سی سال و پنج سال...
🔺بچهتر که بودم هرگز تصوری از ۳۵ سالگی نداشتم و هر چه تلاش می کردم نمیتوانستم خودم را در این سن و سال تصور کنم.
🔺راستش را بخواهید همین شش سال پیش هم همینطور بودن چون معتقد بودم و هستم که زندگی یک مرد به قبل و بعد ۳۰سالگی تقسیم میشود. اصلا انگار از ۳۰ به بعد احساس میکند مرد می شود و قبلش را خیلی جدی نمیگیرد.
ولی برای من انگار جور دیگری مقدر بود.
🔺پنج سال قبل، نیمه شب ۱۳ دی ، درست همان ساعاتی که آماده می شدم که این نقطه زندگی ام را رد و قرار بود ۳۰ سالگی را تمام کنم و در قسمت دوم زندگی ام پا بگذارم، آسمان فرودگاه بغداد آغوش گشود و حاجی شهیدمان را سخت در آغوش کشید. و تولدم من شد همزمان با تولد واژه شهید سلیمانی...
🔺از آن روز هر وقت به او فکر میکنم یا اسمش را می شنوم احساس میکنم یک سال پیرتر میشوم و هر سال که به این لحظات میرسم انگاری که یک عمر را تمام میکنم و باز فردایش یک عمر تازه را شروع میکنم و تا ۱۳ دی سال بعد قرار است هزاران بار سال از سر بگذرانم و روز از نو...
🔺خلاصه که پنج سال است ۱۳ دی هایم یک حال و هوای دیگری دارد. احساسی در از ابهام. پنج سالی متفاوت از آن سی سال.
🔺این سی سال و پنج سال هم گذشت باشد که رسیدنم به نقطه پایان این روز شمار و سالنگار حداقل در تقویم آنها که میشناسند واژه جدیدی زاده شود درست مثل حاج قاسم...
#به_وقت_حاج_قاسم
#به_وقت_سی_و_پنج_سالگی
3⃣5⃣3⃣5⃣3⃣5⃣3⃣5⃣3⃣5⃣3⃣5⃣
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
چیزی به جز غبار جوانی پدید نیست...
🔺فارغ از عددهای بیت اول و آخر این شعر استاد امیری اسفندقه باقی حرف انگار حال و روز شبهای ۱۳ دی من است...🔻
عمر از چهل گذشت و دلم نا اميد نيست
عاشق شدن هنوز از اين دل بعيد نيست
با تو توانِ گفت، مرا دست داده است
اما تو را دريغ، مجالِ شنيد نيست
با عشق خوش گذشت به من،صبح و ظهر و شب
بخت ِسياه دارم و مويم سپيد نيست
بي سوز و ساز عشق چه کهنه چه موج نو
فرقي ميان شعر قديم و جديد نيست
کم کم بدل به قلعه متروکه ميشود
شهري که کوچههاش بنام شهيد نيست
پنجاه سالگي سرکوچه نشسته است
چيزي به جز غبار جواني پديد نيست
بیایید نذاریم که دلمون قلعه متروک بشه...
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
12.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرداری که گفتی هستم #سرباز_وظیفه...
جمعخوانی مداحان در فراق حاج قاسم
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای عهدهدار مردم بی دست و پا حسین...
شب جمعه، شب زیارتی اباعبدالله الحسین(ع)
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
14.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مردی از جنس اساطیر
رستم دستان هم حتی اگر افسانه باشد باز هم فرقی به حال مردم زمان من ندارد...
این جماعت اقتدار و عزتشان را باور کرده اند آن روزی که بر دوش خود اساطیر واقعیشان را تشییع کردهاند، در همین خیابانهای تهران، اهواز، مشهد، قم و کرمان...
آرش کمانگیر هم اگر زاییده ذهن قدما باشد باز توفیری ندارد چرا که مردم زمان من قهرمانی را دیده اند که تیرِ کمانش مرزهای انقلاب را تا سرحدات خانههای عنکبوت رساند و نهال مقاومت را چنان درخت تنومندی ساخت که در قلب غرب جوانه زده و به زودی به شکوفه خواهد نشست...
#حاج_قاسم
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
توئیت کاربر یمنی:
ما در بین دو تهدید قرار داریم
یکی از سوی پروردگار آسمانها و زمین،
پادشاه قدرتمند و مالک روز قیامت که آتش جهنم و عذاب در دنیا و آخرت در ید قدرت اوست و ما را تهدید کرده که اگر برادرانمان در غزه را یاری نکنیم، گرفتار عذاب او خواهیم شد.
و دیگری از سوی طاغوت زمان و فرعون عصر، آمریکا که دارای سلاحها، ارتشها و حکومتهای وابسته است.
پس به نظر شما از چه کسی باید بیشتر ترسید؟!
کدام راه را باید انتخاب کرد؟
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
کانال سید سراج الدین جزائری
توئیت کاربر یمنی: ما در بین دو تهدید قرار داریم یکی از سوی پروردگار آسمانها و زمین، پادشاه قدرتمند
حالا که حرف یمن شد اگه موافقید بیشتر بگیم چند دقیقه تحمل کنید👇
احتمالا این روزها این عکس را دیده اید
عکسی که شبکه اجتماعی ایکس و اینستاگرام را در نوردید و سوژه بسیاری از خبرگزاریهای بزرگ جهان و کشورمان بود.
با این عنوان:
پوزخند جوان یمنی به حملات آمریکا و انگلیس به کشورش
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
کانال سید سراج الدین جزائری
احتمالا این روزها این عکس را دیده اید عکسی که شبکه اجتماعی ایکس و اینستاگرام را در نوردید و سوژه بسی
این عکس اما برای من صرفا پوزخند یک جوان یمنی نبود...
#لبخند_آشنا
قسمت اول
این لبخند را خوب می شناختم و البته صاحبش را...
احمد بود کسی که تا همین ۷-۶ سال پیش صمیمیترین رفیقهای هم بودیم.
قبل از این که برگردد یمن.
آخر هفته ای نبود که با هم نباشیم چه اصفهان چه شهرکرد. کمتر تعطیلی پیش میآمد که راهی سفری نمی شدیم...
به قول قدیمی ها رفیق گرمابه و گلستان هم بودیم. امروزیها میگویند رفیق افراطی...
احمد سه چهار سالی از من کوچک تر بود و من در حکم برادر بزرگترش.
با این که شیعه زیدی بود همواره در مورد مسایل اعتقادی و انقلابی با هم مباحثه داشتیم و به هم در مورد فهم مسایل دینی و سیاسی کمک میکردیم.
به حکم بزرگتر بودن همیشه ژست راهنما می گرفتم و ادعای مرشدی داشتم، الحق احمد هم همین حس را به من داشت و همیشه مشکلات و مسائلش را با من مطرح می کرد و مشورت میکرد.
اما یک اتفاق کاری کرد که یک شبه دیدم که احمد چقدر از من بزرگتر شد.
همان شبی که یکی از بچههای خوابگاه دانشجویان خارجی دانشگاه اصفهان زنگ زد: احمد حالش بده و جواب هیچ کس رو نمیده، شاید با تو حرف بزنه و آروم بشه.
پرسیدم: مگه چی شده!؟ گفت: به قصد ترور پدرش -که آن موقع وزیر داخلی دولت انصار الله بود- به خانهشان در صنعا حمله کردند. پدر خانه نبوده و مادرش در جریان حمله زخمی شده...
میفهمیدم احمد چه حالی داره. چون از علاقه اش به پدرش و وابستگی اش به خانواده خبر داشتم.
بهاو زنگ زدم.
رد تماس کرد.
پیام داد: حالم بده سیدم
گفتم: میدونم
چیزی نگفت.
پیام دادم: بیام!؟
جواب داد:بیا
#ادامه_دارد
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
کانال سید سراج الدین جزائری
#لبخند_آشنا قسمت اول این لبخند را خوب می شناختم و البته صاحبش را... احمد بود کسی که تا همین ۷-۶ سال
#لبخند_آشنا
قسمت دوم
نفهمیدم فاصله شهرکرد تا اصفهان را چطور طی کردم. وقتی رسیدم احمد دیوانهوار توی محوطه پشت رستوران یاس خوابگاه داشت قدم میزد و سیگار میکشید.
