انگار با تمـــام جهـــــان وصل مــی شوم
در لحظه ای که می کِشَمت تنگ در بغل
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
📿#امام_حسینعلیهالسلام
هرچند که دورم از هوای تو حسین
هر صبح، اذان من نوای تو حسین
در مرکز سجاده ی سبزم دارم
یک قطعهی خاک کربلای تو حسین
#نگین_نقیبی
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
مرگم باد
اگر دمى کوتاه آیم
از تکرار
این پیش پا افتاده ترین سخن
که
دوستت دارم...
#احمد_شاملو
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
سهم من از عشق شد
گلهای زرد کاغذی...
#پریسا_مصلح
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯 پنجشنبه است
✨ثانیه هایمان بوی دلتنگی میدهد
🌷چه مهمانان ساکتی هستند
✨رفتگان و گذشتگان
🌷نه به دستی
✨ظرفی آلوده میکنند
🌷نه به حرفی دلی را میشکنند
🌸اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
🌸 آنها دلخوشند به این پنجشنبه ها به یک فاتحه، به یک صلوات ، یک خدا بیامرزدش
🌸همین ها برایشان یک دنیاست در آن دنیا
❣به یاد عزیزان آسمانی، رَحِمَ اللّه مَنْ یَقْرَا الفاتحه مَعَ الصَّلوات❣
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
گمان مبر که به روی تو ای بهشتیروی
نگه به چشم خیانت کنم معاذالله
#سوزنی_سمرقندی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
851.1K
ماه عاشق شده بود
صحبتی داشت شبی، ماهی حلوا باماه
که چه رازی ست میان شب دریا باماه
از چه می لرزد اگر ،ماه دلش عاشق نیست
وچه می گویدش امواج، به نجوا با ماه
ماه عاشق شده و آبزیان عاشق تر
پر شده کاسه چشم همه آنها باماه
پیکر ماه خمیده ست ورخش زرد شده
عشوه بس می کند این موج فریبا باماه
مزرع سبز فلک، صبح درو خواهد شد
چه جفا میکند این خنجر فردا باماه
موج سرکش، مه نو، تنگ در آغوش بگیر
که به پایان رسد این وصلت زیبا با ماه
ماه بر زلف برآشفته تو عاشق شد
تاج ده، زلف برآشفته خود را باماه
کم و بیش تو نه جزرست ونه مد، غره مشو
عاشقی ،عاشقی ات را مکن حاشا باماه
گوش ما پرشده از قصّه بی مهری ها
جان من ، تلخ مکن، قصّه دریا باماه
#جعفر_غفاریان
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
با یاد تو جام زهر چون نوش کشند
از کوی تو عاشقان بیهوش کشند
بنمای به زاهدان جمال رخ خویش
تا غاشیهٔ مهر تو بر دوش کشند
#سنایی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
نخورده مهر طَرَب بر شناسنامه ی من
قرینِ سوز و گداز است،چامه ی من
بریده است دلم از جهانِ قاتل عشق
همیشه زار و سیاهست جامه ی من!
وفا که دور ترین اصل در تخیّل اوست
دریغ،رکن شده در مرامنامه ی من!
همیشه غرقه ی خون است دفتر شعرم
به جای جوهر خون میچکد ز خامه ی من
شده ست قبله ی من روی روح افزایش
به نام چشمِ غزالست هر اقامه ی من
پر از امید وصالم دراین هوای غمین!
فسرده شد گلِ آفاق از شمامه ی من
خزانِ زرد ملولم،خزانِ درد زده
به سوی سبز بهارست ادامه ی من!
بدان که تا شَرَفِ وصل روی ماهت،عشق
غم است حاکمِ هر چامه و چکامه ی من
#محمد_ثاقبی
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥
#پارتصدوبیستم🍀💚
تازه یاد زینب افتاد.
یه کم فکر کرد..با مکث تلفن همراه شو از جیبش بیرون آورد.رمزشو باز کرد..شماره حاج محمود رو آورد ولی مردد شد.. خجالت میکشید به حاج محمود بگه نتونست مراقب دخترش باشه..منصرف شد.شماره پویان رو آورد.گوشی رو سمت پرستار گرفت.
-میشه شما بهش بگید؟
پرستار که حال علی رو دید قبول کرد. جریان رو برای پویان تعریف کرد و گوشی علی رو بهش داد.
-حال خانومم چطوره؟
از نگرانی جوابی که قرار بود بشنوه، صداش میلرزید.
-هنوز جراحی تموم نشده.هر خبری بشه بهتون اطلاع میدم.
پرستار رفت.
نمیخواست باور کنه.فقط میخواست چشم هاشو باز کنه و ببینه همه ی اینا کابوس بوده.زندگی خودشو از وقتی یادش میومد تا چند ساعت قبل مرور کرد.
با خودش گفت،
زندگی من قبل از فاطمه زندگی نبود.بعد از آشنایی با فاطمه هم زندگی نبود.از وقتی خدا بود زندگی من،زندگی شد. #خدافاطمهروبهمنداد وگرنه با بدی های من،فاطمه حتی نباید نگاهم میکرد... خدایا تو که همه جوره لطفت رو به من کامل کردی،فاطمه رو بهم برگردون.
حاج محمود کنارش نشست.
آروم و نگران صداش کرد.علی سرشو بلند کرد.وقتی نگرانی چشم های حاج محمود رو دید،شرمنده شد.به زهره خانوم که پشت سر حاج محمود ایستاده بود نگاه کرد.زهره خانوم هم با چشم های پر اشک منتظر شنیدن خبر سلامتی دخترش بود..شرمنده تر شد،سرشو انداخت پایین..
حاج محمود گفت:
_حالش چطوره؟
همونجوری که سرش پایین بود،گفت:
_چند ساعته که تو اتاق عمله.
بغض صداش حال خرابشو فریاد میزد. خیلی نگذشت که امیررضا و پویان هم رسیدن.
مریم پیش زینب بود.
همه ساکت بودن.یک ساعت دیگه هم گذشت.
پرستاری گفت:
_همراه فاطمه نادری.
همه به علی نگاه کردن.
علی سرشو بلند کرد.به بقیه که داشتن نگاهش میکردن،نگاه کرد،بعد به پرستار. پویان نزدیک رفت و گفت:
_جراحی تمام شده؟
پرستار گفت:
_آره ولی بیهوشه.
-جراحی چطور بود؟
-باید با دکترش صحبت کنید.
-کی میتونیم با دکتر صحبت کنیم؟
-دکتر یه جراحی دیگه هم دارن.کارشون تمام شد،بهتون میگم.
-میتونیم حداقل از دور ببینیم شون؟
-نه،امکانش نیست.وقتی به هوش بیاد، بهتون میگم.
پرستار رفت.
بازهم همه ساکت بودن.صدای اذان صبح از گوشی علی بلند شد.....
#سرباز
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky