•| شهید محمد حسین حدادیان |•
❤️🍃بِسْمِ رَبِّ الْشُّهَدا...
📜🌿معرفیِ مختصرِ شهید مدافع وطن محمدحسین حسین حدادیان
صحبتهای پدرِ محمدحسین حدادیان در مورد فرزندش: محمدحسین متولد سال ۱۳۷۴ و دانشجوی علوم سیاسی بود.
او از ۷ سالگی عضو بسیج بود و در مسجد فعالیت میکرد.
وی با بیانِ اینکه``محمدحسین دنیای نبود و به دنیا تعلق نداشت``، گفت که محمدحسین پیرو خط ولیّ فقیه بود و تمامِ مستحبات و واجباتِ شرعی و دینی را انجام میداد.
در بسیج هم بسیار فعال بود و خالصانه به انقلاب و مردم خدمت میکرد.
و در بسیج بسیار خوب رشد کرد.
پسرم در خطّ رهبری بود و غیر از خط رهبری هیچ خطی را قبول نداشت و خدا را شاکریم که تا لحظهٔ مرگش با ولیّ فقیه بود.
#کمی_با_شهدا 🌈✨
#آشنایی_با_شهید_بزرگوار
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
@sh_hadadian74
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
خنده حلال 😂
تو یخچال ما تنها ظرفۍ کہ صادقہ ظرف پنیره…
در قابلمہ رو بر میداریم توش خیاره
ظرف حلوا شڪرے رو باز میڪنیم توش پیاز داغہ
شیشه مربا رو باز میڪنیم توش رب گوجست
بطرۍ نوشابہ رو باز میڪنی توش عرق نعناس
بد زمونہای شده😂😂😂
#شهید_محمد_حسین_حدادیان 🌈
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
@sh_hadadian74
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همین الان یهویی حرم...❤️
دل های آماده زیارت از راه دور فراموش نشه🌺🌺
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
@sh_hadadian74
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
zane mosalman.wav
478.8K
【• #ڪد_عاشقے☎️ •】
.
.
💞🍃 زن مسلمان در ایران
همــراه اول ⬅️
ارسال کد 87130 به شماره ۸۹۸۹
ایراݩــسل⬅️
ارسال کد 4416243 بہ شماره۷۵۷۵
رایتــل⬅️
ارسال کد on4001351 بہ شماره ۲۰۳۰
.
پیشواز صداتو خوشگل کن👆😃
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
@sh_hadadian74
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم
🔰روحیه جهادی و پرشور
بچه های گروه جهادی امام رضا (ع)
شهرستان بشرویه در عرصه کار برای خانه ی محرومین ..
فیلمی طنز و جهادی😉
💯 پیشنهاد دانلود
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
@sh_hadadian74
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
YEKNET.IR - zamine - shabe 2 muharram 98 - rasouli.mp3
6.1M
🍃باید رفت باید دنبال پرچمت تا ابد رفت
🍃باید موند باید پای این روضه ها تا ابد موند
🎤 #مهدی_رسولی
♨️💯 پیشنهاد خادم الشهدا
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
@sh_hadadian74
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
#خاطرات_شهدا
🔻سن عشق
🔅 رزمنده ۱۴ ساله ای را به اسارت گرفته بودند. فرماندهی عراقی وقتی او را دید و متوجه سنش شد، پرسید: مگر سن سربازی ۱۸ سال نیست؟ خمینی سن سربازی را پایین آورده؟
🔅 رزمنده در جواب عراقی گفت: نه، سن سربازی همان ۱۸ سال است، خمینی سن عشق را پایین آورده.
✍🏼 خاطره از: سیدناصر حسینیپور،
جانباز دفاع مقدس و نویسنده کتاب
《 پایی که جا ماند 》
#شهادت_آرزومه 🦋
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
@sh_hadadian74
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
4_5868697846454157801.mp3
13.8M
#فوق_العاده🦋
#آسیدرضانریمانی✌🏻
توهم یه مدافعی ...
