برای یکی از عملیات ها آماده می شدیم.
علی هاشمی اومد و مسئولیتها رو مشخص کرد ، سید حمید شد ، مسئول گردان در منطقه دهلاویه .
یادم هست که فرمانده بود و با بچه ها می رفت کانال می کند .
گفتم ، سید بچه ها که هستند ، چرا شما ! ، می گفت ،
بچه ها هستند ، اما خسته شدند !
خوب یادمه اون روزها گرما بیداد می کرد و پشه ها نیش های بدی می زدند ، کمتر کسی توی این شرایط طاقت می آورد
سید فرمانده بود اما وقتی دشمن جلو میومد ، جواب پاتک دشمن رو می داد .
آرپی جی زن خوبی بود از بس آرپی جی زده بود از گوشش خون میومد ،
اسمش فرمانده گردان بود ولی با بلدوزرچی ها ، با بچه های شناسایی ، با بچه های لجستیک ، با بچه های تدارکات بود و به همه کمک می کرد .
با سردار ناصری برای شناسایی منطقه جلو می رفت ، علی هاشمی وقته بود خودتون جلو نرید ، فقط ناظر باشید !
ولی سید قبول نمی کرد ، می گفت ،
چطور به بچه ها بگم برید جلو و خودم نرم؟
برای همین جلو تر از بقیه در عملیات های سخت پیش قدم می شد.
حتی یک لحظه هم آرامش و سکون نداشت ، بار ها دیدم که حتی در حال راه رفتن داره غذا می خوره ، انگار خستگی ناپذیر بود....
#شهیدسیدحمید_میرافضلی
📕 پا برهنه در وادی مقدس
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
https://eitaa.com/shabhayeshahid
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✅ #سیره_علمی_آقا
🚨 جلسه درس #خصوصی
🔘حجت الاسلام سید محمد تقی محصل همدانی ، از شاگردان آیت الله حائری ره :
💠 بنده به همراه جمعی از آقایان در درس خارج آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری شرکت می نمودیم ، استاد گاهی تا #نیم_ساعت دیرتر به درس می آمدند و این برای ما مبهم بود ، بعد از مدتی روشن شد ، که ایشان در منزل خود یک بحث دیگری دارند ، که تنها #برای_یک_نفر است . کسانی که به استاد نزدیکتر بودند با تفحص دریافتند ، که آن شخص ، آقای خامنه ای است و آقای حائری در منزل خود به معظمله درس میدهند.
آیت الله حائری در پاسخ به اینکه چرا برای یک نفر جمعی را معطل نگه میدارید ، فرموده بودند: سید بسیار #خوش_فهم است.
✍ آخرین نفر از سمت راست در تصویر ، رهبر معظم انقلاب در سنین جوانی است.
📚 جرعه نوش کوثر ، موسسه قدر ولایت ص ۱۵۰
📚 حدیث آفتاب ، مرتضی یقینی پور ، ص ۵۵
https://eitaa.com/shabhayeshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علمدار رفت تا ناموس بماند....
https://eitaa.com/shabhayeshahid
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌴یاد شهید #علی_موحددانش به خیر.
پدر که همیشه دوست داشت روزی برسد که علیرضا خودش بگوید می خواهد ازدواج کند بلاخره این روز را می بیند. پدر در تعریف خاطره آن روز می گوید:
یک شب ساعت ۱۱ بود که با چند نفر از دوستانش با تویوتایی پر از اسلحه از کردستان به خانه آمدند. من تا صبح نتوانستم بخوابم. صبح مادرش گفت علی دیشب به من گفته من نصف دینم را دارم و می خواهم نصف دیگرش را داشته باشم تا کامل شود. گفتم تا مستقیم به خودم نگوید قبول نمی کنم. صبح رفتند اسلحه ها را تحویل دادند و شب به خانه آمدند. خواست درباره ازدواج حرف بزند گفتم با قدرت بگو مگر می خواهی دزدی کنی. موضوع را گفت. آن زمان علیرضا دستش قطع شده بود، خواهر شهیدی را پسندید و باهم قرار گذاشتند. در این فاصله محمد 12 اردیبهشت به شهادت رسید. چهلمش را برگزار کردیم. پایان مراسم چهلم عروس علیرضا را به همه معرفی و اعلام کردیم فردای چهلم برنامه علیرضا را داریم. دخترم هم عقد کرده بود. از مجلس بیرون آمدیم به پدر داماد گفتیم عروست را ببر.
