eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
8.8هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
در سینہ‌اَم دوباره غَمے جان گرفتہ‌اسٺ اِمروز دِلَم بہ‌یادِ #شهیدم گرفتہ‌اسٺ😭 تا لحظہ‌اے پیش دِلَم گورِ سرد بود اینَڪ بہ‌یُمنِ #یاد_عزیزم_گرفتہ‌اسٺ #باز_دلتنگی_همسران_شهدا #یاد_شهدا_باصلواٺ🌷
میان رمل های فکه را بگردید شاید عشق را میان استخوان ها و پلاکها پیدا کردید ما که این شهر را هرکجا را که بگویی گشتیم اثری از عشق نبود ...💔 💟#سلام_برادر_شهیدم
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶 قسمت هفتم 🔶 #اعزام سه سال از پیروزی انقلاب گذشته بود. مجتبی
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ 🔶 قسمت هشتم 🔶 روزهای دوران آموزشی بسیار سخت بود. تعداد نفرات شرکت کننده بیشتر از ظرفیت دوره بود. بنابراين تدارکات بسیار ضعیف عمل ميکرد. غذا کم بود. حتی نان هم به سختی پیدا ميشد! در مدت دوره آموزشی منجیل، حسرت یک روز غذای سیر به دل ما مانده بود! با این حال شوق حضور در جبهه همه مشکلات را برطرف ميکرد.بعد از پایان دوره آموزشی، نیروها برای اعزام به جبهه تقسیم شدند. بسیاری از نیروها علاقه داشتند که به جبهه جنوب بروند. تشکیل تیپ 25 کربلا شامل بسیجیان استانهای شمالی علاقه بچه ها را برای حضور در جنوب بیشتر کرده بود. مجتبی به من گفت: حالا که همه دوست دارند به جنوب بروند بیا ما به کردستان برویم! بالاخره راهی کردستان شدیم. آن ایام مصادف بود با آغاز زمستان و پایان عملیات والفجر 4 بر روی ارتفاعات منطقه پنجوین. نیروهای اعزامی از منجیل در یگان جندالله مریوان مستقر شدند. سپس تعدادی از آنها به پایگاه ساوجی در پنجوین منتقل شدند. شرایط کردستان بسیار عجیب بود. ما برای اولین بار به منطقه اعزام شده بودیم. بیشتر نیروهای ما شانزده یا هفده ساله بودند. ما باید مدتی بسیار طولانی در پاسگاه های مرزی یا بر روی ارتفاعات ميماندیم.وقتی به پاسگاه ميرفتیم تا حدود یک ماه به هیچ چیزی دسترسی نداشتیم. حتی رادیو هم آنجا نبود. وقتی کسی مجروح یا مریض ميشد تا چند روز وسیله ای برای انتقال او نبود. جاده ای در مسیر مریوان داشتیم که به محور جانوران معروف بود! البته نام این مسیر بعدها تغییر کرد. هر روز ساعت نُه صبح نیروهای ارتش تأمین جاده را انجام می دادند و ساعت پنج عصر تأمین جاده جمع ميشد. و تا صبح فردا هیچ کس جرئت تردد در جاده نداشت. چند نفر از بچه ها با یک خودرو از مریوان به سمت پایگاه در حرکت بودند. نزدیکی پایگاه خودروی آنها پنچر ميشود. همزمان با فرارسیدن ساعت پنج، تأمین جاده جمع شد. ما هم از آنها خبری نداشتیم.روز بعد وقتی سراغ جاده رفتیم. با یک خودروی سوخته مواجه شدیم! عصر روز قبل، وقتی ساعت پنج فرارسید و تأمین جاده جمع شد، با شلیک یک گلوله آرپیجی خودرو منهدم شده بود. دو پیکر سوخته در داخل ماشین مانده بود. که آنها را به قرارگاه منتقل کردیم. آری، وضعیت امنیت کردستان به این صورت بود. در چنین شرایط امنیتی سید مجتبی یکی از بهترین نیروهای پایگاه ما بود. روحیه مدیریتی سید از همان روزها به خوبی مشخص بود. وقتی به اطراف پایگاه ميرفتیم منطقه را به خوبی برای ما تشریح ميکرد. نقاطی که ممکن بود دشمن از آن طریق نفوذ کند مشخص ميکرد و ... حضور ما در کردستان تا اوایل سال 1363 به طول انجامید. در آن مقطع بود که به جنوب اعزام شدیم و به لشکر 25 کربلا رفتیم. سید مجتبی مدتی در گردان یا رسول الله سلام الله علیه و سپس به گردان امام حسین علیه السلام و بعد به گردان مسلم رفت و تا پایان جنگ در همین گردان ماند. http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed 🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
فراموش نمی کنم، گفت: من #فرصت زیادی ندارم، به این آسمان پر ستاره اروند بیش از سی سال عمر نمی کنم! از خدا خواسته ام به من #توفیق کار برای #شهدا را بدهد. #شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
🍃🌷 #وصیت_نامه پشتِ سر ولایت فقیه باشید حجابها بوےِ حضرتِ زهرا ( س ) نمیدهند ، آن را زهرایـے کنید ... #شهید_هادے_ذولفقارے #مثل_شہداء_باشیم
❤️ #قرار_عاشقی ❤️ قرائت دعای فرج به نیابت از شــهید ابــراهیم هــادی🌹 ⏰ قرار هرشب ✳️بخوانید و به اشتراک بگذارید 🇮🇷 @seedammar
بسم الله الرحمن الرحیم
850) 📖 ما كانَ اللَّهُ لِیذَرَ الْمُؤْمِنینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیهِ حَتَّی یمیزَ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیبِ وَ ما كانَ اللَّهُ لِیطْلِعَكُمْ عَلَی الْغَیبِ وَ لكِنَّ اللَّهَ یجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظیمٌ 📖 💢ترجمه قرار نبوده که خداوند مومنان را بر این [حال و روزی] که شما بر آن هستید رها سازد، تا اینکه خبیث را از طیّب [= پاک] جدا کند؛ و خداوند قرار نیست که شما را بر غیب مطلع سازد، ولی خداوند برمی‌گزیند از پیامبرانش هر که را بخواهد؛ پس به خداوند و پیامبرانش ایمان آورید؛ و اگر ایمان آورید و تقوا پیشه کنید شما را پاداشی باعظمت خواهد بود. سوره آل‌عمران (3) آیه 179 1397/9/3 16ربیع‌الاول 1440
هدایت شده از صـاحــب دلم(مهدویت 50)
Ahd.mp3
2.07M
#دعای_عهد ✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد... 🌸امام خمینی ره: اگر هرروز (بعد از نماز صبح)دعای عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️ امام زمانی شو👇👇👇👇 #کانال_خواهم_امد http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
هدایت شده از صـاحــب دلم(مهدویت 50)
کشتی نسازای نوح طوفان نخواهدآمد در شوره زار دلها باران نخواهد آمد رفتی کلاس اول این جمله را عوضکن آن مرد تا نیاید باران نخواهد آمد تعجیل درفرج پنج صلوات http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
Ziyarat-Ashura-Halawaji.mp3
15.21M
زیارت عاشورا با صدای دلنشین اباذر حوائجی قرار هروز صبح😊🌹 @seedammar #کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
༻﷽༺ 🌤اول‌صبح و ❤️ شدم وراه چاره نیسٺ جز ڪربلا پاره پاره نیسٺ أَلسَّلامُ عَلَے الْمُحْتَسِبِ الصّابِر سلام بر آن حسابگر و شڪیبا🌷 ❤️
ادمین: شھـــادٺ... نھایٺ آمال عارفاݩ حقیقے اسٺ و چہ ڪسے عارف تر از شھید... شهید مدافع وطن شهادت:بهبهان، درگیری با اشرار مسلح
ده سال بود دو رفیق را میشناختم که رفاقتشان شهره عام و خاص شده بود،یه رفیق پرستار بود ویکی بر روی تخت با چشمانش دلبری میکرد.آنقدر دلبری کرد ودلبری کرد ودلبری،که تو دستان پرستارش تا بهشت پر زد ورفت اما هنوز دستان رفیق به جا مانده عطر نور خدا را میدهد واما بابا سالها نوشتم بابا بمان ونفس بکش که خانه بی تو نور ندارد ، نورخدا.حالادیگر خودت دعا کن مادرم بماند.بابا تو قلب منی ودرست است که حالا به بهشت سفر کرده ای ولی یادت باشه دخترا بابایین،بابای زهرا #شهید_همیشه_زنده_نورخداموسوی
هرڪہ را دیدم نصیب و قسمتی دادی خدا قسمت ما ڪن، فـدای زینبـــ ڪـبری شدن . . . 📸شهدای مدافع حرم 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان
🔴فــــرار از گــنــاه باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه ها به ابراهیم گفت: «ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که میاومدی دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف میزدند». بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملا معلومه ورزشکاری!» ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت. جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خندهام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی میخورد غیر از کشتیگیر. بچهها میگفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگه‌ای باشه، فقط ضرره». 📚کتاب سلام بر ابراهیم، ص41 شهید
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتم 🔸 #شرط_بندی 🔶تقریبا سال ۱۳۵۴ بود یک روز صبح جمعه م
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ 🔸قسمت هشتم 🔸 مسابقات قهرمانی ۷۴ کیلو باشگاه ها بود همه حریفان را شکست داد وبه نیمه نهایی رسید واگر این مسابقه را میزد حتما در فینال قهرمان🏆 می شد اما در نیمه نهایی خیلی بد بازی کرد وامتیاز را واگذار کرد آن سال خیلی بد بازی کرد ومقام سوم را کسب کرد سالها بعد همان پسری که بود را دیدم که خواست به سر بزند ودر جمعی که نشسته بودیم اون آقا از خاطراتش با سخن میگفت وما گوش میکردیم. تا اینکه ماجرای آشنایی خودش با را خواست تعریف کند اما هرچه خواست تعریف کند بحث را عوض میکرد وآخر هم نذاشت که ماجرا تعریف شود روز بعد همان آقا را دیدم واز قضیه آشنایی او با را سوال کردم گفت آن سال حریف در نیمه نهایی شدم اما یکی از پاهایم به شدت آسیب دید به که تا اون موقع نمیشناختمش گفتم رفیق این پای من آسیب دیده هوای ما رو داشته باش هم گفت باشه داداش بازیش فوقالاده بود با اینکه فن هایی که میزد روی پا بود اما به پایم نزدیک نشد ومن در کمال نامردی یک خاک ازش گرفتم وبا اینکه میتوانست من رو شکست بده اما این کار را نکرد البته او خودش کاری کرد که من برنده شوم ومن به فینال راه پیدا کردم وفکر کردم همه مثل هستند وبه حریفم که از دوستانم بود گفتم این پای من آسیب دیده وبازی را شروع کردیم وحریفم روی همان پایی که آسیب دیده بود فشار آورد و من رو شکست داد آن سال دوم شده بودم اما شک نداشتم 🏆 بود صحبتش تمام شد وخدا حافظی کرد یاد مقر سپاه گیلان غرب بر روی دیوار برای هر چیزی نوشته بود برای نوشته بود ⭕️ 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
#بلند_شو_پدر #پروندۀ_ادبیات_جنگ_و_دفاع_مقدس #تازه‌ترین_مطلب_ستون_شعر_سایت_شهرستان_ادب تو می توانستی در آصلاندوز یا ترکمنچای اسبت را زین کرده با کلاهی پشمی پشت عباس میرزا باشی شکست هم خورده بودی اگر نامت، ننگی به پیشانی این قوم نمی شد... یا می توانستی چوپانی باشی عشقت را به رود می سپردی اگر پیغمبر قبیله ات می شدی... امّا تو #سربازی_خاکی بودی با لهجه ی سرد آذری و داغ دیده از آفتاب جنوب و داغ دیده از مردمی که به "قاف" تو می خندند چون تو #سیمرغ‌شان بودی... خنده دار است که این روزها قرص ها حرف های زیر زبانت را می کِشند و نامه ات روی میز اداره ها گم می شود... امان از چرخ های #ویلچر که دیگر تاول دست هایت از شیمیایی نیست... بلند شو #پدر خاک لباست را بتکان دستی به موهایت بکش و راحت بمیر تو #گمنام شدی تا بزرگی نامت، کمر سنگ مزار را نشکند... #شهریار_شفیعی #جانباز #جانبازان_اعصاب_و_روان
🕊✨🕊✨🕊✨ ✨🕊✨ 🕊✨ ایستاده بود ڪنارِ در حـرم و به وضوخانه اشاره می‌ڪرد ! تازه رسیده بودیم دمشـق و دلـمـان می‌خواست یڪ زیــارت با حــال بڪنیم ولـی وقـت اذان بود . - گفت بـرادرا ... زیـارت مستـحبه ، نمــاز واجـب ... 📚 یادگاران جلد ۹ ڪتاب جاویدالاثر متوسلیان ص۹۳
🍃💕🍃💕🍃💕 💞نگاه‌ هاے تو، چیزے از جنس نجات است چشمت ڪه به گوشه ے این شهر مےخورد ... #یادت_باشد سخت محتاج یڪ نگاه از گوشه ے چشمت هستم ڪمے نور مهمانم ڪن رفیق✨ #روزتون_شهدایے🌷 🍃💕🍃💕🍃💕
ای کاش مسیر نگاهم با  مسیر نگاهت یکی باشد...  #دلنوشته_شهدا
و تاریخ تکرار میشود.‌‌.. . روزگاری که پدر جای پسر می‌ایستاد رفت و اکنون بچه‌ها جای پدر می‌ایستند عاشقان ،پا پس کشیدن نیست در قاموس‌شان مرد میدان‌اند و حتی بی‌سپر می‌ایستند. . عکس نوشت: تصویر بالا، مراسم تشییع شهید عباس ورامینی در اوایل آذر ۱۳۶۲ در بهشت زهرا ی تهران. میثم فرزند حاج عباس در آغوش حاج همت . تصویر پایین، محمّد علی فرزند شهید صدرزاده در آغوش شهید مرتضی عطایی بر سر مزار شهید حسن قاسمی دانا
وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللَّهِ جَميعًا وَلا تَفَرَّقوا 📚 آل عمران آیه ۱۰۳ و همگی به ریسمان خدا [ قرآن صامت و قرآن ناطق در کنار هم ]، چنگ زنید، و پراکنده نشوید!
هدایت شده از صـاحــب دلم(مهدویت 50)
لبخند که میزنی، دلم میلرزد! دَر پنجره سقف منزلم میلرزد! 😔😔 توبامن بینواچه کردی ای دوست!؟ تا میشنوم ، دلم میلرزد! 😪😪 ✍هر ۱۰ دقیقه یک‌ کودک در یمن جان‌ میدهد و این است حقوق بشر آمریکایی و غربی، و جنایتهای آل سعود...😣 ... http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶 قسمت هشتم 🔶 #کردستان روزهای دوران آموزشی بسیار سخت بود. تعد
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ 🔶قسمت نهم 🔶 سید مجتبی در موقع کار بسیار جدی بود. اما زمانی که پای شوخی به میان می آمد انسان بسیار شوخ طبعی بود. همین جاذبه و دافعه، سید را برای همه دوست داشتنی کرده بود. شوخی های سید فقط برای خنده نبود، بلکه همه کارهایش هدفمند بود. مادرش ميگفت: »در خانه نشسته بودم. مثل هر روز چشم انتظار سیدبودم؛ چشم انتظار لحظه ای که از جبهه برگردد و زنگ خانه را بزند و به استقبالش بروم. ناخودآگاه در همان لحظه صدای زنگ خانه آمد. با عجله رفتم و در را باز کردم. پشت در پسر عمو سید ، سیدآقا مصطفی بود. دیدم چهره اش درهم و پشت در پسرعموی سید، آقا سید مصطفی ناراحت است! بعد از احوال پرسی گفت: ”زن عمو موضوعی پیش آمده، اما شما نباید ناراحت شوید.