eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
28 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
از هر کرانه تیرِ دعا کرده‌ام روان باشد کز آن میانه یکی کارگر شود 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥 🍀💚 صدای اذان صبح از گوشی علی بلند شد.. ایستاد و نگاهی به اطرافش کرد.پویان گفت: _از این طرفه. با حاج محمود و امیررضا سمت نمازخانه رفتن.علی یه گوشه نمازخانه ایستاد و شروع به نماز خواندن کرد.با و نماز میخوند.امیررضا آروم به حاج محمود گفت: _بابا...علی حالش خوبه؟!! حاج محمود به علی نگاه کرد و نفس غمگینی کشید. ساعت ها میگذشت. حاج محمود و امیررضا منتظر دکتر بودن و پویان از دور مراقب علی بود.علی همونجا نشسته بود و با خدا حرف میزد. خدایا امتحان سختی ازم میگیری... منکه جز فاطمه کسی رو ندارم... حاج محمود پیش دکتر رفت.دکتر گفت: _حقیقت اینه که حال دخترتون اصلا خوب نیست.ضربه ای که به سر وارد شده جدیه..در حال حاضر دخترتون...تو کماست...و ...سطح هوشیاریش خیلی پایینه..اگه به هوش بیاد.. تازه باید ببینیم به مغزش آسیب وارد شده یا نه..امکانشم هست که مجدد دچار خون ریزی مغزی بشه. حاج محمود تو دلش گفت خدایا..به ما رحم کن.به علی،به زینب،به زهره...کمک مون کن. به سختی راه میرفت. به نماز خانه رفت.کنار علی نشست.علی متوجه ش نشد. -علی جان. علی نگاهش کرد.آب دهانش رو به سختی قورت داد و با نگرانی و تردید پرسید: _..چه خبر؟ حاج محمود به پویان اشاره کرد نزدیک تر بره.پویان هم رو به روی حاج محمود نشست و مضطرب نگاهش میکرد.حاج محمود گفت: _با دکترش صحبت کردم،گفت عملش خوب بوده ولی... به علی نگاه کرد. نمیدونست چطوری بگه،چند ثانیه سکوت کرد.همون چند ثانیه برای علی یک عمر گذشت.نفس کشیدن رو فراموش کرده بود. با اضطراب و التماس به لب های حاج محمود چشم دوخته بود. پویان با نگرانی گفت: _ولی چی؟ حاج محمود از علی چشم گرفت و به پویان نگاه کرد. -...تو کما ست. نفس حبس شده علی با درد بیرون اومد. سر به سجده گذاشت و از خدا سلامتی فاطمه شو میخواست. پویان و حاج محمود فقط نگاهش میکردن.حال اونا هم تعریفی نداشت. مدتی تو سکوت گذشت.حاج محمود به علی گفت: _دکتر اجازه داد ببینیمش.پاشو پسرم. علی نشست و گفت: _من نمیخوام فعلا ببینمش... پویان و حاج محمود تعجب کردن. -...نمیتونم تو اون حال ببینمش. هردو سکوت کردن..حاج محمود گفت.... ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا 🤲 هرشب نوری از وجود نورانیت بر قلوب تاریک و گرفته ما بتابان و باحرارت عشق ومعرفت خویش قلبهای خسته ویخ زده مارا گرمی ببخش و احیا کن قلوب ما را ‌‌‎‌ 🌓🌓🌓🌓 شب زیباتون خوش 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باران و نسیم و عطر گلها به کنار هر صبح بهار با "تو" دیدن دارد 🌻روزتـون قشنگ 💖همراه با موفقیت 🌻خیر و برکت در کارتـون 💖لبخند رو لباتـون 🌻شـادی تـو دلاتـون 💖خـداوند همراه لحظه هاتـون 🌻 شنبه ۲۵فروردین ماهتون زیبـا 🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون پراز خیر و‌نیکی 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با آمدنت کوچه پُر از باغ شده هر باغ پُر از همهمه ی زاغ شده خورشید به عشقِ تو غزل دم کرده امروز دماغ ِخانه مان چاق شده! ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
چه غم که خَلق به حُسنِ تو عیب می‌گیرند؟ همیشه زخمِ زبان، خون‌بهای زیبایی‌ست 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
آوری گر چتر هم بر جسمِ تَر بالای من دیر شد،تن خیس شد، دیگر نه بارانی نبود ! ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیده باز کن! تا سُهره دگر باره در چشمانت بخواند ترانه رسوایی  این سر بازار را و سه تار از تار تار گیسویت به شانه نشانه بدهد از درد شانه  مچاله شد پهلویم دستم ریخت واژه ها سرنگون شدند بختم کج آمد و از سر دیوار همسایه پیچک خانه ما بالا آورد آخرین شاخه های خالی خیال انگیز دستانش را خشک و تر سوخت سردی یخ حوض و گرمی تند تند نفس ات برایم خاطره شد مریم ها برای رسیدن به ماه قد کشیدند اُروسی ها برای آمدنت آرایش کردند دیوانه بودم و نمی دانستی حالا که تا دیلاغ درد همیشه سفر می کنی مسافر مهتابی هرشبم سر ساعت بیست و چهار 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
هر جا به دنبال دلم رفتم یک درد بی درمون کنارم بود! یک خط دلتنگی شبیه غم هر لحظه توی روزگارم بود... در آتش این درد می‌سوزم! بی تو تموم شهر پاییزه اینجا منم با هر غزل تنها از دوری تو اشک می‌ریزه... رفتی و اصلا تو نفهمیدی من بغض خیس ابرها بودم! گاهی میون این شکستن‌ها در گوشه‌ای تنها رها بودم... یاد تو مثل شمع می‌مونه بی تو دلم یک کوره آتیشه! اصلا چرا هر لحظه تو دنیا یک آسمون غم سهمِ من میشه... اینجا کنار قبر احساسم شاکی‌تر از هر روز دلگیرم! ختم تموم آرزوهامو.... با یک بغل اندوه می‌گیرم تو بستری از اشک می‌خونم! امشب میون خاطرات تو... می‌مونم اینجا منتظر شاید پیدا بشه دست نجات تو... ✅️‌ عضو کانال 🍃🥀🍃 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky