلب كرد آن هم به اين وسعت؟! يك روز هادي همراه سيد علي مصطفوي جلوي دانشگاه رفتند. جمعيت اغتشاش گران كم نبود. جلوي دانشگاه پارچه ي سياه نصب كرده و تصاوير كشته هاي خيالي اغتشاش گران روي آن نصب بود. هادي و سيد علي از موتور پياده شدند. جرئت ميخواست كسي به طرف آنها برود. اما آنها حركت كردند و خودشان را مقابل تصاوير رساندند. يكباره همه ي عكسها را كنده و پارچه ي سياه را نيز برداشتند. قبل از اينكه جمعيت فتنه گر بخواهد كاري كند، سريع از مقابل آنها دور شدند. آن شب بي بي سي اين صحنه را نشان داد. ٭٭٭ در ايام فتنه يكي از كارهاي پياده نظام دشمن، كه در شبكه هاي ماهواره اي آموزش داده ميشد، نوشتن اهانت به مسئولان و رهبر انقلاب روي ديوارها و ... بود. هادي نسبت به مقام معظم رهبري بسيار حساس بود. ارادت او به ساحت ولایت عجيب بود. يادم هست چند ماه كه از فتنه گذشت، طبق يك برنامه ريزي از آنسوي مرزها، همه ي اتهامات، كه تا آن زمان به رئيس جمهور وقت زده ميشد به سمت رهبري انقلاب رفت! آنها در شبكه هاي ماهواره اي تبليغ ميكردند كه چگونه در مكان هاي مختلف روي ديوارها شعارنويسي كنيد. بيشتر صبح ها شاهد بوديم كه روي ديوارها شعار نوشته بودند. هادي از هزينه ي شخصي خودش چند اسپري رنگ تهيه کرد و صبح هاي زود، قبل از اينكه به محل كار برود، در خيابان هاي محل با موتور دور ميزد. اگر جايي شعاري عليه مسئولان روي ديوار ميديد، آن را پاک ميکرد. يکي از دوستانش ميگفت: يک بار شعاري را گوش هاي از پل عابر ديده بود. به من اطلاع داد که يک شعار را در فلانجا فلان قسمت نوشته اند و من دارم ميروم که آن را پاك کنم. گفتم: آخه تو از کجا ديدي که اونجا شعار نوشته اند!؟ گفت: من هر شب اين مناطق را چک ميکنم، الان متوجه اين شعار شدم. بعد ادامه داد: کسي نبايد چيزي بنويسد، حالا که همه ي مردم پاي انقلاب ايستاده اند ما نبايد به ضد انقلاب اجازه ي جولان دادن و عرض اندام بدهيم. هادي خيلي روي حضرت آقا حساس بود. يک بار به او گفتم اگر شعاري ضد حکومت روي ديوار بنويسند و ما برويم آن را پاك کنيم، چه سودي داره چرا اين همه وقت ميگذاري تا شعار پاک کني؟ اين همه پاک میکني، خب دوباره مينويسند! گفت: نه، اين كساني كه مينويسند زياد نيستند. اما ميخوان اينطور جلوه بدهند كه خيلي هستند. من اينقدر پاک ميکنم تا ديگر ننويسند. در ثاني اينها دارند يه مسئله را كه به قول خودشون به رئيس جمهور مربوط ميشه به حساب رهبري و نظام ميگذارند. اينها همه برنامه ريزي شده است. 💙🌿💙🌿💙🌿💙🌿💙🌿 💙🌿💙🌿💙🌿💙🌿 💙🌿💙🌿💙🌿 💙🌿💙🌿 💙🌿
فدايي رهبر اوج جسارت به رهبر انقلاب در ايام فتنه، روز سيزده آبان رقم خورد. در اين روز باطن اعمال كثيف فتنه گران نمايان شد. آن روز رهبر عزيز انقلاب علناً مورد حملات كلامي آنها قرار گرفت. آنها مقابل دانشگاه تهران تجمع كردند و بعد از اهانت به تصاوير مقام عظماي واليت قصد خروج از دانشگاه را داشتند. اما با ممانعت نيروي انتظامي روبه رو شده و به داخل دانشگاه برگشتند. اما به جسارت هاي خود ادامه دادند! خوب به ياد دارم كه همان روز يكي از دوستان شهيد ابراهيم هادي تماس گرفت و از من پرسيد: امروز جلوي دانشگاه در فلان ساعت چه خبر بوده؟! با تعجب گفتم: چطور؟! گفت: من ميخواستم بروم به محل كارم، يك لحظه در كنار اتاق دراز كشيدم و از خستگي زياد خوابم برد. با تعجب ديدم كه ابراهيم هادي و همه ي دوستان شهيدش نظير رضا گوديني و جواد افراسيابي و... با لباس نظامي روبه روي درب دانشگاه ايستاده اند و با عصبانيت به درب دانشگاه تهران نگاه ميكنند. گفتم: يكي از دوستان من در حراست دانشگاه تهران است، الان خبر ميگيرم.به او زنگ زدم و پرسيدم: فلان ساعت جلوي درب دانشگاه چه خبر بود؟ ايشان هم گفت: دقيقاً در همين ساعت كه مي گويي پلاكارد بزرگ تصوير حضرت آقا را پاره كردند و شروع كردند به جسارت كردن به مقام معظم رهبري! ٭٭٭ لباس پلنگي بسيار زيبا و نو پوشيده بود. موتورش را تميز كرده بود. گفتم: هادي جان كجا؟ ميخواي بري عمليات!؟ يكي ديگه از بچه ها گفت: اين لباس كماندويي رو از كجا آوردي؟ نكنه خبرايي هست و ما نميدونيم!؟ خنديد و گفت: امروز ميخوان جلوي دانشگاه تجمع كنند. بچه هاي بسيج آماده باش هستند. ما هم بايد از طريق بسيج كار كنيم. اين وظيفه است. گفتم: مگه نميخواي بري سر كار. با اين كارهايي كه تو ميكني صاحب كار حتماً اخراجت ميكنه. لبخندي زد و گفت: كار رو براي وقتي ميخوايم كه تو كشور ما امنيت باشه و كسي در مقابل نظام قرار نگيره. بعد به من گفت: برو سريع حاضر شو كه داره دير ميشه. رفتيم به سمت ميدان انقالب. يك مقر مستقر بودند. قرار بود به آنجا رفته و پس از گرفتن تجهيزات منتظر دستور باشيم. در طي مسير يكباره به مقابل درب دانشگاه رسيديم. درست در همان موقع جسارت اغتشاش گران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد. هادي وقتي اين صحنه را مشاهده كرد ديگر نتوانست تحمل كند! به من گفت: همينجا بمون... سريع پياده شد و دويد به سمت درب اصلي دانشگاه. من همينطور داد ميزدم: هادي برگرد، تو تنهايي ميخواي چي كارني؟ هادي... هادي... اما انگار حرف هاي من را نميشنيد. چشمانش را اشك گرفته بود. به اعتقادات او جسارت ميشد و نميتوانست تحمل كند. همينطور كه هادي به سمت درب دانشگاه ميدويد يكباره آماج سنگها قرار گرفت. من از دور او را نگاه ميكردم. ميدانستم كه هادي بدن ورزيده اي دارد و از هيچ چيزي هم نميترسد. اما آنجا شرايط بسيار پيچيده بود. همين كه به درب دانشگاه نزديك شد يك پاره آجر محكم به صورت هادي و زير چشم او اصابت كرد. من ديدم كه هادي يكدفعه سر جاي خودش ايستاد. ميخواست حركت كند اما نتوانست! خواست برگردد اما روي زمين افتاد! دوباره بلند شد و دور خودش چرخيد و باز روي زمين افتاد. از شدت ضربه اي كه به صورتش خورد، نميتوانست روي پا بايستد. سريع به سمت