میدانست از سیگار متنفرم و هیچ وقت جلوی من نمی کشید.سیگاری هم نبود ولی گاهی شاید ...خییییلی کم.
ولی آن شب وضعیت فرق میکرد و حال احمد خوب نبود و من هم نمیتوانستم چیزی بگویم.
حتی جواب سلامم را نداد.انگار روزه سکوت گرفته بود.
فقط صدای نفسهای بریده و بلندش بینمان رد و بدل میشد.بغلش کردم.
صدای نفسهایش محکمتر شد. قشنگ معلوم بود بغض چنگ انداخته بیخ گلویش...
دستش را گرفتم و سوار ماشینش کردم.
و تا خود سحر توی خیابانهای اصفهان دور زدیم و باهاش صحبت کردم.
پوستش تیره بود، درست مثل یک یمنی اصیل، ولی با این حال میشد دید که سرخ شده است.
هر دری زدم بغضش نمی ترکید و آرام نمیشد فقط هر از گاهی میگفت: میکُشمشون. بعد صدای دندانهایش را می شد شنید که از عصبانیت به هم ساییدشان.
گاهی بی اعتنا به حرفهایم تلفنش را در می آورد و به کسی زنگ میزد. لهجه صنعا را اصلا نمیفهمم ولی از فحوای کلامش معلوم بود که دارد یارکشی میکند و لشگر جمع میکند. انگار در فکر انتقام بود.
درست یادم نیست اما انگار گلزار شهدا بود که ایستادیم و پیاده شدیم.احمد را نشاندم روی نیمکت.چند باری بغلش کردم و بوسیدمش ، پیشانیام را به پیشانیاش چسباندنم ، سرش را روی شانهام میگذاشتم و قربان صدقه اش رفتم که آرام شود ولی فایده ای نداشت.
دستهایش عجیب سرد بود و صورتش داغ داغ. اصلا حالش طبیعی نبود. هر آن احتمال سکتهاش را می دادم.
ناخودآگاه جلویش زانو زدم تا قشنگ صورتم روبروی صورتش باشد. چشم در چشم. شروع کردم از روضه حضرت زهرا (س)و بعد روضه خیمهگاه برایش گفتن.
نقطه ضعفش را می دانستم. گاهی سه شنبهها بدون اینکه از قبل خبر بدهد تاکسی میگرفت و میآمد شهرکرد. توی هیئت انصار المهدی(عج) پای روضه میدیدمش. یا دهه محرم را چند شبی می آمد و میماند پیشم که با هم هیئت برویم.
تا آخر سینه زنی هم میماند و قبل از این که سفره بندازند و چراغ روشن شود می زد بیرون.میگفتم من سیدم ممکن است کسی برای این غذا صدقه داده باشد و صدقه به سید حرام است. تا این حد روی اعتقاداتشان سختگیرو حساس بود.
آن شب هم مثل همیشه روضه کار خودش را کرد. با همون صورت برافروخته و چشمان سرخ از عصبانیتش اشک را دیدم که دوید گوشه چشمش و شروع کرد گریه کردن.
یک دل سیر گریه کرد و هی می گفت: سید، مادرم تنها بود، خیلی نامردی کردند.
احمد از سادات یمن بود و روی سیادتش غیرت داشت و به طبع روی مادر حساس.
گریه و روضه کمی آرامش کرده بود اما باز انگار چیزی در دلش داشت میجوشید.
گوشی را برداشتم و زنگ زدم به پدرش، سید حسن. زنگ زدم و وضع و حال احمد را توضیح دادم.
گفت گوشی را بدهم به احمد.
نمی دانم در آن چند ثانیه چه گفت که احمد آنقدر آرام گرفت.
احمد عجیب به پدرش وابسته بود و پدر هم به او...پدرش برایش اسطوره بود و حرف پدر برایش فصل الخطاب.
هر چه بود او بهتر از ما، زبانِ دل احمد را می دانست.
#ادامه_دارد
کانال #سید_سراج_الدین_جزائری
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046