eitaa logo
˼سنگر‌شھدا˹
5.5هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
38 فایل
•. از‌افتخــا‌رات‌این‌نسل‌همین‌بس‌ڪھ‌ اسرائیل‌قراره‌بھ‌دست‌مــا‌نابود‌بشھ ꧇). .! اینستامون: https://instagram.com/sangareshohadaa?igshid=ZDdkNTZiNTM= • ‌شرایط . - @Sharayett313 •. گردان .- •. @nashenassangareshohada •. -زیــر‌ سایھ حضرت‌قائم . . (꧇ . .
مشاهده در ایتا
دانلود
~🕊 ^'💜'^ بهش گفتیم: چرا برنمی‌گردی عقب با این همه تركش هایی که توی تن ات  داری؟؟؟؟ می‌گفت: آدم برای این خرده‌ ریزه ها كه برنمی‌گرده . تركش باید اندازه لیوان باشه تا آدم خجالت نكشه بره عقب. روی خاکریز نشسته بود، که یه خمپاره خورد کنارش!!! آخر سر هم با یكی از همین تركش‌های لیوانی رفت. عقب نه، بهشت..🕊... . ❁| @sangareshohadaa |❁
~🕊 ^'💜'^ بهش گفتیم: چرا برنمی‌گردی عقب با این همه تركش هایی که توی تن ات  داری؟؟؟؟ می‌گفت: آدم برای این خرده‌ ریزه ها كه برنمی‌گرده . تركش باید اندازه لیوان باشه تا آدم خجالت نكشه بره عقب. روی خاکریز نشسته بود، که یه خمپاره خورد کنارش!!! آخر سر هم با یكی از همین تركش‌های لیوانی رفت. عقب نه، بهشت..🕊... . . @sangareshohadaa
˼سنگر‌شھدا˹
~🕊 ^'💜'^ گفت:بازم شهید آوردن؟ یه مشت استخون؟ شب خواب دید تو یه باتلاقه!! دستے او را گرفت... گفت کے هستے؟ گفت: "من همون یه مشت استخونم..! 💔 . ❁||❁ @sangareshohadaa
~🕊 ^'💜'^ گفتم: محـمد این ‌لباس‌ جدیدٺ خیݪۍ بھٺ میاد.. گفت: ݪباس ‌شــھادتھ گفتم: زدھ ‌به‌ سرٺ..؟! گفت: مےزنھ ‌ان‌شاءاݪلھ چند ثانیھ بعد ‌از ‌انفجاࢪ ࢪسیدم ‌بالاۍ سࢪش نا نداشٺ ‌ فقط‌ آࢪوم ‌گفٺ: دیدۍ زد..؟! ♥️🕊 @sangareshohadaa
~🕊 ^'💜'^ از بس حضࢪت زهࢪایے بود؛ دࢪ عملیات خیبࢪ، اسم گࢪدانش ࢪا عوض کࢪد " گذاشت یازهࢪا(س)" دࢪ والفجࢪ۸ شهیـد کھ شد، ایّام فاطمیـھ بود، تࢪڪش خوࢪدھ بود بھ پھلویش.. ♥️🕊 . .