اللهمالرزقنازشهادتفےسبیلڪ💔
#التمـاسدعاۍشهـادټ
#شهید_محمد_حسین_حدادیان
#کپی_با_ذکر_صلوات📿
#ارسالی_از_اعضا🌺🙏
ممنون بانوجان 🦋
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
@sh_hadadian74
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
#عصرتبخیرمولایمن
اصلا امروز
هرطور که میخواهد
بچرخد
همین در فکر تو بودن
حالم را
خوبِ خوب میکند
عصر بخیر دل انگیزترین!
⚘السَّلامُ عَلَیکَ یا وَعْدَ اللَّهِ الَّذى ضمِنهُ
#اللهمعجللولیکالفرج
#عصرتونمهدوی
#شهید_محمد_حسین_حدادیان
#کپی_با_ذکر_صلوات📿
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
@sh_hadadian74
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
تصویر شهید در سوریه 😍😍💖
#شهید_محمدحسین_حدادیان
#شهید_مدافع_وطن
☆••●♡••🌸💝••♡●••☆
@sh_hadadian74
☆••●♡••🌸💝••♡●••☆
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
تصویر شهید در سوریه 😍😍💖 #شهید_محمدحسین_حدادیان #شهید_مدافع_وطن ☆••●♡••🌸💝••♡●••☆ @sh_hadadia
🔰محمدحسین خیلی #حسرت دوران دفاع مقدس را میخورد. با غبطه🙁 میگفت: ای کاش من هم در #آن_زمان بودم. خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که دیدید😔
🔰یکی از برنامههای همیشگیاش زیارت #کهفالشهدا و قطعه شهدای گمنام🌷 بهشت زهرا(س)بود.وقتی پیکر⚰ دوستان شهید #مدافع حرمش شهیدان کریمیان🌷 و امیر سیاوشی🌷 را آوردند و در #چیذر به خاک سپردند ، حال و هوای عجیبی داشت.
🔰ارتباط خاصی با #شهدا داشت و همیشه کلام شهدا را نصبالعین خودش قرار میداد👌 محمد #عاشق_شهادت بود. وقتی بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را کرد💪 که به #سوریه برود.
🔰یک روز آمد و کنارم نشست و گفت: #مامان اگر من یک زمان بخواهم بروم سوریه، مخالفت میکنید؟ نظرتان چیست⁉️ گفتم: یک عمر است که به #اباعبدالله (ع) میگویم: بابی وامی و نفسی و اهلی و مالی واسرتی، آقا جون همه زندگی من به فدایت❤️، حالا که وقتش شده ، بگویم نه نرو❓ همان #خدایی که در اینجا حافظ توست در سوریه هم است😊 همه عالم محضر خداست.
🔰گفت: وقتی #تو راضی هستی یعنی همه راضیاند. عاشقانه💖 تلاش کرد برای رفتن، اعزامها خیلی راحت نبود. یک روز #جمعه-صبح برای خواندن نماز📿 صبح بیدار شدم که دخترم هراسان آمد و گفت: مادر #محمدحسین ساکش را بسته و میخواهد برود🚌
🔰رفتم و گفتم: میروی؟ قبل رفتن بیا چندتا عکس📸 با هم بیندازیم. عکسها را که انداختیم، #بوسیدمش و راهیاش کردم. وقتی رفت گفتم با #شهادت برمیگردد اما مصلحت خدا بر این بود که #سالم برگردد.
🔰وقتی از #سوریه آمد از اوضاع آنجا برایم گفت، اعتقادش نسبت به حفظ انقلاب و #اسلام بیشتر شده بود✅ میگفت: مامان نمیدانید چه خبر است؟ خدا نکند آن #ناامنی که در سوریه ایجاد شده در ایران🇮🇷 پیاده شود. میگفت: تا زندهایم #محال است به این خائنان اجازه بدهیم مملکت ما را مانند سوریه کنند👊
#شهید_محمد_حسین_حدادیان
☆••●♡••🌸💝••♡●••☆
@sh_hadadian74
☆••●♡••🌸💝••♡●••☆
📩پیام شهید حدادیان🌷
به دوستش
#بسیجی_خامنهای بودن ازسرباز خمینی بودن سختتر⚡️ است و صدالبته #شیرینی بیشتری😍 هم دارد
#شهید_محمدحسین_حدادیان
#شهید_مدافع_امنیت
☆☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
@sh_hadadian74
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
reyhaneh(5)12_13967320576.mp3
11.09M
اگه میخواهید حالتون خوب شه♥️ حتماً گوش کنید ...