دو روز بعد برای خواندن خطبه عقد خدمت امام(ره) رفتیم. آن زمان پدر داماد را راه نمی دادند. من عین راننده تاکسی دم در ایستادیم و مابقی نزد امام رفتند و خطبه عقد جاری شد.
علیرضا برای عروسی اعلام کرد چیزی نمی خواهد و می خواهد عروسی را در مسجد بگیرد. مسجدی قدیمی را انتخاب کردیم که بچگی بچه ها و خودمان در این مسجد گذشت؛ عروسی را گرفتیم. علیرضا از اینجا زندگی دار شد.»
از خطبه عقد
در نزد امام
تا حجله وصل
در راه امام
شادی روحش #صلوات
https://eitaa.com/s
✅ #سیره_اخلاقی_آقا
🚨 رفتار با خانواده شهدا
🔘 دکتر علاءالدین بروجردی :
💠 در سال ۱۳۷۹ به اتفاق آقای حسینی نسب ، که اهل بروجرد و پدر سه شهید و جانباز است ، خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم. معظم له با #گرمی با آن پدر شهید برخورد کرد. حدود یک ساعت آقای حسینی نسب با #آقا ملاقات کرد.
جلسه ، #جلسه_محبت بود. برای من خیلی جالب بود ، رهبری که لحظه لحظههای وقتش ارزشمند است و باید صرف حل مشکلات جهان اسلام شود ، اینگونه عنایت می کنند و با یک #پیرمرد به گفتگو می نشینند.
این یک نمونه از هزاران است. رفتار ایشان با #خانوادههای_شهدا برای همه مسئولان نظام ، درس و الگوست.
📚 پرتوی از خورشید ، ص ۹۳
https://eitaa.com/shabhayeshahid
🌴یاد شهید #یوسف_کلاهدوز به خیر.
تابستان سال ۱۳۵۲ در شب ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها با زهرا موزرانی ازدواج کرد زهرا لیسانس شیمی از دانشگاه اصفهان بود.
یوسف یک پیکان آبی رنگ داشت با همان زهرا را به شیراز برد زهرا شنیده بود که یوسف با نظامیهایی که می شناسد فرق دارد و همینطور هم بود , نقاشی میکرد,از طبیعت عکس میگرفت, کلاس زبان میرفت و شبها قبل از خواب حتما کتاب می خواند, اولین کتابی که به زهرا هدیه داد سووشون اثر سیمین دانشور بود.
یوسف کلاهدوز مرد تنهایی بود, شاید چون هم نظامی بود و هم هنرمند, قبول اینکه او هنر را خوب می شناسدو اهل فهم و درک عمیق است برای هنرمندان که بیشتر یک نظامی می دیدنش سخت بود و نظامیها هرگز نمی توانستند بفهمند چرا فیلم میبیندو نقاشی کردن را دوست دارد.
سالها بعد که یوسف به قائم مقامی سپاه نائل شد به همراه دوستش حسن جلایی که او هم به سینما علاقه داشت و معتقد بود که هنر و مذهب باید با هم تلفیق شود , تهیه کنندگی فیلمی در مورد حضرت سلمان سفیر امام حسین علیه السلام را عهده دار شد و معتقد بود که : ما باید راجع به عظیم ترین واقعه مذهبمان حرف بزنیم و آثار هنری متعدد داشته باشیم, این در حالی بود که تلویزیون حاضر نشده بود تا تهیه کنندگی این اثر را بر عهده بگیرد
از یوسف دو فرزند به بادگار مانده, حامد و فاطمه, که هر دو فارغ التحصیل دانشگاه هنر در رشته سینما هستند
شادی روحش #صلوات
https://eitaa.com/shabhayeshahid
ما در طبقه پایین زندگی می کردیم و آقای #کلاهدوز در طبقه بالا،هیچ وقت متوجه ورود و خروج او نشدم،یک شب اتفاقی در را باز کردم دیدم پوتین هایش را در آورده و به دست گرفته و از پله ها بالا می رود،فهمیدم طوری رفت و آمد می کرده تا مزاحم همسایه ها نشود،صبح ها چون زود می رفت،ماشین را تا سرِ کوچه هل می داد و سپس آن را روشن می کرد تا مبادا مزاحم کسی شود.
