مامانیم گفت برات قرمه گذاشتم صبحونه بیا بهت قرمه بدم ...
خوشبختی یعنی این دیه؟!
یا چیز دیگه ایه؟
پ.ن:
نوشته شده به دست یک قرمه دوست🥲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تغییر در نحوه عزاداری ها و ترانه ها از گذشته تا امروز از زبان حاج آقا محمدی👌😅
پ.ن:
اون آخونده که تو عمو پورنگ بود
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
خسته شدم🥲 پ.ن: ۳۴ ساعت است در راه ام.
بعد از چهل ساعت بنده به منزل رسیدم🙂
بندگان خدا مبلغین ...
هدایت شده از ˼مجــیب|ᴍᴏᴊɪʙ⸀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از بیانات آیتالله جوادی آملی.
همین یک دقیقه خودش خیلی حرفه.
هدایت شده از | انقلابیون |
وَ عَسَی أَن تَکرَهُوا شَیئًا وَ هُوَ خَیرٌ لَکُم
وَ عَسَی أن تَحِبُّوا شَیئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَکُم...
چه بسا چیزی را دوست ندارید و آن به سود شماست
و چه بسا چیزی را دوست دارید و آن به ضرر شماست
البقره/۲۱۶
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
به مسجد رسیدم و با جمعیتی رو به رو شدم که بر خلاف بسیاری از اهالی روستا ، از خواب ناز صبحشان گذشته ب
پس از اقامه ی صلاة عید فطر و خطابه های بعد از آن ، راهی منزل میزبان شدیم.
اندکی استراحت کردیم و ناهار را به بدن زدیم و آری .... خلاصه .
شب برای آخرین بار برای اهالی مسجد نماز و جلسه قرآن گذاشتیم و کم کم بال و بندیل را بستیم برای خداحافظی.
خداحافظی از روستایی که مردمانش بسیار ناز بودند و مهمان نواز.
با بچه ها و خادم مسجد خداحافظی گرمی کردیم و بچه ها با لبخند راهی مان کردند ، اگر چ ،بغض آرامشان در پشت گلوی باریکشان خودش را نشان میداد ، ولی خب ... باید رفت.
با آقا نادر گشتی در نصفِ دنیا ، یعنی نیمروز زدیم. با خستگی و کوفتگی و درد معده ی زیاد راهی خانه شان شدیم.
کم کم احوالاتم داشت رو به نامساعدی میرفت . اما خب من پوست کلفت تر از آن بودم که به روی خودم بیاورم.
شب هنگام حوالی ساعت ۱۰ بود که اقا نادر پسر بزرگ خانه ی میزبانمان، قبل از رفتن ، به قصد خداحافظی و کسب حلالیت پیشم اومد.
تو حیاط نشسته بودم و با گوشیم ور میرفتم که صدام زد ، بابت انجام وظیفه ام تشکر کرد. منم بابت مهمان نوازی و محبتشان تشکر کردم.
نمیدانستم یادگاری چ بدهم ، یادم آمد در بازو بندم دو نگین انگشتری دارم.
آقا نادر پاسدار بود ، اما خیلی مهربان بود برای اینکه کمی خشن تر بشود نگین حدید ام را به ایشان هدیه دادم. با یک تشکر و سه تا ماچ ، با ایشان خداحافظی کردم.
خسته بودم . آن شب زود تر بیهوش شدم و صبح راهی زاهدان شدم.
#سفرنامه_۲
هدایت شده از غریبہ186
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه کسی گفت من شیعه ام ؛
نماز مغرب و عشاءشو ساعت 11 خوندا
این دروغ میگه!
اگر سگ گرسنه ای به شما روی بیاورد وهمراه شما نان وگوشت باشد آیابه گفتن چخ سگ میرود؟!
چوب هم بلند کنی فایده ندارد.
اوگرسنه است وچشمش به غذاست ودست بردار نیست!
اما اگر هیچ همراه نداشته باشی میفهمد چیزی نداری و میرود.
دل شما مورد نظر شیطان است
نگاهی به دل میکند اگر اذوقه اش در آن بود ،
حب مال ،زر و زیور، شهوت، بخل ،حسادت و...
همانجا متمرڪز ميشود.
صد بار هم بگو
اعوذبالله من الشیطان الرجیم..
فایده ندارد!
اگر طعمه اش را دور کنی
آنگاه میبینی بایک استغفار فرار میکند.
[شهید آیت الله دستغیب]
اتفاقا نباید آدم هارو تو عصبانیت شناخت
این جملهی بی پایه و اساس که میگه: آدم ها رو باید تو عصبانیت شناخت از ذهنتون پاک کنین، اتفاقا افراد تو عصبانیت خودشون نیستن اونها اونقد تحت تاثیر عوامل منفی هستن که بدون هیچ فکر و برداشت حرفی رو میزنن و رفتاری رو میکنن که بعدا خودشون هم ناراحت هم پشیمون میشن!
مگه داریم کسیو ک موقع عصبانیت قربون صدقهی کسی بره و بگه ممنون چقد قشنگ عصبانیم کردی.
این جملههای آبکی سرشار از احساسات بچگانس، نه بلوغ و روشن فکری...!
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
پس از اقامه ی صلاة عید فطر و خطابه های بعد از آن ، راهی منزل میزبان شدیم. اندکی استراحت کردیم و ناها
بعد از خداحافظی با اهالی منزل میزبان ، راهی زابل شدم.
از آنجا با ماشین یکی از بستگان همین میزبان گلمان، راهی زاهدان شدم.
دو هفته قبل از آن ، وقتی از زاهدان به زابل میرفتم ، از فرط خستگی در ماشین بیهوش شده بودم.
اما اینبار بیشتر از نیم ساعت نخوابیدم.
میشد زیبایی های سیستان را نظاره کرد ... .
خانه های سیستانی ... مردمان سیستانی ... کوه های سیستانی ....
خلاصه که و باز هم از فرط خستگی بیهوش شدیم ...
اوایل زاهدان از خواب بیدار شدیم و به سمت راه آهن حرکت کردیم.
یه بیس دقیقه ای تا راه آهن بود. احوالات جسمم کم کم داشت بد میشد ، ولی باید خودم را خوب جلوه میدادم.
به تبع سنت همیشگی ام یه لیموناد شیشه ای گرفتم و زدم به بدن. بعد از خواندن نماز ظهر و عصر هم سوار قطار شدم.
و به سمت تهران راهی شدم ... .
فی الحال که دارم برای شما شرح ماجرا میکنم ، از درد شکم به خود میپیچم ... اما خب ... القصه
وارد محیط قطار و کوپه شدم ، الحمدلله که همگی مرد بودند.
مُردیم تا ساعت حوالی ۸ و اندی به ایستگاهی رسیدیم که قصد توقف برای نماز داشت . برای شام ، در نظرم خریدن یک پنیر خامه ای کوچک و تکه ای نان بود ، اما در بوفه ی ایستگاه کرمان آنچنان وضع حجاب مزخرف و منزجر کننده بود ، که شام نخوردن را ترجیح دادم.
بعد از اقامه ی صلاة راهی کوپه شدم . یکی از همسفران ما طلبه ای پایه هفتی بود. گفت مادرم بیش از حدِ یک نفر برایم شام گذاشته ، بیا با هم بزنیم.
منم اهل تعارف نیستم ، الحمدلله سیستانی ها هم نشان داده اند چقدر مهمان نواز اند ، دعوتش را لبیک گفتم و آماده ی صرف شام شدیم. مرغ طعم دار شده + کوکو سیب زمینی + کتلتِ یه بنده خدا که دانشجوی پزشکی بود. خلاصه که شام مفصلی زدیم و بیهوش شدیم.
صبح روز بعد حوالی ۸ بیدار شدیم به امید اینکه تا ساعت ۱۱ ظهر به تهران برسیم ، اما زهی خیال باطل ! قطار نزدیک به چهار ساعت تاخیر داشت.
رفیقم در ایستگاه راه آهن تهران منتظرم بود . بنده خدا قریب به یک ساعت انتظار کشیده بود. حوالی ۲ و نیم عصر بود که پا در خاک تهران گذاشتیم. یه زنگ به رفیقم زدم و موقعیت مکانی را گزارش دادم. در کمتر از دو دقیقه عظمتِ هیکلِ دموی اش را دیدم و مانند وصالِ دو برادر ، هم را در آغوش کشیدیم.
یک ساعتی با هم اطراف راه آهن را با قدم هایمان گَز کردیم. یه لیموناد زدیم به بدن و آماده ی برای خدافظی شدیم.
برادرانه به تعداد عدد های آل کساء با هم ماچ و روبوسی کردیم و عازم حرکت قطار به سمت خوزستان شدم ...
کوپه ام چهار نفره بود. الحمدلله خیلی راحت بود. برایم صندلی کنار پنجره را خالی گذاشته بودند. نشستم و بعد از احوال پرسی و اینجور چیزا غرق در فکر شدم.
با ضربه خوردن در کوپه به خود آمدم و فلاسک چای را از مسوول واگن قطار گرفتیم.
آن سه نفر همسفر ما ، بعد از اینکه چای نپتونی هایشان را در آب جوش چرخاندند، چای کیسه ای را با آرامش دور انداختند.
اما من زرنگ تر از این حرفا بودم
با یک چای کیسه ای پنج لیوان چای زدم. و بندگان خدا فقط نگاهم میکردند و حسرت میخورند ، نوش جانِ مُسرفشان!
قصد داشتند هویتم را از زیر زبانم بیرون بکشند ، ولی خب ... طفره میرفتم.
ولی خب. بلاخره آخر سفر متوجه شدند که ما اخوندیم و شروع کردیم به بحث کردن ، بندگان خدا اخوندِ جذاب ندیده بودند که داشتند میدیدند. با ولع سوال میپرسیدند و از جواب هایی که میدادم تعجب میکردند ، بندگان خدا فکر میکردند حقوق ما آخوندا ده میلیون ده میلیون است ... .
بلاخره هر جور بود شب را به سر گذراندیم. حوالی شیش صبح قطار به اندیمشک رسید و ما هم تماس گرفتیم با حضرت پدر که به استقبالمان بیاید و ... بلی ...
به پایان آمد این سفر، اما حکایت های زندگی همچنان باقی است ...
تتمه:
ما در این سفر مسموم شدیم و برای اولین و دومین بار زیر سرم رفتیم. اما خب ، به حمدالله که چیز جدی نبود و الان که عازم سفر به قم هستم ، حال عمومی مناسبی دارم. با دعا های شما ، التماس دعا.
شب جمعه هفتم اردیبهشت ۰۲، ساعت ۲۲.
✍حبیب
#سفرنامه_۲
هدایت شده از پیام های حبیبانه
📪 پیام جدید
💬 کاری که تک تک بچه های ما میکنند هیچ وقت هدفشون تبلیغ یا چیزی نبوده حقیقتا فقط خواستند قرآن کریم از مهجوریت در بیارند وهمچین شانسی برای بقیه باشد تا بتوانند این حس و حال معنوی تجربه کنند . اگه بشه لینک و بنر کانال بفرستم تا ببینید خودتون متوجه میشوید
حافظان قرآن ، عارفان اهل بهشت اند.
#دایگو
وقتی آدم به یک فضایی عادت میکند ، کنده شدن از آن فضا برایش بسیار دشوار است.
قم برای من همینطور است.
از وقتی شانزده ساله بودم و تنها از آن طرف کشور به قم آمدم ، حب قم در دلم جای گرفت ، دو ماه دو ماه به بهانه های مختلف به قم سفر کردم . تا بلاخره شد وطنم !
هدایت شده از حریمخصوصےیکسرباز 🌿
1515_Fani-Ali-Aale-Yasin-Fa.mp3
13.47M
دارویِ زیارتِ آل یاسین
موارد درمان:
پریشانی.
دور بودن از امام زمان.
تقویت ایمان.
تثبیت بیعت با اهلبیت علیهم السلام.
پر کردن کفّه ی کمِ ترازوی خیرات.
از این دارو برای هدیه دادن به اموات هم استفاده میشود.
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
__
♨️نصیحتی از مرحوم استاد سید رسول موسوی تهرانی!
اموری وجود دارد که در مسیر طلبگی تاثیر میگذارند و طلبه را در این راه موفق میکنند،
یکی بُعد معنوی است:
که توصیه میشود حتماً روزی دو سه صفحه قرآن تلاوت بشود، روزی یک بار زیارت عاشورا خوانده بشود، ملتزم به نماز شب باشید، و حتماً متوسل به اهل بیت علیهم السلام بشوید!
و دیگری بُعد ظاهری است:
حتماً در دروس، پیش مطالعه کنید!
من تعهد میدهم اگر کسی این گونه سلوک بکند، قطعاً موفق خواهد شد انشالله تعالی!
الوسائل الی غوامض الرسائل ج ۱، ص ۲۰
به دعانویسم گفتم میخوام برم پیش تراپیست، گفت سمت این خرافات نرو !
پ.ن:
برداشت آزاد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حریمخصوصےیکسرباز 🌿
__