خستگی ما از کار نیست؛ بلکه از گیجی و بیبرنامگی است...
#شهید_حسن_باقری
هدایت شده از شـعـــــرنـاب
9.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فراموش کردن رباعی
در محضر رهبر 😄
#شعر_خوانی✨
#محمدمهدی_سیار🎤
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
@Shere_naab
┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هدایت شده از بی راهه !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باابی انتو امی یا علی . .
💢بیریاترین اجتماع روز قدس در قلب هیمالیا؛
🔻اینجا قلب هیمالیا و قراقروم پاکستان است، نقطهای میان هند و چین و پاکستان.
🔻تقریبا جزء آخرین نقاطی که بشر در این کره خاکی بر آن زندگی میکند.
🔻یکیدو قله آن طرفتر یخچال عظیم بالترو شروع میشود؛ بزرگترین یخچال غیرقطبی سیاره ما. همانجا که کوهنوردان به عزم فتح کی۲ راهی آن میشوند.
🔻مردم مسلمان این روستا (در کهرمنگ بلتستان) که حتی سیگنال تلفن همراه هم ندارد با زبان روزه آمدهاند تا از فلسطین حمایت کنند و شعار مرگ بر اسرائیل سر دهند.
🔻این شاید یکی از بیریاترین اجتماعات روز قدس جهان باشد، حرکتی برای عمل به وظیفه
ترجمه الیقین باختصاص مولانا علی بامرة المؤمنین - سید بن طاووس - کم حجم (1).pdf
17.67M
📚 #کتاب
🔹 ترجمه کتاب شریف #الیقین
🔹 سید بن طاووس قدسالله روحهالشریف
🔹 در فضائل #امیرالمؤمنین صلواتالله
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
قبل از اینکه به مقصد برسیم ، با خودم کلنجار میرفتم. اینکه نکند خدای نکرده با پای چپ وارد مسجد بشوم!
خانه ی خادم مسجد بودم
اما باید به خانه ی میزبان اصلی میرفتم. لذا بار و بندیلم را جمع کردم و آماده بردن شدم. اما مگر میگذاشت نادر؟!( میزبان) ن او میگذاشت و ن شأن طلبگی ام. به هر زور و زحمتی بود، بلاخره کیف عمامه ام را به او دادم و ساک لباس هایم را خودم بردم.
به درب پژوی نادر که رسیدیم. محمد ، برادر کوچک نادر که البته با من فاصله ی سنی زیادی نداشت ، عقب نشست. کیف عمامه ام را دست گرفت و ساک لباس هایم را نیز کنار خودش گذاشت.
کم کم حس غرورِ ابلیسی داشت سمتم می آمد. اما با توکل به خدا دفع و رفعش کردم.
شب قدر بود. بعد از بخور بخوری که خانه ی خادم مسجد کرده بودم و وسایلم را خانه ی میزبان چیدم و استراحتی کردم ، عازم احیاء شب نوزدهم رمضان شدیم .
سخنرانی ام را که با زحمت آماده کرده بودم هر طوری بود خلاصه اش را در دفترچه ام نگاشتم و آماده ی وقتی بودم که لسانِ چرب و شیرین خود را برای مردم روستا عیان کنم.
بعد از خواندن یک جوشن کبیر و یک سوره ی قرآن، قرار شد بنده بروم منبر. خب در منبری که داشتیم با نام و یاد خدا و صلوات بر پیغمبر آخرین و آل اطهرش سر صحبت را باز کردیم ، بحث سر اثرات معجزات محبت امیر المومنین علیه السلام بود!
گفتیم که علی علیه السلام چ میکند... .
الحمدلله رب العالمین تقریبا نیمی از جمعیت لالا تشریف داشتند و نیم دیگری هم بیدار بودند ، ولی به طور کلی منبر جذابی بود. پس از سخنرانی ، قرار شد مراسم قرآن به سر را اجرا کنیم. چشمان خودم باز نمیشد. از بس کم خوابی داشتم و خسته شده بودم. ولی خب.... باید میگذشت. ( انصافا بیدار ماندن تا قبل اذان ، سفارش نشده برای احیا و اینا ، هم حوصله ی بقیه سر میره ، هم نمیشه حظ کافی ببرن از احیا ، لذا زیاده روی نکنید خیلی ) دعای قرآن به سر را خواندیم و به خوبی و خوشی شب نوزدهم تمام شد ...
#سفرنامه_۲
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
۸۴ سال با عزت زندگی کرد و وارد ۸۵ سال از عمر مبارک خودشان شدند.