📚به نقل ازفصل نامه مکاتبه و اندیشه صفحه180 گوینده خاطره همسایه #شهید_کلاهدوز
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
https://eitaa.com/shabhayeshahid
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🚨 خیلی سفر نرو !
💠 حاج احمد آقا خمینی (رض) نقل می کردند: امام ره ، خطاب به مقام معظم رهبری فرمودند : « هر موقعی که تو به #سفر میروی ، من #مضطرب هستم که برگردی ، خیلی سفر نرو »
این از الهامات الهی و غیبی حق تعالی بوده است.
📚 حکایت نامه سلاله زهرا (س) ، ص ۱۹۵
📚 گلهای باغ خاطره ، ص ۶۸
https://eitaa.com/shabhayeshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیج لشگر مخلص خدا...
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
https://eitaa.com/shabhayeshahid
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌴یاد شهید #اسماعیل_اصغری به خیر
عید سال ۶۴ بعد از عملیات بدر مرخصی آمدیم. اسماعیل به همراه چند نفر با ماشین پژوی ۵۰۴ پدرش دنبالم آمد و نیم روزی با هم بودیم. شب از طرف میدان قزوین به سمت محل می آمدیم.
دست راست اسماعیل چند روزی بود که در عملیات تیر خورده بود و کف دست و پنجه اش را تا نزدیک آرنج گچ گرفته بودند. برای دنده، دست راست گچ گرفته اش را روی فرمان نگه می داشت و به زحمت با دست چپ دنده را عوض می کرد. دقیقا سر دوراهی قپان، بدو ورود به خیابان امین الملک پیر مردی وسط خیابان جلوی ماشین دوید و محکم روی کاپوت کوبید. اسماعیل بلافاصله ترمز کرد. تا ایستادیم متوجه شدیم وضعیت قرمز بوده و داخل ماشینِ در حال حرکت بی خبر بودیم (در وضعیت قرمز می بایست توقف می کردیم و تمام چراغ ها بخاطر بمباران هواپیماهای دشمن خاموش میشد)
پیر مرد ول کن نبود. با غیظ و عصبانیت به طرف اسماعیل هجوم آورد. سرش را داخل ماشین کرد و در تاریکی با کف دست چند بار به صورت اسماعیل اشاره کرد. آن قدر عصبانی بود روبروی صورت اسماعیل با خشم صحبت می کرد آب دهانش می پاشید.
هیچیک از افراد داخل ماشین اصلا نمی دانستیم بیرون چه خبر بوده اسماعیل چند بار با صمیمت تمام عذر خواهی کرد و آنقدر افتاده و با احترام برخورد کرد که پیرمردِ شصت و چند ساله ی ضعیف جثه، از واکنش متواضعانه اسماعیلِ خوش قد و بالا آرام شد.
شاید در ابتدا فکر می کرد اوباش هستیم و از روی عمد به آژیر بی اعتنایی کرده ایم. اسماعیل حتی اشاره ای هم نکرد که خود، رزمنده ام و این دست داخل گچم بخاطر تیر دشمن است
شادی روحش #صلوات
https://eitaa.com/shabhayeshahid
آقا شما بیا ، تدارک اطعام با " بسیج"
پرچم زدن به گوشه هر بام با " بسیج"
گرچه پر است دام ، ز بعد ظهورتان
منحل نمودن خطر دام ، با " بسیج"
کرب و بلا مجال شما با سران کفر
یکسر نمودن خطر شام ، با " بسیج"
گرچه شهید راه تو عیسی بن مریم است
آقا...! قبور "قطعه گمنام" با " بسیج"
اللهم عجل لولیک الفرج
🌸 فرا رسیدن هفته بسیج بر شما مبارک باد 🌸
https://eitaa.com/sobhehoseini