eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
29 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
میان آتش سوخت ، بجای ابراهیم خلیل 🥀 گل و غنچه پرپر گشت ... تا بماند ریشه‌ی پیغمبری 🥀 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دیگر مدینه یاسِ پیغمبر ندارد حیدر شده تنهاترین، یاور ندارد دارد حسن دق می کند، با یاد کوچه قرآن ناطق، سوره ی کوثر ندارد 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فضه جان دریاب من را! بچه ها را دور کن پشت آن سیلاب ها پهلوی این دریا شکست 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فرقی نمی‌کند چه برایم نوشته دوست گیرم که ناسزاست ولی دستخط اوست آیینه‌وار خیره به تنهایی توام آری! سکوت ساده‌ترین راه گفت‌و‌گوست این درس را ز عشق تو آموختم که گاه راه وصال دست کشیدن ز جست‌وجوست هرکس به قدر وسع خریدار یوسف است سرمایه شکسته‌دلان چیست؟ آرزوست بیچاره ما که گرچه عزیزیم نزد خلق چیزی که پیش دوست نداریم آبروست 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از بغض من یک مثنوی، غم در غزل جاری شده بی تو تمام روزها بدجور تکراری شده ای بودنت مثل نفس لازم برای بودنم این درد دوری باز هم، اسباب بیماری شده در من کسی هر ثانیه، مشق توسل می‌کند هر هفته کار عاشقت، حزن و عزاداری شده باید خدا کاری کند تا طی شود این روزها دنیای بی تو جان دل، دنیای غدّاری شده خون در رگ آدینه ها، یخ کرده بی خورشید تو با مختصات غیبتت یخچال معماری شده دارد دعای دیدنت آخر جهانی می‌شود از لطف تو مولای من ایام بیداری شده 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نشانی قلبت را از یاد نمی برم هوایت که به سرم می زند می نشانمت کنار رویاهایم ..... دست دلواپسی ام را به دستِ قلم می دهم..... و با تو در بارانی ترین لحظه ها تمامِ عاشقانه هایمان را نفس به نفس مرور می کنم.... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی! نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی! غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی! عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی؟ دل عارفان ببردند و قرار پارسایان همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی! نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم همه بر سر زبانند و تو در میان جانی! اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی! تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی! نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی! مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی! مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی! بت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون اگر این قمر ببینی دگر آن سمر نخوانی! دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی! 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدیه به شهدای گمنام🌷 تو می گوی که مشتی اُستخوانم نمی دانی تو اسرار نهانم بیا بشنو حدیث عشق مارا هُویدا میکنم هرجا خدا را تو را ازعشق می گویم کلامی خدای عشق را گویم سلامی مرا چون جرعه ی جام ولا داد بدستم نامه ی دعوت خداداد به گمنامی به هر جا شهره گشتم و نوری در ورای ظهره گشتم مرا با جرعه ئی مستم نمودند صفا یم داده یک دستم نمودند مرا در کوره ی قرب الاهی چو حق داد روح پاکم را جلاهی صدای ارجعی آمد بگوشم ندیدی لحظه پرواز هوشم دمی با عرشیان همراز گشتم ولی را بی هوا سرباز گشتم برفتم با عزیزانِ خمینی به پیشانی نوشتم یاحسینی به هرشب تا سحر بیدار بودم ندیدی همسفربا یار بودم دویدم روز و شب از بهر دیدار دویدم بی هوا سوی خریدار به تن کردم لباسی زردُ خاکی نوشتن نام مارا برپلاکی به هردم نام زهرا روی لب بود به هرجا عاشقی درتاب وتب بود دویدم هر کجا دنبال مهدی ببستم با شهیدان تازه عهدی ولی امد بدستم یک علم داد نشانم روی دریا یک بلم داد ولی امد به دستم یک سبو داد ولی هر جا به نامم ابرو داد مر با عرشیان او اشنا کرد مرا با دست خود در حق فنا کرد ولی در حق ما خیلی دعا کرد به هردم مهدی زهرا صدا کرد به ما چون وعدهء دیدار دادند به هرشب دیدهء بیدار دادند ولی آمد مرا شوری به سر داد ولی آمد به عاشق بال و پر داد ولی را بی ولی کی می شناسی تو گفتی گندم ری می شناسی ببوسم دستُ بازوی ولی را سلامی می دهم سیدعلی 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🍃🥀🌷 یا فاطمه با رفتنِ تو ، علی(ع) اسیرِغم شد کاشانه‌ ی مِهرِ او پُر از ماتم شد از بُغضِ نبودنِ تو از کثرَتِ اشک چشمانِ علی چو چشمۀ زمزم شد . 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌸 رمان جذاب 🌸 سکوت طولانی شده بود،،، بالاخره لب باز کرد و گفت: _بیست دقیقه شد، فکر کنم دیگه بهتره بریم باورم نمیشد، بیست دقیقه فقط!! احساس میکردم چند ساعت گذشته .. بلند شدم برم داخل که صدام زد - معصومه خانم قلبم یه جوری شد، دومین بار بود که صدام میزد، برگشتم سمتش که گفت: _ممنون که دارین کمکم کنین خواهش میکنمی زیر لب گفتم و رفتم داخل، عباس هم اومد، همه با ذوق نگاهمون می کردن که کنار هم ایستاده بودیم،انگار جواب می خواستن که نگاه همشون منتظر بود، نگاهمو به پایین دوختم، ملیحه خانم سریع گفت: _تموم شد حرفاتون؟!! فکر کنم زود اومده بودیم .. چیزی نگفتیم که عمو جواد این بار با لحن مهربونی گفت: _چیشد دخترم به نتایجی رسیدین؟ نگاهی بهش انداختم، ای کاش این نمایش مسخره زودتر تموم میشد، میخاستم بگم نه ما به درد هم نمیخوریم اما نمیدونم چرا چیز دیگه ای رو به زبون آوردم: _من باید کمی فکر کنم زیرچشمی به حرکات عباس نگاه کردم، معمولی بود هیچ حالت خاصی نداشت .. ملیحه خانم لبخند عمیقی زد مثل اینکه خیلی خوشحال بود ... . . . مشغول جارو زدن اتاقم بودم، یه ماه بعد امتحانات خرداد شروع میشد و باید از همین الان شروع به درس خوندن می کردم چون همش پشت سر هم بود .. نمیدونم چرا اصلا رو درسام مثل سابق تمرکز نداشتم، جاروبرقی رو خاموش کردم و گذاشتم یه گوشه، رفتم سراغ قفسه کتابام که فقط دوتا قفسه اش برای من بود و دوتاشم برای مهسا، ردیف قفسه ی من همیشه پر تر از مهسا بود، یاد مهسا و دانشکده ی هنر افتادم باید همین روزا با مامان درموردش حرف میزدم، نباید مهسا کاری رو می کرد که دوست نداره اینجوری هیچ پیشرفتی نمیکرد چند تا از کتابای درسی مو برداشتم، با دیدن جزوه ی سمیرا که لای کتابام بود تعجب کردم، این اینجا چیکار میکرد؟ شاید اشتباهی اومده لای کتابام.. دلم می خواست برم با سمیرا حرف بزنم حتما تا الان از فضولی مرده که بدونه دیشب چه اتفاقی افتاد .. سریع آماده شدم، جزوه شو برداشتم و زدم از خونه بیرون هیچ کس خونه نبود، مهسا بعدازظهری بود، محمد هم با مامان رفته بود گلزار شهدا دیدار بابا، من به بهونه درس نرفتم آخه دلم می خواست تنهایی برم پیشش و باهاش حرف بزنم، یکی دو روز آینده حتما باید برم، دلم خیلی برای بابا تنگ شده ....🌷 🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky