eitaa logo
کلبه ی شعر
2.7هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
4.5هزار ویدیو
36 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عشق شکل دگری داشت نمی‌دانستم پشت دیوار دری داشت نمی‌دانستم جز خزانی که به سرسبزی ما رحم نکرد باغبان هم تبری داشت نمی‌دانستم داشت از پیچ و خم کوچهٔ ما رد می‌شد قاصدک بد خبری داشت نمی‌دانستم ماهِ دربندِ پر از معجزهٔ زیبایم زخمِ شق القمری داشت نمی‌دانستم بر خلاف همهٔ باورمان، نحسی عمر خوشیِ مختصری داشت نمی‌دانستم این شبِ سرد زمستانی سرتاسر درد بعد‌ِ مرگم سحری داشت نمی‌دانستم! ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
Ahmad Saeedi4_5904532321972784734.mp3
زمان: حجم: 8.7M
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky 🎙‌ 🎼‌ موهات‌ ❤️😍
بگیر از من این هردو فرمانده را "دل عاشق" و "عقل درمانده" را اگر عشق با ماست؛ این عقل چیست؟ بکُش! هم پدر هم پدر خوانده را تو کاری کن ای مرگ! اکنون که خلق نخواهند مهمان ناخوانده را در آغوش خود "بار دیگر" بگیر من این موج از هر طرف رانده را شب عاشقی رفت و گم کرده ام در شیشة عطر وامانده را ... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
آخر بهار خرّم و رؤیایی‌ات رسید خوشحال باش وقت شکوفایی‌ات رسید داری به معجزات خودت زنده می‌شوی ای جان مرده! نوبت عیسایی‌ات رسید رفتی به طور عشق و شدی هم‌کلام دوست ای نیک‌بخت! طالع موسایی‌ات رسید یوسف اگر به پیرهنت چنگ می‌زند یعنی که ختم هجر زلیخایی‌ات رسید در آینه به صورت ماهت نگاه کن از آسمان حوالۀ زیبایی‌ات رسید دست دعا و چشم امید و  نگاه دوست آسوده باش! همدم تنهایی‌ات رسید یک‌عمر در هوای زمستان نفس زدی آخر بهار خرّم و رؤیایی‌ات رسید ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
110.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ         🥀‌ پنجشنبه‌ روز معراجی ها🥀 🥀به یاد آنهایی 🥀که دیگر میان ما نیستند 🥀و هیچکس نمیتواند 🥀جایشان را در قلب ما پر کند به‌ تمام‌ شهدا ی عزیز ‌و 🥀نثار روح پدران و مادران آسمانی 🥀فرزندان خواهران وبرادران درگذشته 🥀و همه در گذشتگان   🌸 آنها دلخوشند به این پنجشنبه ها به یک فاتحه، به یک صلوات ، 🌸همین ها برایشان یک دنیاست در آن دنیا 🌷به یاد عزیزان آسمانی، رَحِمَ اللّه مَنْ یَقْرَا الفاتحه مَعَ الصَّلوات🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ز یاد بردنت ای آشنای من ، سخت است ببخش مثل تو بودن برای من سخت است مرا رها کن از این شهر غرق دود برو نفس کشیدن تو در هوای من سخت است بدون اینکه بخواهم دلیل درد توام خدا کند که نباشی بجای من ، سخت است برای آنکه مرا هیچوقت دوست نداشت چقدر شعر سرودن خدای من سخت است برای تو که خدایی ، خدای من تو بگو که استجاب کدامین دعای من سخت است؟ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
تو رفته ای که من از داغِ عشق، تر باشم همیشه شاهدِیک دردِ مختصر باشم همین که عطرِتو در راهِ خانه می پیچد به هر بهانه گُمم، با تو بیشتر باشم ! هوای دلخوشی ام را به دست باد نده اسیرِ پنجره ام تا پرنده تر باشم نه از هوای خیال ِتو خاطرم خالیست نه اینکه خواستم اسباب درد سر باشم تو رفته ای و شدم با سکوت همسایه روا مدار که چون سایه پشت در باشم ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محرمی نیست وگرنه كه خبر بسیار است رمق ناله كم و كوه و كمر بسیار است ای ملائک كه به سنجیدن ما مشغولید بنویسید كه اندوه بشر بسیار است ساقه‌های مژه‌ام از وزش آه نسوخت شُكر! در جنگل ما هیزم تَر بسیار است سفره‌دار توام ای عشق بفرما بنشین نان ِجو ، زخم و نمك ، خون ِجگر بسیار است هر كجا می‌نگرم مجلس سهراب‌كُشی است آه از این خاك ، بر آن نعش پسر بسیار است پشت لبخند من آیا و چرایی نرسید پشت دلتنگی‌ام اما و اگر بسیار است اشك ، آبادی چشم است بر آن شاكر باش هركجا جوی روانی است كپر بسیار است سال‌ها رفت و نشد موی تو را شانه كنم چه كنم دوروبرت شانه به سر بسیار است 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
به من نزدیکتر از من،که از آغوش تو دورم بغل وا کن برای ماهی افتاده در تورم نبین این صحنه ها ی رقصمرگ از دوریت دریا مرا دریاب و فکری کن برای درد ناسورم دل ماهی که خوش در تنگنای تنگ ماهی نیست تو که می خوانی از لای نگاه خسته منظورم در این مرداب ،نیلوفر صدایی نارسا دارد به فردایی فراتر می بری پژواک شیپورم به پاکستان خود راهم بده،بی شک کنارتو بزودی می درخشداختر اقبال لاهورم ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥 💚☘ _پس چیشد قبول کردی؟ -بخاطر تعریف های حاج آقا..گفتم چند روز بمونه،اگه دیدم سر و گوشش میجنبه ردش میکنم بره.ولی حاجی،خدا وکیلی خیلی خوبه.حتی وقتی من نیستم هم حواسش هست.به هیچ زنی نگاه نمیکنه. بعضی ها بودن که سعی میکردن نظرشو جلب کنن ولی افشین اصلا و ابدا بهشون توجه نمیکنه...اخلاقش هم خیلی خوبه. پسر با ادب و مهربونیه..یه قرآن داره،تا فرصت پیدا میکنه،بازش میکنه و میخونه.وقتی مشتری نیست کتاب میخونه...از یه ربع قبل اذان چشمش همش به ساعته.الان دیگه مشتری هم داشته باشم،بهش میگم تو برو،من هستم. میره اون بالا،شده یه نمازشو میخونه و میاد...حلال و حروم هم سرش میشه. اوایل که اومد اینجا و حساب کتاب ها رو دید،گفت سود بعضی جنس هام زیاده و حلال نیست.از حاج آقا موسوی پرسیدم،گفت آره.منم سودشو کم کردم. ولی از وقتی اومده مغازه م و برام کار میکنه،برکت زندگی و مغازه م بیشتر شده...حاجی نمیدونم میدونی یا نه.وضع مالی باباش خیلی خوبه،از اون مایه دار هاست. -پس چرا خودش اینجا شاگردی میکنه؟ -سه،چهار ماه بعد از اینکه اومد اینجا،یه خانمی با وضع آنچنانی و بد با ماشین مدل بالا اومد مغازه.داد و بیداد میکرد که چرا پسرش اینجا شاگردی میکنه. افشین با اینکه معلوم بود خیلی معذبه ولی سعی میکرد با احترام آرومش کنه. بالاخره سوار ماشینش کرد و از اینجا بردش.فردای اون روز افشین ازم عذرخواهی کرد.بهش گفتم به نظر وضع مالی خانواده ت که خوبه،خب چرا شاگردی میکنی؟!! گفت چون میخوام پول حلال دربیارم...خیلی وقتها هم روزه میگیره،نمیدونه که من میفهمم. حاج محمود مطمئن شد، که افشین واقعا توبه کرده ولی بازهم نمیخواست که دامادش باشه.نگران بود که فاطمه بعد از ازدواج نتونه بدی های افشین رو فراموش کنه و زندگیش خراب بشه. دو ماه از صحبت های حاج آقا با حاج محمود گذشت.به اتاق فاطمه رفت و گفت: _حاج توسلی برای پسرش از تو خاستگاری کرده.پسر خیلی خوبیه.چه روزی کارت سبکتره که بگم بیان؟ -بابا جون،منکه قبلا گفتم نمیخوام فعلا ازدواج کنم. با اخم گفت: _فاطمه،اون پسره بازهم اومد سراغت؟ -نه،اصلا. -به حاج توسلی میگم فردا شب با خانواده ش بیان. -ولی بابا... -ولی نداره.باهاشون آشنا میشی،اگه دلیلت قانع کننده بود قبول میکنم وگرنه باهاش ازدواج میکنی. ناراحت از اتاق بیرون رفت.فاطمه از اینکه باعث ناراحتی پدرش شد،ناراحت شد. روز بعد بیمارستان بود. نوزادی دو روز بعد از تولد،مُرد.ناراحت بود،ناراحت تر شد.برای یکی از همکارهاش مشکلی پیش اومد و چند ساعت بیشتر هم جای اون بود.روز سختی بود.خیلی خسته شده بود.از بیمارستان بیرون نرفته بود که پویان صداش کرد. -تازه شیفت تون تموم شده؟!! -جای یکی از همکارهام بودم. پویان مردد بود،حرفشو بگه. -آقای سلطانی،چیزی شده؟ چند ثانیه سکوت کرد. -درمورد.. افشین...خیلی رفته پیش پدرتون ولی بی فایده بوده. خانم نادری،.... ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky