همین اݪآن ۍ صلواٺ واسہ ظہوࢪ موݪآ بفرسـت مومن!📿
#ثواب_یهویی🌿✨
سنگࢪشہداツ
🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸
امرۅز وقٺ ڪردے از خُدآ ٺشڪࢪ ڪُني؟!🧐
#شکر_گزار_بآشیم🤲🏻📿
سنگࢪشہدا
🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸
˼سنگرشھدا˹
https://EitaaBot.ir/counter/0d8vm لینک صلوات داداش همت ببینم چیکار میکنیداااا😁♥️
💔😞
او مࢪاقبــ چشم هایش بــــــود....🌿
˼سنگرشھدا˹
۱۷ اسفند سالروز شهادت برادر شهید ابراهیم همت سنگࢪشہداツ 🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸
🌿|°
#شهید_همت هرموقع میخواست برای کسی یادداشتی بنویسد،
می نوشت:
《مَن کانَ لِله کانَ اللهُ لَه》
هر کس با خدا باشد، خدا با اوست... ــــــــــــــ
#چآدرانه ❣
بانوی چادری
دلگیر مشو از طعنه ها...
راه حق کم سختی ندارد🌱
اما تمام سختی هایش می ارزد به یک لبخند رضایت خدا✨
🌸@Sangareshohadaa🌸 🌸
🌱✨به نام شنونده ؎ رازها✨🌱
°•|📚|•°#رمان
#حسرت_چشمانش.
#پارت20
#پارت_های_پایانی.
....۳روز میشد که اومده بودم و هنوزم نتونسته بودیم برگردیم ،امید سعی میکرد منو راضی کنه که برگردم ولی الان دیگ خود حامدم میدونست که تا خودش نیاد نمیرم .
این مدتی که اینجا بودم شده بودم کادر درمان هر روزم با هزار بدبختی به مامان زنگ میزدم که نگرانم نشه.
امروز شنبه بود و بالاخره همه چی درست شده بودو قرار بود فردا برگردیم ایران شب بود با حامدو امید رفتیم پشت تپه ها دوربینمو روشن کردمو شروع کردم از این لحظه فیلم گرفتن خوابمو براش تعریف کردم لبخندی زدو گفت انشاء الله خیره ؛یدفعه صدا اومد حامد اسلحشو برداشت :امید بمون پیش رویا تا من بیام
+امید:به روی چشم داداش.
حامد رفت پایین تپه ها یدفعه کل خوابم برام مرور شد لبخند حامد اومد جلو چشمم ،دلهره افتاد به جونم صدای تیر اندازی بلند شد و بعدشم نور ماشین از پایین تپه ها همه جارو روشن کرد .امید گفت:بخواب رو زمین،بخواب
اومدم بخوابم رو زمین که دیدم یه تیر زدن تو پای راست یه تیرم تو پای چپ حامدو حامد افتاد رو زمین داعشیا رفتن سمتش .
هرچی جون داشتم گذاشتم تو صدامو جیغ زدم:حـــــامـــــد!!!
امید چادرمو گرفت جلو دهنم که داعشیا صدامو نشنون و نیان دنبالمون ولی دیر شده بود صدای من تو اون صحرای بی آبو علف اِکو میشد و این باعث شد داعشیا متوجه ما بشن و به سمتمون شلیک کنن و بیان به سمت بالای تپه .
دستای حامدو از پشت بسته بودن ،تو اون تاریکی داشتم دنبال دوتا چشم مشکی میگشتم ،داعشیا هر لحظه بهمون نزدیک تر میشدن ،امید چادرمو میکشید تا بتونه منو ببره و من با چشمام میدیدم که حامدو کشون کشون میبرن.
حامد داشت نگام میکرد داد زد:بـــرو رویـــا میگم بــرو ....
چطور باید کل وجودمو میزاشتم اینجا و میرفتم ،آخر امید انقدر چادرمو کشید که تونست منو از اونجا ببره سوار ماشین شدیم و امید هرچی زور داشت گذاشت رو پدال گاز صدای تیر پشت سرمون قطع نمیشد درست مثل اشکای من ،کاش دوربینم روشن نبود که الان از کل این اتفاقات فیلم نداشته باشم ....
من نمیتونستم بدون حامدم برگردم ولی با دادو بیداد برم گردوندن و فقط یه کوله پشتی از حامد نصیبم شد .
رویایی که داشت میرفت سوریه با رویایی که داشت بر میگشت خیلی فرق داشت این رویا جونشو با حامدش داده بود ،من حتی نتونسته بودم جنازه ی حامدمو بگیرم همیشه از چیزی که میترسی سرت میاد من از نبود حامد میترسیدم
#ادامه_دارد
#کپی_حرام ❌
نویسنده:خانم ټرابیان
باما همراه باشید🌹
💍@sangareshohadaa💍
🌹#حدیث
⭐️#روایت_عشق
🌹#امامعلی (ع):
👂🏻گوش خود را به خوب گوش دادن عادت بده.
سنگࢪشہداツ
🌸 ⃟🌸@sangareshohadaa🌸 ⃟🌸