“ دل توی دلم نبود. با ناراحتی پرسیدم: ”چی شده!؟“گفت: ”یکی از برادرهای پاسدار آمده و با شما کار دارد.“ برای لحظاتی از خود بی خود شدم. خدایا یعنی چه خبری برایم آورده اند. ترسی عجیب وجودم را فراگرفت. نكند سید مجتبی ... سید مصطفی به سمت چپ نگاه کرد. به آرامی قدمی به جلو گذاشتم و از منزل خارج شدم تا آن پاسدار را ببینم. در این چند لحظه کوتاه چه فکرها که از سرم نگذشت! تا صورتم را برگرداندم صدای سلام شنیدم.چهره نورانی پسرم، سید مجتبی، در مقابلم بود. گفتم: ”مجتبی خدا خفه ات نکند این چه کاری بود که با من کردی تو که من را کشتی!“ پسرم را در آغوش گرفتم. بعد درحالیکه می خندیدیم، به داخل خانه رفتیم. مجتبی رو به من کرد و بعد از معذرت خواهی گفت: ”مادر جان خیلی شما را دوست دارم. اما می دانی جنگ است هر لحظه امکان دارد خبر شهادت مرا برای شما بیاورند. می خواستم آماده باشی.در کردستان بر روی ارتفاعات مستقر بودیم. چشمه زلالی در آنجا قرار داشت. بچه ها با کمک یک لوله، آب را به قسمتهای پایین منتقل کرده بودند. آب دائم در جریان بود. بقیه نیروها از سنگرهایشان برای بردن آب به کنار سنگر ما می آمدند. دبه آب را پر ميکردند و می رفتند. یک روز سید نشسته بود کنار سنگر. یک بسیجی با دبه آب جلو آمد و مشغول پر کردن دبه شد. در حال برگشتن بود که سید گفت: برادر، نشنیدی اسراف حرام است! چرا شیر آب را نبستی!؟ بنده خدا معذرت خواهی کرد. سریع برگشت و گفت: ببخشید، حواسم نبود. بعد دنبال شیر آب گشت. هر چه به اطراف نگاه كرد شير آب نبود! وقتی به مسير لوله نگاه کرد خندید و برگشت! زمانی که در منطقة فاو دوره آموزش غواصی را می گذراندیم، یکی از کارهای ما این بود که بعد از مدتی شنا کردن، با لباس غواصی به درون یک کشتی، که در دوران جنگ صدمه دیده بود، می رفتیم وآنجا مستقر می شدیم.سید به دلیل آمادگی جسمانی بالایی که داشت، معمولًا جزء اولین نفرات بود. او زودتر از بقیه وارد کشتی می شد. به محض ورود طناب کشتی را باز می کرد!هر کسی که به طناب آویزان بود به حالت بامزهای به درون آب پرتاب می شد. این کار سید موجب شور و نشاط بچه ها می شد. شوخ طبعی های سید باعث می شد که دوره آموزشی با همه سختی هایش برای ما شیرین شود. http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed 🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
🌹🌹شهید : به هوش باشید که این سرمایه های الهی اسلام که به خاطر وجود مقدس امام زمان(عج) و رهبری امام امت و تلاش مسئولان و خون شهدا و مقاومت دیگر برادران و خواهران به دست ما و شما رسیده، به آسانی از دست ندهیم و این دشمنان از خدا بی خبر از دست ما نربایند. شما ای برادران! برای دنیا و آخرت خود بکوشید تا ذخیره هایی برای لشکر امام زمان(عج) و برای استقرار حکومت اسلامی در سراسر هستی باشید. 🆔 http://eitaa.com/joinchat/3293446147Ce2b08b67ed
14صلوات امشب هدیه میکنیم به 😊👇 #حضرت محمد ص و امام صادق ع #اللهم_صلی_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل #فرجهم #التماس_دعا 🍃🌸 @seedammar