او دويدم. هر طور بود در زير باراني از سنگ و چوب هادي را به عقب آوردم. خيلي درد ميكشيد، اما ناله نميكرد. زخم بزرگي روي صورتش ايجاد شده و همه ي صورت و لباسش غرق خون بود. هادي چنان دردي داشت كه با آن همه صبر، باز به خود ميپيچيد و در حال بي هوش شدن بود. سريع او را به بيمارستان منتقل کرديم. چند روزي در يكي از بيمارستان هاي خصوصي تهران بستري بود. آنجا حرفي از فتنه و اتفاقي كه برايش افتاده نزد. آن ضربه آنقدر محکم بود که بخشهايي از صورت هادي چندين روزبي حس بود. شدت اين ضربه باعث شد که گونه او شکافته شد و تا زمان شهادت، وقتي هادي لبخند ميزد، جاي اين زخم بر صورت او قابل مشاهده بود. بعد از مرخص شدن از بيمارستان، چند روزي صورتش بسته بود. به خانه هم نرفت و در پايگاه بسيج ميخوابيد، تا خانواده نگران نشوند. اما هر روز تماس ميگرفت تا آنها نگران سلامتي اش نباشند. بعدها رفقا پيگيري كردند و گفتند: بيا هزينه درمان خودت را بگير، اما هادي كه همه هزينه ها را از خودش داده بود لبخندي زد و پيگيري نكرد. حتي يكي از دوستان گفت: من پيگيري ميكنم و به خاطر اين ماجرا و بستري شدن هادي، برايش درصد جانبازي ميگيرم. هادي جواب او را هم با لبخندي بر لب داد! هادي هيچ وقت از فعاليت هاي خودش در ايام فتنه حرفي نزد، اماهمه دوستان ميدانستند كه او به تنهايي مانند يك اكيپ نظامي عمل ميكرد. 💙🌿💙🌿💙🌿💙🌿💙🌿 💙🌿💙🌿💙🌿💙🌿 💙🌿💙🌿💙🌿 💙🌿💙🌿 💙🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋🍃 💌دوکلام حرف حساب شهدایے زندگے کردن به؛↓ پروفایل شهدایی نیست... اینکه همون شهیدی که من عکسشو پروفایلمو📲 گذاشتم←↓ چی میگه مهمه... چی از من خواسته مهمه 🌹راهش چے بوده🌹 مهمه چطورزندگی میکرده 🌹مهمه با کی رفیق بوده مهمه دلش کجا گیربوده؟ مهمه چطورحرف میزده؟ رچطورعبادت میکرده؟ چطوربوده قلب وروح وجسمش مهمه اره من که بایه شهیدرفیق میشم بایداینا وخیلی چیزای دیگه اون شهیدو درنظر بگیرم نه فقط دم بزنم... رفقات دوطرفه😍🥺 واقعے شهدایے باشیم🦋😔🥺🖤🥀🥀 @sangareshohadaa
ایام فاطمیه ...🥀 دیگر آن خنده‌ی زیبا به لب مولا نیست ...
~🕊 🌱 ولی آدم اگه سرش شلوغ باشه؛ می‌ارزه به اینکه شلوغ باشه...! به مولا قلب‌هامون ارزشش بیشتر ازایناست
✨بهش گفتم سید اینا کین کہ میاری هیئت و بهشون مسئولیت میدے؟! ✨مے‌گفت: کـسے کہ تو راه نیستـ ✨اگہ بیاد تو مجلس اهل‌بیت«؏» و یہ گوشہ بشینہ و شما بهش بها ندے ✨میره و دیگہ هم بر نمےگرده ✨اما وقتـی تحویلش بگیرے، جذب همین راه میشہ.. ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چی اومد سرت آخه زهرا😭😔 تو کوچه... شڪستن غࢪوࢪم و یڪ جا...😭
کارت پستال شهادت بانو حضرت زهرا 🏴🏳🏴🏳🏴🏳🏴🏳🏴🏳🏴🏳 https://digipostal.ir/hfateme 🏴🏳🏴🏳🏴🏳🏴🏳🏴🏳🏴🏳 https://digipostal.ir/tsfateme
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صلوات برحضرت زهرا سلام الله به عشق بی بی بخوانیدونشربدید.
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ همیشه می‌گفت اگه میخوای سرباز امام زمان باشی باید توانایی هات رو بالا ببری شیعه باید همه فن حریف باشه وازهمه چی سردربیاره :) 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 نشون میدم که منم از بچه شیرای حیدرم 💫
▪《💔🖤》▪ 🕊🌿 🥀 🥀°•شَعَّت فلا الشمسُ تَحكيها ولا القمرُ ... زَهراءُ مِن نورها الأكوانُ تَزدَهِرُ•°🥀 { آنچنان درخشيد كه نه خورشيد و نه ماه نمى تواند از درخشش او تقليد کنند، زهراء كه جهان از نور او مى درخشد } ‌🌻💫 ╔═~^-^~═ೋೋ ⍣@sangareshohadaa ⍣ ೋೋ═~^-^~═╝
ا•|⚠️|•° °•|🌷|•° من . . .👀°¡ . به دختࢪی، در این زمانه فکر نمیکنم..، چون عکساشون توفضـای‌ مجازی بیشتر از نمازشونه!🚶🏻‍♂ . پس ...(:↯ . وصیتم بہ شما دختران اینه که حیـا و عفـت‌زینبے در کارهاتون داشته باشید^^💙.. . 🌱
🍃🌹 ✨هرجا دیدین تو کاراتون شیطون سمتتون نمیاد بِفَهمین راهو عوضی اومدین!! ابلیس قسم خوردِه به گمراهیمون....
_نگید حرم نداره... یه یا زهرایی، یا فاطمه ای بنویسید بزنید به اتاقتون، به خونتون! بگید من میخوام ازاین به بعد اینجا باشه اونوقت هرکاری میکنید نیت کنید... ظرف هم می شورید به نیت ظرفای حرمش، هیئتش بشورید... +یادمه! یه نوشته "فاطمه" خریدم گذاشتیم تو اتاق... اینجاشد حرم مادرمون زهرا... از اون وقت مراقب بودیم... مبادا تو حرم هر ... ...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به عشق شهدا دوستان شهيد ورود هادي به مسجد با مراسم يادواره ي شهدا بود. به قول زنده ياد سيد علي مصطفوي، هادي را شهدا انتخاب كردند. از روزي كه هادي را شناختيم، هميشه براي مراسم شهدا سنگ تمام ميگذاشت. اگر ميگفتيم فلان مسجد ميخواهد يادواره ي شهدا برگزار كند و كمك ميخواهد، دريغ نميكرد. اين ويژگي هادي را همه شاهد بودند كه به عشق شهدا، همه كار ميكرد. از شستن و پخت و پز گرفته تا ... تقريباً هر هفته شب هاي جمعه بهشت زهرا ص ميرفت. با شهدا دوست شده بود. و در اين دوستي سيد علي مصطفوي بيشترين نقش را داشت. هيئتي را در مسجد راه اندازي كردند به نام (رهروان شهدا)هر هفته با بچه ها دور هم جمع ميشدند و به عشق شهدا برنامه ي هيئت را پيگيري ميكردند. هادي در اين هيئت مداحي هم ميكرد. همه او را دوست داشتند. اما يكي از كارهاي مهمي كه همراه با برخي دوستان انجام داد، نصب تابلوي شهدا در كوچه ها بود. من اولين بار از سيد علي مصطفوي شنيدم كه ميگفت: بايد براي شهداي محل كاري انجام دهيم.گفتم: چه كاري؟ گفت: بيشتر كوچه ها به اسم شهيد است اما به خاطر گذشت سه دهه از شهادت آنها، هيچ كس اين شهدا را نميشناسد. لااقل ما تصوير شهيد را در سر كوچه نصب كنيم تا مردم با چهره ي شهيد آشنا شوند. يا اينكه زندگينامه اي از شهيد را به اطلاع اهل آن كوچه ومحل برسانيم. كار آغاز شد. از طريق مساجد و بنياد شهيد و... تصاوير شهداي محل جمع آوري شد. هادي در همان ايام كار با فتوشاپ و ديگر نرم افزارهاي كامپيوتري را ياد گرفت. استعداد او براي فراگرفتن اين كارها زياد بود. تصاوير شهدا را اسكن و سپس در يك اندازه ي مشخص طراحي كردند. با يك نجار هم صحبت شد كه اين تصاوير را به صورت قاب چوبي در آورد. كار خيلي سريع به نتيجه رسيد. هادي وانت پدرش را مي آورد و با يك دريل و... كار را به اتمام ميرساند. . يادم هست بيشتر کوچه هاي محل ما با تابلوهاي قرمزرنگ شهدا مزين شد برخي ها مخالف اين حركت بودند! حتي از بچه هاي بسيج! ميگفتند شما اين كار را ميكنيد، ولي يك سري از اراذل و اوباش اين تصاوير را پاره ميكنند و به شهدا اهانت ميكنند. اما حقيقت چيز ديگري بود. ارادت مردم به شهدا فراتر از تصورات دوستان ما بود. الان با گذشت شش سال از آن روزها هنوز يادگار هادي و دوستانش را روي ديوارهاي محل ميبينيم هيچ کس به اين تابلوها بي احترامي نکرد، بر عکس آنچه تصور ميشد، تقاضا براي نصب تابلو از محلات ديگر هم رسيد. در بسياري از محلات اين حرکت آغاز شد. بعد هم بسيج شهرداري، حرکت عظيمي را در اين زمينه آغاز کرد. بعد از آن در برگزاري نمايشگاه براي شهدا فعاليت داشت، هادي كسي بود كه به تأييد تمام دوستان، وقتي كار براي شهدا بود، با تمام وجود كار ميكرد. يكبار در ميدان شهيد آيت الله سعيدي او را ديدم. نيمه هاي شب آنجا ايستاده بود! نمايشگاه شهدا در داخل ميدان برقرار بود. تمام دوستانش رفتند اما هادي مانده بود تا مراقب وسايل و لوازم نمايشگاه باشد. از ديگر کارهاي هادي که تا اين اواخر ادامه يافت، فعاليت در زمينه ي معرفي شهدا بود. براي شهدا پوستر درست ميکرد، در زمينه ي طراحي تصاوير کار ميکرد و... حتي رايانه ي شخصي او، که پس از شهادت به خانواده تحويل شد، پر بود از تصاوير شهداي مجاهد عراقي که هادي براي آنها طراحي انجام داده بود. 💙🌿💙🌿💙🌿💙🌿💙🌿 💙🌿💙🌿💙🌿💙🌿 💙🌿💙🌿💙🌿 💙🌿💙🌿 💙🌿
دستگيري ازمردم حجت الاسلام سميعي و... يادم هست در خاطرات ابراهيم هادي خواندم كه هميشه دنبال گره گشايي از مشكلات مردم بود. اين شهيد والامقام به دوستانش گفته بود: از خدا خواسته ام هميشه جيبم پر پول باشد تا گره از مشكلات مردم بگشايم. من دقيقاً چنين شخصيتي را در هادي ذوالفقاري ديدم. او ابراهيم هادي را الگوي خودش قرار داده بود. دقيقاً پا جاي پاي ابراهيم ميگذاشت. هادي صبح ها تا عصر در بازار آهن كار ميكرد و عصرها نيز اگر وقت داشت، با موتور كار ميكرد. اما چيزي براي خودش خرج نميكرد. وقتي مي ً فهميد كه مثال هيئت نوجوانان مسجد، احتياج به كمك مالي دارد دريغ نميكرد. يا اگر ميفهميد كه شخصي احتياج به پول دارد، حتي اگر شده قرض ميكرد و كار او را راه ميانداخت. هادي چنين انسان بزرگي بود. من يك بار احتياج به پول پيدا كردم. به كسي هم نگفتم، اما هادي تا احساس كرد كه من احتياج به پول دارم به سرعت مبلغي را