هدیه به کربلایی های شایستهی کانالِ کُلبۀ شعر که تازه از کربلا آمده اند🌹
_________________________________ با عشقِ علیِ مُرتضیٰ آمدهای
با نورِ زیارت و دعا آمدهای
از گُلشنِ باصفای بینُ الْحَرَمین
با عطرِحسین زِکربلا آمدهای
_________________________________________
در کربُبلا، نجف تو اِی نورِ دو عیْن
پُر بهره شدی زِ باغِ بینُ الْحَرَمین
روشن شدی از زیارت و مِهرِ علی(ع)
از نورِ اَبَاالْفضل و گُلِ روی حُسین(ع)
#حسن_یزدان_پناهی_فَسا
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما برای با تو بودن
عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست
گاهی هم تو دل می باختی
#فاضل_نظری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
نازنینم فاصله !
شبیه غروبی
غم انگیزوخاموش
سردوساکت
خسته ازگذرزمان
که خاطرمان مکدرشد
نازنینم خیلی دوری
انگارغریبی
آی آشنا بامن بمان
برای آخرین وداع...
#ولیالله_محمدزاده
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🦋#پروانه_ای_دردام_عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۹۳ 🎬
صبحانه عمادرا دادم,بعدازنزدیک به یک ماه در خانه ای تنها بودم واحساس ارامش بهم دست میداد اما اینقدر ذهنم مشغول اتفاقات اخیر بود که حس این ارامش برام قابل درک نبود.
هنوز هم بابت کشته شدن ناریه ناراحت بودم اما یک حس درونیم میگفت که بیش ازاین حقش بود ,نمیدونستم سرفیصل چی میاد,درسته پوست وگوشت واستخوانش از وهابیهای سعودی وخونخواران داعش بود منتها هنوز,بچه است گناهی ندارد.
عماد غرق تماشای تلویزیون بود .بهترین موقعیت برای من که یک سرکی به کل اپارتمان بکشم.
هال واشپزخانه اش راکه دیدم ,رفتم سراغ اتاق خواب،یک تختخواب دونفره با میزتوالت و... داخل کمد لباس رانگاه کردم ,چیزی نبود خالی خالی ,گوشه ی اتاق هم دوتا چمدان بسته ,انگار ساکنان خونه قصد سفرداشتند,ازاینکه داخل خونه ای بودم که بهم تعلق نداشت ,احساس بدی داشتم اما وقتی به این فکر میکردم که علی من رااینجا اورده ,احساسم چیز دیگه ای میگفت من به علی وطارق وکارهاشون ایمان داشتم ,میدونستم کاری که خلاف خواست خدا باشه ,محاله انجام بدهند.
دست به چمدانها نزدم چون نمیدونستم واقعا اجازه دارم یانه،از اتاق امدم بیرون ورفتم برای نهار چیزی درست کنم,یخچال خونه برخلاف چمدانهای بسته,پروپیمان بود,مطمینم کارعلی است,دوست داشتم غذای مورد علاقه عماد را بگذارم تا بعدازمدتها دربه دری وزجر وشکنجه, یک امروز احساس راحتی کند وخوش باشد....
نهار که ماهی سوخاری باکلی سیب سرخ شده بود,اماده شد کشیدم داخل ظرف ورفتم که عماد را بغل کنم وبیارم سرمیز تاباهم بخوریم,اخه اولا علی گفته بود باعماد حرف نزنم وصداش نکنم,حتما موردی داشته که تذکر داده وثانیا علی گفت که تا شب نمیاد پس ما نتها باید غذا بخوریم.
همونطور که عماد رابغل گرفتم وبی صدا گونه اش رابوسیدم,گوشی موبایل که علی بهم داده بود زنگ خورد.
#ادامه_دارد ...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#پروانه_ای_دردام_عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۹۴ 🎬
عماد راگذاشتم روی صندلی اشپزخونه وگوشی رابرداشتم:الو...سلام ع...یکدفعه به خودم اومدم ,من نمی بایست اسم علی رابگم
سلام اقا هارون بفرمایید..
علی:هانیه جان نهارتون را بخورید واهسته گفت برو داخل اتاق خواب ,اونجا میتونی راحت صحبت کنی...
همینطور که حرف میزدم رفتم داخل اتاق خواب برای اطمینان در راپشت سرم بستم .
من:الان اتاق خواب هستم چی شده؟
علی:ببین داخل هال واشپزخونه میکروفن کارگذاشتند اما اتاق خواب پاکسازی شده,هرچی میگم گوش کن وبه خاطربسپار ,البته همه اش برای احتیاطه,نترسی هااا
الان غذاتون رابخورید بعداززغروب افتاب اذان را که گفتند باعماد بیا تواسانسور ومستقیم برین زیرزمین ,داخل زیرزمین سمت چپت ردیف اول را نگاه کنی یک بی ام و بارنگ بژ میبینی که روی شیشه ی عقبش پرچم داعش را زدیم, درش بازه وسوییچ روش ,سوار شو ادرس داخل داشتبرد روی جلد بیسکویت سوم هست،خیلی بااحتیاط میای بیرون وبه محل مورد نظر که رسیدی ,سه بار پشت سرهم ،زنگ میزنی بدون فاصله ,اونجا که بری همه چی رامیفهمی...کاری نداری عزیزم؟
با گفتن عزیزم علی...تنم داغ شد وگونه هام گر گرفت ,خیلی دستپاچه گفتم:نه نه ممنون وگوشی راقطع کردم...