💕 گفت: ♡وقتے من  را گذاشتید توے قبر،یڪ مشت خاڪ بپاش بہ صورتم ... ♡پرسیدم چــرا؟ ♡گفت: براے اینڪہ بہ خودم بیایم و ببینم دنیایے ڪہ ♡بهش دل بسته بودم و بہ خاطرش معصیت مے کردم یعنے همین ❤️🕊 🌸
منتظر مجلس نمی ماند... هرجاکه بودبرای خودش مجلس میگرفت وروضه میخواند❣ گفتم:پسر نکن همه فکر میکنند دیونه شدی🤦‍♂ بالبخندگفت: من حسینم🙃 . عشق من هم حسین است🌸 . دیوانه نیستم من فقط عاشق حسینم💚 ❤️🕊
~🕊 ^'💜'^ [داداش مجید مےگفت: خواب (س) ࢪا دیدم و بھم گفتند یڪ هفتھ بعدازاینڪھ بیاۍ سوࢪیھ، میاۍ پیش خودم.‌..] مےدیدم مجیدۍ ڪھ تا این اندازھ شـیطون و سـࢪحاڵ بود و مےخندید، این هفتھ هاۍآخࢪ خیݪے اشڪ مےࢪیخت.•💔• ✍🏻بھ ࢪوایټ مادࢪ ♥️ ♡   (\(\     („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━━━┓    @sangareshohadaa ┗━━━━━━━━━━┛
~🕊 ^'💜'^ ترکشی به پهلویش اصابت کرد وقتی بر زمین افتاد از ما خواست که بلندش کنیم روی پاهایش که ایستاد.. رو به سمت کربلا دستش را روی سینه نهاد و آخرین کلمات را بر زبان جاری کرد گفت: السلام علیڪ یا اباعبدالله.. موقع خاکسپاری با اینکه ۶روز از شهادتش گذشته بود ولی دستش هنوز به نشانه ادب بر سینه‌اش قرار داشت.. ♥️🕊
^'💜'^ ترکشی به پهلویش اصابت کرد وقتی بر زمین افتاد از ما خواست که بلندش کنیم روی پاهایش که ایستاد.. رو به سمت کربلا دستش را روی سینه نهاد و آخرین کلمات را بر زبان جاری کرد گفت: السلام علیڪ یا اباعبدالله.. موقع خاکسپاری با اینکه ۶روز از شهادتش گذشته بود ولی دستش هنوز به نشانه ادب بر سینه‌اش قرار داشت.. ♥️
˼سنگر‌شھدا˹
~🕊 ^'💜'^ 🌿شھیدۍ ڪھ از بـےڪسے بࢪاۍ آب نامھ مےنوشـټ.. ⚘؛ در خانواده‌ای مستضعف در زنجان متولد شد. یوسف در شش ماهگی پدر خود را از دست داد. در سن شش سالگی مادر یوسف در اثر حادثه‌ای از دنیا رفت و یوسف و برادرش را با همه دردها و رنج‌هایشان تنها گذاشت. بعد همراه برادرش به تهران رفت. با پیروزی انقلاب و سپری شدن دوران ستمشاهی، یوسف نیز همراه دیگر فرزندان مستضعف امام پا به عرصه انقلاب گذاشت. در همین سال‌ها برادر یوسف در حادثه‌ای درگذشت. ⚘همرزم یوسف می‌گوید: هر روز می‌دیدم یوسف گوشه‌ای نشسته و نامه می‌نویسد. با خودم می‌گفتم یوسف که کسی را ندارد، برای چه کسی نامه می‌نویسد؟ آن هم هر روز... ⚘یک روز گفتم یوسف نامه‌ات را پست نمی‌کنی؟دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد. نامه را از جیبش در آورد، داخل آب ریخت. چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می‌نویسم. کسی را ندارم که!!! ⚘او سرانجام در عملیات ۵، در به شهادت رسید. چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقا یوسف! غواص یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان(؏ـج‌)💚. ♥️🕊 . . ♡ @sangareshohadaa
