eitaa logo
سرباز کوچک(کتاب شهید pdf)
647 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
402 فایل
کتاب شهدای دفاع مقدس pdf به روی دفتر دلم نوشته بود یک شهید برای خاطر خدا شما ادامه ام دهید! مدیر کانال: @sarbazekoochak1 @alimohammadi213 کانال دیگر ما دانشنامه قرآن کریم @Qoranekarim سرباز کوچک در اینستاگرام Instagram.com/sarbazekoochak110
مشاهده در ایتا
دانلود
توی فاو گربه زیاد پرسه می زد. یک روز یکی از گربه ها آمد پایین خاکریز. برای این که گربه ترکش نخورد و بلایی سرش نیاید، رو به گربه گفتم: ـ پیشته. پیشته. در همین موقع، علیرضا کوهستانی آمد. تا دید دارم گربه را پیشت می کنم و گربه هم اعتنایی نمی کند، گفت: ـ رضا جان! مثل این که فراموش کردی تُو خاک عراق هستیم. باید باهاش عربی حرف بزنی. باید بگویی: ـ الپیشت! الپیشت! برگرفته از کتاب - جواد صحرایی ... برگرفته از جنگ و درنگ ... ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
👇👇👇👇 ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
وقتی وارد پایگاه شهید بهشتی می شدم، دو تا چشم دیگر قرض می کردم که آدم های پدرم را بشناسم. یکی از آن ها آقای مهرزادی بود؛ مسئول ستاد لشکر. او همیشه آمار مرا داشت. می دانست بابا که منطقه است سرو کله ی من هم پیدا می شود. همیشه عشق قطب نما و دوربین داشتم. راست اش وقتی بابا از منطقه به خانه می آمد، یک قطب نمای جنگی سبز رنگ با کاور خاکی، دور فانسقه اش می بست و یک دوربین جنگی هم همراهش بود. تصورم این بود که قطب نما و تفنگ به واحد ادوات مربوط است. خودم را رساندم به ادوات: - سلام. ادواتی ها تا چشمشان بهم افتاد، سریع خودشان را برای دست انداختن ام آماده کردند. یکیشان گفت: - بفرما داخل آقا جواد! دم در بد است. - نه عجله دارم. بیشتر بچه ها مرا به اسم کوچک صدا می زدند. - .... فرمایشی بود؟ - اسلحه، قطب نما و دوربین می خواهم. نگاهی به هم انداختند و طرح تازه ای را ریختند. یکیشان، کاغذی را کشو درآورد و خیلی جدی شروع کرد به چیز نوشتن. از خوشحالی در پوست ام نمی گنجیدم. پیش خودم گفتم: - بابا که بیاید، حتما از عرضه و نفوذم تعجب می کند. پاکت نامه را با آب دهانش مالید و بعد هم داد دستم: - این را ببر دفتر ستاد! کارهای اداری اش که تمام شد، تند و تیز برگرد همین جا. پاکت را گرفتم. دویدم. ذوق زده بودم. فکرش را نمی کردم حاج حسین آن روز توی پایگاه باشد. در را باز کردم. یک هو دیدم، حاج حسین با آن قد بلند و اندام لاغرش ایستاده. تا چشمم به او خورد، تمام دنیا روی سرم آوار شد. حاج حسین مرا که دید، اخم کرد و با لحن تندی گفت: - جواد! این جا چه کاری می کنی؟ از ترس زبانم ایستاد. ماتم برد. در حالت عادی، بیرون از فضای پایگاه هم که حاج حسین را می دیدم، ترس برم می داشت، چه برسد این جا؛ داخل پایگاه، آن هم دفتر حاج حسین. چه جوابی باید می دادم؟ هر چه به مغزم فشار آوردم، نتوانستم جواب قانع کننده ای پیدا کنم. با لکنت و من و من گفتم: - هیچی، این جا کار داشتم. - کار؟ چه کاری؟ تو جز درس خواندن چه کار دیگری داری؟ مگر بابات نگفت این جا پیدات نشود؟ مگر قول ندادی؟ قیافه ی سر به زیری گرفتم و گفتم: - آقای مهر زادی! تو را خدا، به بابا نگو! آخرین بارم است، قول می دهم. چشم اش افتاد به پاکت توی دستم. خواستم قایم اش کنم که دیگر دیر شد. - چی تو دستت هست؟ نزدیک آمد. کاغذ را از دستم گرفت. باز کرد. بعد از چند لحظه، حاج حسین که همه ی انرژی اش را جمع کرد که نخندد، خنده اش گرفت. تازه متوجه ماجرا شدم. توی کاغذ نوشته بود: - دفتر ستاد! برادر رزمنده، جواد صحرایی، فرزند رمضان علی، خدمت می رسند. لطفا اقلام زیر در اختیارشان قرار گیرد: ۱- قطب نمای پلاستیکی ۱ عدد ۲- کلاشینکف چوبی ۱ عدد ۳- کلاه آهنی لاستیکی ۱ عدد ۴- دوربینِ ... منبع: خاطرات طنز دفاع مقدس/جواد صحرایی ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
