شرمندم نتم تمام شده بود نتوانستم پرداخت بزارم فردا ساعت ۶عصر میزارم که بهتره چون فرمودید از قبل خبر بده 😍
شبتون بخیر
#رمان_شهدایی❤
#بدون_تو_هرگز🧡
#قسمت_سی_وهفتم💛
اطلاعات علمي و سابقه کاري... چیزی بود که با خبر بودنش جاي تعجب زیادي نداشت، هر چی جلوتر می رفتم حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد؛ فقط یه چیز از ذهنم مي گذشت... - چرا بابا؟ چرا؟ توي دانشگاه و بخش، مرتب از سوي اساتید و دانشجوها تشويق مي شدم و همچنان با قدرت پیش می رفتم و براي کسب علم و تجربه تلاش می کردم. بالاخره زمان حضور رسمي من، در اولین عمل فرارسید... اون هم کنار یکي از بهترین جراحهاي بيمارستان. همه چیز فوق العاده به نظر مي رسيد... تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم... رختکن جدا بود؛ اما آستین لباس کوتاه بود، یقه هفت ورودي اتاق عمل هم براي شستن دستها و پوشیدن لباس اصلي یکي. چند لحظه توي ورودي ايستادم و به سالن و راهروهاي داخلي که در اتاق هاي عمل بهش باز مي شد نگاه کردم... حتي پرستار اتاق عمل و شخصي که لباس رو تن پزشک مي کرد، مرد بود... برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن... حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس مي کردم... - اونها که مسلمان نیستن. تو یه پزشکي، این حرف ها و فکرها چیه؟ براي چي تردید کردي؟ حالا مگه چه اتفاقي مي افته! اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمي فرستاد خواست خدا این بوده که بیا اینجا... اگر خدا نمي خواست شرایط رو طور دیگه اي ترتيب ميداد، خدا که ميدونست تویه پزشکي؛ ولي اگر الان نري توي اتاق عمل ميدوني چي ميشه؟ چه عواقبي در برداره؟ این موقعیتي رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده. شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود. حس مي کردم دارم زیر فشارش له میشم! سرم رو پایین انداختم و صورتم رو گرفتم توی دستم... - بابا! تو یه مسلمان شهید دختر مسلمان محجبه ات رو... من رو کجا فرستادي؟ آتش جنگ عظیمي که در وجودم شکل گرفته بود وحشتناک شعله می کشید. چشم هام رو بستم... - خدایا! توکل به خودت! یازهرا دستم رو بگیر... از جا بلند شدم و رفتم بیرون. از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم..... پرستار از داخل گوشی رو برداشت... از جراح اصلي عذرخواهی کردم و گفتم شرایط براي ورود به خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نیست و... از دید همه، این یه حرکت مسخره و
═✧❁🌷❁✧┄
@dyareeshgh
═✧❁🌷❁✧┄
#رمان_شهدایی❤
#بدون_تو_هرگز🧡
#قسمت_سی_وهشتم💛
احمقانه بود؛ اما من آدمي نبودم که حتي براي به هدف درست از راه غلط جلو برم؛ حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن. مهم نبود به چه قیمتي... چیزهای با ارزش تري در قلب من وجود داشت. ماجرا بدجور بالا گرفته بود. همه چیز به بدترین شکل ممکن دست به دست هم داد تا من رو خرد و له کنه. دانشجوها سرزنشم مي کردن که به موقعیت عالي رو از دست داده بودم، اساتید و ارشدها نرفتن من رو به اهانت به خودشون تلقي کردن و هر چه قدر توضیح میدادم فایده ای نداشت. نميدونم نمي فهمیدن یا نمي خواستن متوجه بشن... دانشگاه و بیمارستان هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازيها و تفکرات احمقانه نیست و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم. هر چقدر هم راهکار براي حل این مشکل ارائه مي کردم فایده ای نداشت. چند هفته توي این شرایط گیر افتادم... شرایط سخت و وحشتناکي که هر ثانیه اش حس زندگي وسط جهنم رو داشت. وقتي برمي گشتم خونه تازه جنگ دیگه اي شروع مي شد. مثل مرده ها روي تخت مي افتادم؛ حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم. تمام فشارها و درگیری ها با من وارد خونه مي شد و بدتر از همه شیطان کوچک ترین لحظه اي رهام نمي کرد. در دو جبهه می جنگیدم... درد و فشار عميقي تمام وجودم رو پر می کرد! نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون سخت تر و وحشتناک بود. یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمره و زحمت تمام این سالها رو ازم مي گرفت. دنیا هم با تمام جلوه اش جلوي چشمم بالا و پایین مي رفت. مي سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع مي کردم... حدود ساعت 9 باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم... پشت در ایستادم. چند لحظه چشمهام رو بستم. بسم الله الرحمن الرحیم... خدایا به فضل و امید تو... در رو باز کردم و رفتم تو... گوش تا گوش، کل سالن کنفرانس پر از آدم بود. جلسه دانشگاه و بیمارستان براي بررسي نهايي شرایط، رئیس تیم جراحي عمومي هم حضور داشت. پشت سر هم حرف مي زدن... یکي تندتر، يکي نرم تر، يكي فشار وارد مي کرد، يكي چراغ سبز نشون مي داد. همه شون با هم بهم حمله کرده بودن و هر کدوم، لشکري از شیاطین به کمکش اومده بود وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار و هر لحظه شدیدتر از قبل... پلیس خوب و بد شده بودن و همه با یه هدف... یا باید از اینجا بری یا باید شرایط رو بپذیری...
═✧❁🌷❁✧┄
@dyareeshgh
═✧❁🌷❁✧┄
{بِسْمِ اللّٰهِ الرّحْمٰنِ الرّحیم ☁️🍂}
-
صبـح بخیر☀️💛
شروع فعالیت امروز 💞✨
-
ذکر روز شنبه 🦋🖐🏻
-
••یا رب العالمین••🌿💫
-
"ای پروردگار جهانیان"😇💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو روزی 100 بار ببین 🚶♂
سـربــازان دههـ هـشــتادی🦋
200تایی مون مبارکککک😍👏👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میگی من دختر حاج قاسم هستم ...😍❤️
═✧❁🌷❁✧┄
@dyareeshgh
═✧❁🌷❁✧┄