آماده كرد و به من داد. زماني كه ميخواستم عروسي كنم نيز هفتصد هزار تومان به من داد. ظاهراً اين مبلغ همه ي پساندازش بود. او لطف بزرگي در حق من انجام داد. من هم به مرور آن مبلغ را برگرداندم. اما يك بار برادري را در حق من تمام كرد. زماني كه براي تحصيل در قم مستقر شده بودم، يك روز به هادي زنگ زدم و گفتم: فاصله ي حجره تا محل تحصيل من زياد است و احتياج به موتور دارم، اما نه پول دارم و نه موتورشناس هستم. هنوز چند ساعتي از صحبت ما نگذشته بود كه هادي زنگ زد. گوشي را برداشتم. هادي گفت: كجايي؟ گفتم: توي حجره در قم. گفت: برات موتور خريدم و با وانت آوردم قم، كجا بيارم؟ تعجب کردم. کمتر از چند ساعت مشکل من را حل کرد. نميدانيد آن موتور چقدر كار من را راه انداخت. بعدها فهميدم كه هادي براي بسياري از اطرافيان همين گونه است. او راه درست را انتخاب كرده بود. هادي اين توفيق را داشت كه اينگونه اعمالش مورد قبول واقع شود. كارهاي او مرا ياد حديث امام كاظم ؏ در بحارالانوار، ج 75 ،ص 379 ُهمانامهر قبول اعمال شما، برآوردن نيازهاي برادرانتان و نيكي كردن به آنان در حد توانتان است و اّلا(اگر چنين نکنيد)، هيچ عملي از شما پذيرفته نميشود. ٭٭٭ هادي درباره ي كارهايي كه انجام ميداد خيلي تودار بود. از كارهايش حرفي نميزد. بيشتر اين مطالب را بعد از شهادت هادي فهميديم. وقتي هادي شهيد شد و برايش مراسم گرفتيم، اتفاق عجيبي افتاد. من در كنار برادر آقا هادي در مسجد بودم. يک خانمي آمد و همينطور به تصوير شهيد نگاه ميكرد و اشك ميريخت. كسي هم او را نميشناخت. بعد جلو آمد و گفت: با خانواده ي شهيد كار دارم. برادر شهيد جلو رفت. من فكر كردم از بستگان شهيد هادي است، اما برادر شهيد هم او را نميشناخت. اين خانم رو به ما كرد و گفت: چند سال قبل، ما اوضاع مالي خوبي نداشتيم. خيلي گرفتار بوديم. برادر شما خيلي به ما کمک کرد. براي ما عجيب بود. همه جور از هادي شنيده بوديم اما نميدانستيم مخفيانه اين خانواده را تحت پوشش داشته! حتي زماني كه هادي در عراق و شهر نجف اقامت داشت، اين سنت الهي را رها نكرد. در مراسم تشييع هادي، افراد زيادي آمده بودند كه ما آنها را نميشناختيم. بعدها فهميديم كه هادي گره از كار بسياري از آنان گشوده بود. 💙🌿💙🌿💙🌿💙🌿💙🌿 💙🌿💙🌿💙🌿💙🌿 💙🌿💙🌿💙🌿 💙🌿💙🌿 💙🌿
🌼🍃 راههای خودسازی یاران امام زمان(عج) ✨ قدم اول: نماز اول وقت ✨ قدم دوم: احترام به پدرومادر ✨ قدم سوم: قرائت دعای عهد ✨ قدم چهارم: صبر در تمام امور ✨ قدم پنجم: وفای به عهد با امام زمان(عج) 🌟 قدم ششم: قرائت روزانه قرآن همراه بامعنی 🌟 قدم هفتم: جلوگیری از پرخوری و پرخوابی 🌟 قدم هشتم: پرداخت روزانه صدقه 🌟 قدم نهم: غیبت نکردن 🌟 قدم دهم: فرو بردن خشم ⭐️ قدم یازدهم: ترک حسادت ⭐️ قدم دوازدهم: ترک دروغ ⭐️ قدم سیزدهم: کنترل چشم ⭐️ قدم چهاردهم: دائم الوضو بودن ⭐️ قدم پانزدهم: محاسبه نفس