اولین پیام امام خمینی(ره) به مناسبت "روز پاسدار" حضرت امام خمینی(ره) در سوم شعبان سال ۱۳۹۹ هـ . ق برابر با هفتم تیرماه ۱۳۵۸ هـ . ش پیامی به مناسبت ولادت امام حسین(ع) فرستادند و در این پیام سوم شعبان را روز پاسدار نامیدند. بسم­ الله الرحمن الرحیم «روز مبارک سوم شعبان­ المعظم را که روز طلیعه پاسدار و پاسداری از مکتب مترقی اسلام است، به عموم هم­ میهنان و به خصوص پاسداران انقلاب اسلامی تبریک عرض می­کنم و به حق باید این روز معظم را روز پاسدار بنامیم. روز ولادت باسعادت بزرگ پاسدار قرآن کریم و اسلام عزیز است، پاسداری که هر چه داشت در راه هدف اهدا کرد و اسلام عزیز را از پرتگاه انحراف رژیم طاغوت بنی­ امیه نجات داد... اگر فداکاری پاسداران عظیم­ الشأن اسلام و شهادت جوانمردانه پاسداران و اصحاب فداکار او نبود اسلام در خفقان رژیم بنی­ امیه و رژیم ظالمانه آن وارونه می­شد و زحمات نبی اکرم(ص) و اصحاب فداکارش به هدر می­رفت». میلاد امام حسین(ع) و روز پاسدار مبارک. ❣سرباز کوچک 💕 @sarbazekoochak
پاسداران.... آگاهانه انتخاب می کنند شجاعانه می جنگند غریبانه زندگی می کنند مظلومانه شهید می شوند و بی شرمانه توهین می شوند.... ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
پیرمرد سیدی در اسارت بود که قبل از ما به ایران رفت. می گفتند در جنگ روی مین رفته و پایش از قوزک قطع شده است. در بیمارستان بستری بود و علاوه بر آن دچار یک بیماری سخت شد که خیلی اذیتش می کرد. یک شب در بیمارستان (ع) را در خواب دید. عرض کرد: «آقا جان این درد سخت مرا ناراحت می کند و توانم را بریده است. حضرت فرمودند: انشاءالله خوب می شوی ولی چرا مشکلاتتان را پیش از این با ما در میان نمی گذارید؟ صبح بیدار شد در حالی که هیچ آثاری از بیماری نداشت. منبع: کتاب درهای همیشه باز، صفحه: ۱۹ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
مدتی پیش وقتی با برادران یگان تفحص لشکر۲۷ حضرت رسول(ص) در محور فکر مشغول تجسس پیکرهای مطهر شهدا بودیم. در حد فاصل یک کانال پیکر شهیدی را کشف کردیم که معلوم بود از رزمندگان عزیز بوده است. در لابه لای لباس های شهید به دفترچه یادداشتی برخوردیم که نوشته های آن مربوط به ۱۱ سال پیش بود. در آخرین برگ آن دفترچه نوشته شده بود: امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب را جیره بندی کرده ایم، نان را جیره بندی کرده ایم، عطش همه را هلاک کرده، همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتها کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه(س). راوی: رزمندگان لشکر ۲۷ منبع: مجله حماسه سازان جاوید ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
سال شصت و دو بود؛ پاسگاه زید. کادر لشکر را جمع کرد تا برایشان صحبت کند. حرف کشید به مقایسه ی بسیجی ها و ارتشی های خودمان با نظامی های بقیه ی کشورها. مهدی گفت:«درسته که بچه های ما در وفاداری و اطاعت امر با نظامی های بقیه ی جاها قابل مقایسه نیستند، ولی ما باید خودمونو با مقایسه کنیم. اون هایی که وقت نماز، دور حضرت رو می گرفتند تا نیزه ی دشمن به سینه ی خودشون بخوره و حضرت آسیب نبینه. » یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص ۲۶ ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
‏بخشی از وصیت‌نامه شهید ‎: محور و همه ما هستند... ✅فرزندانتان را با نام و تصاویر آنها آشنا کنید. هنرنمایی ‎ در برنامه‌ی عصر جدید، دقیقاً عمل به وصیت حاج قاسم بود. ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
خاطره ای از مسعود بارزانی، نخست وزیر کردستان عراق!👇👇👇👇👇 ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