#شهید_حججی
🎤 #حاج_حسین_یکتا
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
@sh_hadadian74
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
هدایت شده از به وقت عاشقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام عشق
@lovetime6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسدارِ آقا نمے ماند
تا ظهـور را ببینـد ...
#شهـید مے شود
تا ظهـور نزدیڪ شود ...
" اللّٰھُـم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْــ "
#التمـاسدعاۍشهـادټ
#شهید_محمد_حسین_حدادیان
#کپی_با_ذکر_صلوات📿
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
@sh_hadadian74
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
#رمان #تنها_میان_داعش #پارت_چهارم 📚 چند روزی حال دل من همین بود وحشت زده 😰 از نامردی که میخو
#رمان
#تنها_میان_داعش
#پارت_پنجم
📚 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود 🌹 که حرارت صورتم را به خوبی حس میکردم . زیره لب عذر خواهی کردم ، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم ، بی نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می درخشید 🤩 و همچنان سر به زیر می خندید . 😊
انگار همه تلخی های این چند روز فراموشش شده بود و با تهمتی که به عدنان زده بود ، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می خندید . چین و چروک صورت عمو هم از خنده پر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم .
پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه همسر عباس نشستم . زن عمو به دخترانش 👭 زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف 🤱 به اتاق رفتند .
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب هایش که با چشمانش می خندید . 😍
واقعاً نمی فهمیدم چه خبر است 🤷♀ ، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود
که عمو با مهربانی شروع کرد : 《نرجس جان ! ما چند روزی میشه می خوایم باهات صحبت کنیم ، ولی حیدر قبول نمی کنه . میگه الان وقتش نیس . 🙅♂ اما حالا من این شربت را به فال نیک می گیرم و این روزهای خوب ماه رجب و تولد امیرالمومنین علیه السلام رو از دست نمیدم !》
حرفهای عمو سرم را بالا آورد ، نگاه مرا به میهمانی چشم حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است .
پیوند نگاهمان 👀 چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم .
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه ، راز فریاد آن روز حیدر ، قهر این چند روز و نگاه و خنده های امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید .
دیگر صحبت های عمو و شیرین زبانی های زن عمو را در هالهای از هیجان می شنیدم که تصویر نگاه 👀 عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمی رفت .
حالا فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان ، عاشقانه ای بود ♥️ که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت .
خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم .
در خلوتی که پیش آمده بود ، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی تر از همیشه همچنان سرش پایین است . انگار با بر ملا شدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می کشید و دستان مردانه اش به نرمی می لرزید .
موهای مشکی و کوتاهش 👨🏻 هنوز از خیسی شربت می درخشید و پیراهن خیس و سفیدش به شانه اش چسبیده بود که بی اختیار خنده ام گرفت . 😄
خندم را هر چند زیر لب بود اما شنید که سرش را بلند کرد و با مهربانی به رویم لبخند زد . 😊
دیگر از راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم .
تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و عاشق شده است . 💓
اصلا نمیدانستم این تحول عاشقانه ♥️ را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد : 《دختر عمو !》📚
#شهید_محمد_حسین_حدادیان
#عاشقانه_ای_درمیان_داعش
☆••●♡••🌸💝••♡●••☆
@sh_hadadian74
☆••●♡••🌸💝••♡●••☆
#رمان
#تنها_میان_داعش
#پارت_ششم
📚 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیرا تَرش 👀 ، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمهای آغاز کرد :《 چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می گرفت و من نمی خواستم چیزی بگم. می دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت 🙈 می کشی .》
از اینکه احساسم را می فهمید ، لبخندی بر لبم نشست 😊
و به آرامی ادامه داد :《 قبلاً از یکی از از دوستانم شنیده بودم عدنان خیلی به تکریت رفت و آمد داره . این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه بعثی تو تکریت ارتباط داره . بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام .》
مستقیم نگاهش می کردم که بعثی بودن عدنان برایم باور کردنی نبود 😳
و او صادقانه گواهی داد :《 من دروغ نمی گم دختر عمو ! حتی اگر اون روز اون بی غیرتی رو ازش ندیده بودم ، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم !》
پس آن پَست فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی شرمانه به حیایم تعرض کرد ، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود ! 😱
غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد 😔
که صدای آرام بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :《 دختر عمو ! من اون روز حرف تو رو باور کردم ، من به تو شک نکردم . فقط غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی ، واسه همین سرت داد زدم .》
کلمات آخرش به قدری خوش آهنگ بود 🎼 که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم ؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می خواهد . 🙏🏻
سپس نگاه مردانه اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :《منو ببخش دختر عمو ! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی ، 😰 انقدر عصبانی شدم 😡 که نفهمیدم دارم چیکار می کنم ! وقتی گریهات گرفت 😢 ، تازه فهمیدم چه غلطی کردم !
دیگه از اون روز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم ، 😞 خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره !》
احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش خجالت کشید ! 🙈
میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت 🏝 برادرانه اش بود ؛
به این سادگی نمی شد نگاه خواهرانه ام را در همه ی این سال ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :《ببین دختر عمو ! ما از بچگی باهم بزرگ شدیم ، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم . من همیشه دلم می خواست از تو و عباس حمایت کنم ، حتی بیشتر از خواهر های خودم ، چون شما امانت عمو بودید ! اما تازگی ها هر وقت می دیدمت دلم می خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم ، می خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم ! نمی فهمیدم چِم شده تا اون روز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته ، 😱 تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی تونم تحمل کنم کس دیگه ای ...》
#شهید_محمد_حسین_حدادیان
#عاشقانه_ای_درمیان_داعش
☆••●♡••🌸💝••♡●••☆
@sh_hadadian74
☆••●♡••🌸💝••♡●••☆
4_5940543720079231197.mp3
2.07M
🔊
🎼 پادڪست بســیار زیـبا
🎤حجت الاسلام #دارستانی
✅ #چــرا_گـــرفتادی
⏱ ۳ دقـــیقه و ۵۶ ثانــیه
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
@sh_hadadian74
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
هدایت شده از POLICENOPO
خبر بسیار دلچسب برای خادمین شهدا
♦️سفرهای راهیان نور از تیر ماه
از سرگرفته میشود
🔰رئیس ستاد مرکزی راهیان نور اعلام کرد با رعایت پروتکل های بهداشتی از تیر ماه ۱۳۹۹ سفرهای راهیان نور در مناطق سفید انجام می شود.
@nopopolice
🕊 #افلاکیان_خاکی
📖اگر مهمان با دعوت آمده بود، سفارش میکرد فقط یک نوع غذا درست کنم و اگر ناخوانده هم بود میگفت: هر چه که داریم باهم میخوریم. حتی اگر نان و ماست باشد. یک شب ...
#شهید_عباس_بابایی🌷
#شهدا_گاهی_نگاهی
#شهید_محمد_حسین_حدادیان
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
@sh_hadadian74
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
Majid Banifatemeh - Mibare Baroon Roy Sar Majnoon (128).mp3
6.91M
#مداحۍتایم🎧
#سیدمجیدبنیفاطمه
●°|میباره بارون روی سر مجنون
توی خیابون رویایی 💔|°●
ــــــــــــــــــــــــــــ﴿😭﴾ــــــــــــــــــــــــــــ
#التمـاسدعاۍشهـادټ
#شهید_محمد_حسین_حدادیان
#کپی_با_ذکر_صلوات📿
#ارسالی_از_اعضا🌺🙏
ممنون بانوجان 🦋
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆
@sh_hadadian74
☆••~♡••🌸🦋••♡~••☆