eitaa logo
سـربــازان دههـ هـشــتادی🦋
435 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
110 فایل
‌˼بسم‌ ِرب‌ِالحُسین.˹✨ • مقصد آسمان است ؛از حوالی زمین باید جدا شد 🪐 ‹حرفـاتون https://daigo.ir/secret/1732795938 📱اعضای کانال؛ دهه دهشتادی‌ و... 🎞محتوا: همه ی سرزمین مادری🥺• -آݩ‌سوۍ‌خاڪریزجبھه↪️"تب‌ا‌د‌ل" @Taliya_m128 🍂ڪپے؟! ن فور
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧡 💛 من منکر لطف و توجه شما نیستم... شما گفتید من رو دوست دارید، اما وقتي فقط و فقط یک بار بهتون گفتم احساس شما رو نمي بينم آشفته شدید و سرم داد زدید! خدا هزاران برابر شما بهم لطف کرده، چرا من باید محبت چنین خدایی رو رها کنم و شما رو بپذیرم؟ اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد؛ اما این، تازه آغاز ماجرا بود... اسم من از توي تمام عمل های جراحي دکتر دایسون خط خورد. چنان برنامه هر دوي ما تنظیم شده بود که به ندرت با هم مواجه مي شديم. تنها اتفاق خوب اون ایام این بود که بعد از 4 سال با مرخصي من موافقت شد! مي تونستم به ایران برگردم و خانواده ام رو ببینم؛ فقط خدا مي دونست چقدر دلم براي تک تک شون تنگ شده بود. بعد از چند سال به ایران برگشتم، سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت. حنانه دختر مریم، قد کشیده بود، کلاس دوم ابتدایي؛ اما وقار و شخصیتش عين مریم بود. از همه بیشتر دلم برای دیدن چهره | مادرم تنگ شده بود. توي فرودگاه همه شون اومده بودن، همین که چشمم بهشون افتاد اشک، تمام تصویر رو محو کرد. خودم رو پرت کردم توي بغل مادرم، شادي چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت. با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف مي زدن. هر کدوم از یک جا و یک چیز مي گفت. حنانه که از 4 سالگي، من رو ندیده بود و باهام غريبي مي کرد، خجالت می کشید. محمدحسین که اصلا نمي گذاشت بهش دست بزنم. خونه بوي غربت مي داد، حس می کردم توی این مدت چنان از زندگي و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبديل مي شدم. اونها، همه توي لحظه لحظه هم شریک بودن اما من فقط گاهي اگر وقت و فرصتي بود اگر از شدت خستگي روی مبل ایستاده یا نشسته خوابم نمي برد از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم، غم عجيبي تمام وجودم رو پر کرده بود؛ فقط وقتي به چهره مادرم نگاه می کردم کمي آروم مي شدم، چشمم همه جا دنبالش مي چرخيد. شب همه رفتن و منم از شدت خستگي بیهوش شدم، براي نماز صبح که بلند شدم. پاي سجاده داشت قرآن مي خوند رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روي پاش یه نگاهي بهم کرد و دستش رو گذاشت روي سرم، با اولین حرکت نوازش دستش بي اختيار اشک از چشمم فرو ریخت.| - مامان شاید باورت نشه؛ اما خيلي دلم براي بوي چادر نمازت تنگ شده بود. ═✧❁🌷❁✧┄ @dyareeshgh ═✧❁🌷❁✧┄
🧡 💛 و بغض عميقي راه گلوم رو سد کرد. دستش بین موهام حرکت می کرد و من بي اختیار، اشک مي ريختم. غم غربت و تنهایي، فشار و سختي کار و این حس دورافتادگي و حذف شدن از بین افرادي که با همه وجود دوست شون داشتم - خیلی سخت بود؟ - چي؟ - زندگي توي غربت سکوت عميقي فضا رو پر کرد. قدرت حرف زدن نداشتم و چشم هام رو بستم؛ حتی با چشم هاي بسته... نگاه مادرم رو حس مي کردم. - خيلي شبيه علي شدي. اون هم، همه سختي ها و غصه ها رو توي خودش نگه مي داشت. بقیه شریک شادي هاش بودن؛ حتى وقتي ناراحت بود مي خندید که مبادا | بقیه ناراحت نشن... اون موقع ها جوون بودم؛ اما الان مي تونم حتي از پشت این چشم هاي بسته حس دختر کوچولوم رو ببینم. ناخودآگاه با اون چشم های خیس خنده ام گرفت. دختر کوچولو... چشم هام رو که باز کردم دایسون اومد جلوي نظرم. با ناراحتي، دوباره بستم شون... - کاش واقعا شبیه بابا بودم. اون خيلي آروم و مهربون بود، چشم هر کی بهش مي افتاد جذب اخلاقش مي شد؛ ولي من اینطوری نیستم. اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم نمي تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم. من خيلي با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم... خیلی... سرم رو از روي پاي مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم... اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و مي سوخت... دلم براي پدرم تنگ شده بود و داشتم کم کم از بین خانواده ام هم حذف مي شدم. علت رفتنم رو هم نمي فهمیدم و جواب استخاره رو درک نمي کردم. "و اراده ما بر این است که بر ستمدیدگان نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان بر روی زمین قرار دهیم" زمان به سرعت برق و باد سپري شد... لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم. نمي خواستم جلوي مادرم گریه کنم، نمي خواستم مایه درد و رنجش بشم. هواپیما که بلند شد مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم. حدود یک سال و نیم دیگه هم طي شد؛ ولي دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود. حالتش با من عادي شده ═✧❁🌷❁✧┄ @dyareeshgh ═✧❁🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرگز نمازت را ترڪ نڪن... میلیون ها نفر زیر خاڪ... تمام آرزویشان این است..‌. یڪ لحظه به دنیا بازگردند.. براے یڪ سجدھ نماز صبح حواست باشه 🌱
{بِسْمِ اللّٰهِ الرّحْمٰنِ الرّحیم ☁️🍂} - صبـح بخیر☀️💛 شروع فعالیت امروز 💞✨ - ذکر روز شنبه 🦋🖐🏻 - ••یا رب العالمین••🌿💫 - "ای پروردگار جهانیان"😇💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب: تشییع پیکر شهید سلیمانی صدای ملت ایران است امروز تشییع پیکر شهدا صدای ملت ایران است. صدای ملت این است، شما چرا صدا ملت را نمی‌شنوید.
گوش ڪن بہ صداے قلبت... داره اذان میگہ🗣️ نمـٰازت‌سردنشہ‌مومـن🙂🌿..! ..