~🕊 ^'💜'^ ⚘می‌گفت:" دوست دارم مفقودالاثر باشم، این آرزوی قلبی من است.آخر در مقابل خانواده هایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده ام". ⚘در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی می‌کرد. می‌گفت:" آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد". ⚘در نامه ای که برای دخترش، بنت الهدی فرستاد، نوشته بود:" دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه ای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین(ع) هستی، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمی رسد". ⚘یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف می کرد، که از او شنیده:" دوست دارم مفقودالاثر بمیرم، اگر شهادت نصیب من شود، دوست دارم مفقودالاثر باشم چون قبر حضرت زهرا(س)هم ناشناخته مانده است". 🌸 ╔═~^-^~═ೋೋ ⍣@sangareshohadaa ⍣ ೋೋ═~^-^~═╝
🌿 🔸‏نزدیك عملیات بود؛🔥 🔸می‌دانستم دختردار شده یك روزدیدم سرپاكت نامه ازجیبش زده بیرون!!🌿 🔸گفتم: این چیه؟🤔 🔸گفت: «عكس دخترمه»🥰 🔸گفتم: «بده ببینمش»😍 🔸گفت: «خودم هنوز ندیدمش!!»🙃 🔸گفتم: چرا؟!🥺 🔸"گفت: الآن موقع عملیاته. می ترسم مهر پدر و فرزندی كار دستم بده، باشه بعد"🍃😊 ‎مهدی_زین‌الدین❤️🕊 🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋 @sangareshohadaa
^'💜'^ از منطقه که برمی گشتیم، یک نفر نظرمان را جلب کرد. او را که روی زمین ریخته شده بود جمع می کرد و در داخل سطلی که در دست داشت می ریخت. تعجب کردیم چون در اوضاعی که بچه ها حتی یک را نادیده می گرفتند و زیادی را که در اطراف ریخته شده بود رها می کردند ، این فرد چرا ها را جمع می کند؟ جلوتر رفتیم، بود. وقتی متوجه نگاههای متعجب ما شد رو به ما کرده و گفت: است اینها روی زمین بماند، باید صاحبانش بکار گرفته شود . ♥️🌸 سنگࢪ‌شہداツ 🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸
^'💜'^ اصلاََ تکہ کلامش بود: خودت‌ رو‌ خرجِ‌ امام‌حسین'‌؏'‌ کن؛ ‌ معلوم‌ نیست‌ از این‌ مجلس‌ بہ ‌جلسہ‌ی‌ بعدۍ برسے! 🥀.. ♥️ سنگࢪ‌شہداツ 🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸
: 🎤 *ما افتخار می کنیم که بی بی سکینه که جز یک فرزند قومی نداشت و ندارد، از ما کرمانی هاست* . *زن زحمت کش سیه چرده ی پر از معنویت که امروز که افتخار* *شهر ماست؛ او مادر شهید ماست* *که با کار در کوره های آجرپزی* ، *فرزندش علی را بزرگ کرد* . *کتاب مثل علی، مثل فاطمه را* *بخوانید تا ببینید این مادر* *چگونه علی شفیعی را بزرگ کرد* . 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 توی مسجد الرسول بسیجی بود. شب ها یک گونی می گذاشت روی کولش و می رفت در خانه ها را می زد و اثاث می گذاشت و می دوید تا صاحب خانه ها او را نشناسند. من رنگ حقوقش را نمی دیدم که. هر ماه چیزی برایم می گذاشت و بقیه را به فقیر و فقرا می داد. ده-پانزده روز از ماه گذشته می آمد سراغم و می پرسید: چیزی نداری؟ می گفتم: حقوقت را چه کار کردی؟! می گفت: خدا پدرت را بیامرزد. آن وقت می فهمیدم که همه را داده. چرا؟ چون خودش زجر کشیده بود. نداری کشیده بود. نان و آبلیمو می خورد. ختمی می دانی چیه؟ این را می خیساند نان خشک هم قاطیش می کرد و می خورد... *از طفولیتش بگو مادر!* بچه های امثال ما طفولیت ندارند. یک پیراهن داشت، شبها می شستمش، خشکش می کردم و فردایش می پوشاندمش و می رفت مدرسه. دور علی چادر می پیچیدم و می گفتم غضه نخوری ها.... روای: مادر شهید 📚:مثل علی، مثل فاطمه *شادی روح سردار شهید علی شفیعی و شادی روح مادر* *بزرگوارشان صلوات* 🌷 سنگࢪ‌شہداツ 🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸
^ ⚘رضا یه بود تو مشهد یه روز داشت میرفت تو دعوا😤 دیدش، دستش گرفت و گفت اگه مَردی بیا بریم جبهه! :) به غیرتش برخورد و به همراه شهید چمران رفت به جبهه!😎 ⚘تو جبهه واسه خرید با دژبان درگیر میشه و با دستبند آوردنش تو اتاق شهید چمران، رضا شروع می‌کنه به فحش دادن به شهید چمران، وقتی دید که شهید چمران به فحش‌هاش توجه نمیکنه. یه دفه داد زد با توأم! :/ ⚘شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد +گفت: چیه ؟ چی شده عزیزم؟☺️ چیه آقا رضا، چه سیگاری میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.. ⚘آقا رضا که تحت تأثیر رفتار شهید چمران قرار گرفته میگه: _میشه یه دوتا فحش بهم بدی؟! کشیده‌ای، چیزی! +شهید چمران: چرا؟ _آقا رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده. تاحالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه! ⚘+شهید چمران: اشتباه فکر میکنی! یکی اون بالاست، هرچی بهش بدی می‌کنم، نه تنها بدی نمی‌کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده. هی بهم میده♥️ +گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده بگم بله عزیزم. یکم مثل اون شم!! :) 🌱💡 ⚘آقا رضا جا خورد و رفت تو سنگر نشست و زار زار گریه می‌کرد. شد، آقا رضا اولین عمرش بود. سر نماز موقع قنوت صدای گریه‌اش بلند بود💔 وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد.صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد. آره آقا رضا اولین و آخرین نماز عمرش را خواند و پرکشید... !😢❤️ سنگࢪ‌شہداツ 🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸
~🕊 مےخواهیدخدا‌عاشق‌🌹شما‌شود ؛ - قدم‌میزنیدبراےخدا‌باشد، - گام‌بࢪمیداࢪےبراے خدا‌باشد، - سخن‌میگویید‌براےخدا‌باشد، - هرچے، و همه‌ براےخدا باشد ————🍓⃟‌———— سنگࢪ‌شہداツ 🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸
🌹 ⭐️ 🌹 (ع): 👂🏻گوش خود را به خوب گوش دادن عادت بده. سنگࢪ‌شہداツ 🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸
^' ⚘شب ڪه دیر مے اومد خونه؛ در نمے زد، از روی دیوار مے پرید تو حیاط و تا اذان صبح صبر مے ڪرد. بعد به شیشه مے زد و همه را برای نماز صبح بیدار مےڪرد. ⚘بعد از شهادتـش مادرم هر شب با صدای برخورد باد به شیشه مے گفت: ابراهیم اومد.. ♥️🕊
^^ ⚘اوایل ‌جنگ ‌بود ومرز‌ها دست ‌عراق ‌بود.. باحسرت ‌بہ ابراهیم گفتم: «یعنے میشہ مردمِ ما راحت از این جاده عبور و بہ شهر خودشون برن؟ ⚘ابراهیم گفت: «چے داری میگے! روزی میاد که از همین جاده مردم ما دستہ‌ بہ‌ دستہ بہ سفر مے‌کنند..» ♥️ ﴿سنگࢪشہدا﴾ ↻[💖🌱]@sangareshohadaa
🕊♥️ یهومیومدمیگفت: «چراشماهابیکارید⁉️» میگفتیم: «حاجی! نمیبینےاسلحہ‌دستمونہ؟!یاماموریت‌هستیم‌ومشغولیم؟!» .میگفت: «نہ‌..بیکارنباش! زبونت‌بہ‌ذکرخدابچرخہ‌پسر... همینطورکہ‌نشستےهرکارےکہ‌میکنے ذکرهم‌بگو :)»📿 وقتےهم‌کنارفرودگاه‌بغدادزدنش‌تۅ ماشینش‌کتاب‌دعاوقرآنش‌بود ..🎈🖇 @sangareshohadaa