خاطره ای از مسعود بارزانی، نخست وزیر کردستان عراق! داعـش بـه دروازه هـای اربیـل رسـیده بـود وبیـم آن میرفـت کـه شـهر عنقریـب اشـغال شـود. بارزانـی مـی گویـد مـن پـس ازحملـه داعـش بـا امریکائـی هـا ترکهـا انگلیـس فرانسـه وحتـی عربسـتان تمـاس گرفتـم کـه همـه مقامـات ایـن کشـورها درجـواب گفتنـد کـه فعـا هیـچ کمکـی نمـی تواننـد بکننـد. بارزانـی مـی گویـد : مــن فــورا بامقامــات ایرانــی تمــاس گرفتــم وبــه انهــا صریحــا گفتــم کــه شــهر درحـال سـقوط اسـت اگـر نمـی توانیـد کمکـی کنیدماشـهر راتخلیـه مـی کنیـم. لـذا مقامـات ایرانـی فـورا شـماره تمـاس قاسـم سـلیمانی رابـه مـن دادنـد وگفتنـد نماینـده مـا در امـور مبـارزه با اسـت. لـذا فـورا بـا تمـاس گرفتـم واوضـاع رادقیقـا شـرح دادم. حــاج قاسـم بـه مـن گفــت مــن فرداصبــح بعــداز نمازصبــح اربیــل هســتم. بــه اوگفتــم فــردا دیراســت همیــن حــاال بیاییــد. حاجــی گفــت کاک مســعود فقــط امشــب شــهر را نگهــدار... بارزانـی در ادامـه مـی گویـد فـردا صبـح درفـرودگاه اربیـل بـود و مـن بـه اسـتقبالش رفتـم. حاجـی بـا ۵۰ نفـر از نیروهـای مخصوصـش آمـده بـود. آنهـا سـریعا بـه محـل درگیـری رفتنـد ونیروهـای پیشـمرگه راسـازماندهی دوبـاره کردند ودرعــرض چنــد ســاعت ورق بنفــع مــا برگشــت... درضمــن کمکهــای تســلیحاتی ایــران نیــز بــرای مارســید. بارزانــی مــی گوید چنــد نفــراز نیروهایــش را جهـت مشـاوره نظامـی دراربیـل گذاشـت وخـودش بـه کربـلا بازگشـت. بارزانـی مـی گویـد مـا بعدهـا یـک فرمانـده داعـش را اسـیر کردیـم و از او پرسـیدیم چگونـه شـد شـما کـه درحـال فتـح اربیـل بودیـد بـه یکبـاره عقـب نشسـتید... ؟؟؟؟؟ ایـن اسـیر داعشــی بمــا گفــت نفــوذی هــای مــا در اربیــل بمــا خبــر دادنــد.... دراربیـل اسـت... لذا افـراد مـا بـه و نشسـتیم... بر که همانند مقتدایش نامش بر اندام می انداخت و به یاری بساط را درهم خواهد پیچید. ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
دوازدهم فروردین روز جمهوری اسلامی ایران گرامی باد. (ره) ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
سالروز تولد ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
⭕️پدر سردار شهید حاج درباره تولد این شهید بزرگوار می‌نویسد:     مي‌خواستم برم كربلا زيارت امام حسين (ع). همسرم سه ماهه حامله بود. التماس و اصرار كه منوهم ببر، مشكلي پيش نمي‌آيد. هر جوري بود راضيم كرد. با خودم بردمش. اما سختي سفر به شدت مريضش كرد. وقتي رسيديم كربلا، اول بردمش دكتر.    دكتر گفت: احتمالا جنين مرده. اگر هم هنوز زنده باشه، اميدي نيست. چون علايم حيات نداره.    وقتي برگشتيم مسافرخونه، خانم گفت: من اين داروها رو نمي‌خورم! بريم حرم. هرجوري كه مي‌توانی منو برسون به ضريح آقا. زير بغل‌هاش رو گرفتم و بردمش كنار ضريح. تنهاش گذاشتم و رفتم يه گوشه‌اي واسه زيارت.    با حال عجيبي شروع كرد به زيارت. بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در حرم. صبح كه براي نماز بيدارش كردم. با خوشحالي بلند شد و گفت: چه خواب شيريني بود. الان ديگه مريضي ندارم. بعد هم گفت: توي خواب خانمي رو ديدم كه نقاب به صورتش بود، يه بچه زيبا رو گذاشت توي آغوشم.    بردمش پيش همون پزشك. ۲۰ دقيقه‌اي معاينه كرد. آخرش هم با تعجب گفت: يعني چه؟ موضوع چيه؟ ديروز اين بچه مرده بود. ولي امروز كاملا زنده و سالمه! اونو كجا برديد؟ كي اين خانم رو معالجه كرده؟ باور كردني نيست، امكان نداره!؟    خانم كه جريان رو براش تعريف كرد، ساكت شد و رفت توي فكر.    وقتي بچه به دنيا اومد، اسمش رو گذاشتيم. محمد ابراهيم. «محمدابراهيم همت»  گفتنی است..... فرزند علی اکبر متولد ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ در شهرضا است وی فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) بود که در ۲۴ اسفند ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به شهادت رسید. پیکر مطهر این شهید بزرگوار در شهرضا به خاک سپرده شده است.  ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
▫️ معلم فراری(شهید همت)pdf مجموعه داستان های کتاب eitaa.com/sarbazekoochak/4409
29.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ زیبا " " ۱۲فروردین۱۳۳۴ تولد شهید_همت با صدای حامد زمانی ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝
سیزده بدر واقعی ما این است که از خانه های تنگ و تاریک افکار خرافی خودمان به صحرای خارج شویم. (یادداشتها ج ۶ ص ۱۳۱) ╔══════•••• ✿🕊╗ @sarbazekoochak ╚🕊✿ ••••══════╝