تمام تنم غرق عرق بود.
رفتم اشپزخونه,عماد خیره به یکجا نشسته بود ,روی زانوم نشاندمش ولقمه لقمه غذا دهنش کردم,مثل زمانی که پدرم زنده بود.
بعداز نهار ظرفها راشستم عمادرابغل کردم وبردم تواتاق خواب,اینجا ازادانه میتونستم باهاش حرف بزنم,یه بوسه بزرگ ازگونه اش گرفتم وگفتم:عمادم میخوای روی تخت بازی کنی؟عمادباخوشحالی سرش راتکون داد.
من:پس بیا باهم یک حمام دبش وگرم بریم بعدش میایم هرچی دوست داری بازی کن...
بعدازمدتها،فارغ از دنیای بیرون باعماد کلی اب بازی کردیم وخوش گذروندیم اما نمیدونستم این اخرین باری هست که باعماد اینجور خوشم...
#ادامه_دارد ...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
گفتم دل سیر یا ابا عبدالله
ای ماه منیر یا ابا عبدالله
در لحظه ی مرگ سر ز پا نشناسم
دستم تو بگیر یا ابا عبدالله
#نوروز_رمضانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀#شب_جمعه
حسین جان.....
نشستم سالها... در آرزوی کربلای تو
میان حسرتی جاماندهام انبوهی از دردم!
به آتش میکشد دنیای دلتنگی جهانم را
مدارا میکنم شاید به آغوش تو برگردم..
#الهه_نودهی
#اربعین_حسینی🏴
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزو دارم فـردا کـه
از خـواب بیـدار میشوید
زندگی یک رنگ دیگر باشد
هـم رنـگ آرزوهــاتـون
مـهرتـون مـانـدگـار
شب زیبـاتون خوش
🌓🌓🌓🌓
شبتون پراز آرامش
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
هرصبح
طلوع دوباره خوشبختی
وامید دیگری است
بگشای دلت را
به مہربانی
وعشق را
درقلبت مہمان کن
بی شک
شکوفه های خوشبختی
درزندگیت
گل خواهندکرد...
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون پراز خیر وخوبی
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
صبح آمد و نور و روشنایی آورد
با خنده بروی زندگانی سر زد
گرمای محبت به زمان داد و زمین
بانور خودش درد مرا درمان کرد
#صدیقه_شاداب_نیک
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تا نور شدی مطلعِ آدینه شدی
مظلومتر از چهرهیِ آئینه شدی...
مشتاق شدم دربهدرِ نور شوم
درقلبِمنایعشق نهادینه شدی...
✍حسن_کریمزاده
📓مطلعِ_آدینه
#منتظر✓
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
بپذیر.... - @mer30tv.mp3
5.24M
صبح 2 شهریور
#رادیو_مرسی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
کس مُلک جان عاشقی را مثل تو ویران نکرد
کاری که کردی با دلم چنگیز با ایران نکرد!
#حبیب_کارکُن_بیرق
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
کنار ساعت تو با دقیقه ها قهرم
زمان به دور خودش چرخ می زند حالا
کشیده بال ملک را به پلک گریانم
چقدر از تو بگویند دشت ها دریا
به تیر بغض شود مشک چشم ها جاری
دعای بی پر و بالم گرفته اوج این جا
منی که جای من این جا نبود می دانم
به چشم های کرامت تو دیده ای من را
#زهرا_حاجی_پور
#اربعین
#کربلا
#تحت_قبه_الحسین
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
من انگور شهریورم
پیش از آنکه پاییز
آخرین پنجره ات را از من بگیرد
پیش از آنکه تابستان
چشم هایش را ببندد
پیش از آنکه لبخند هایت
زرد و ارغوانی
از شاخه بیفتد
فصل را نگه دار
تقویمت را ورق نزن
من انگور شهریورم
خواهم رسید ...
#عرفان_نظرآهاری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
اشک...
می گویم از شرح فراق خویش با اشک
گویا تر است این روزه ها از واژه ها اشک
پیغام ما دلدادگان را می رسانی؟
سویِ قتیلِ اشکها امروز یا اشک
خون خدا روی زمین کربلا ریخت
می ریزد از اندوه او حتی خدا اشک
در حیرتم دنیا چرا باقیست وقتی
می ریزد از غم،حضرت خیرالنسا اشک
لبیک گویش یک جهان هستند با چشم
دارد به لب هر ثانیه یا لیتنا اشک
در اربعینش باز از هر سویِ عالم
جاری شده سوی زمین کربلا اشک
از جاده های اربعین ماندیم اما
با لطف و احسانش عنایت شد به ما اشک
#اشک
#پیاده_روی_اربعین
#زیارت
#جامانده
#احمد_رفیعی_وردنجانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
چایی های سرد شده
شیرینی هیچ نباتی را فهم نمی کنند
باید به نقطه جوش کمی نزدیک شد
تا معشوقه باورت کند
#علیرضا_ناظمی
#شعر_سپید
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
بچه که بودیم
"دل دردها" را به زبان گریه میگفتیم
همه می فهمیدن
اما الان که بزرگ شدیم
"درد دلها " را به هر زبانی میگوییم
کسی نمی فهمد !
#ارسالیاعضامحترم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نوای_مهدوی
بی تو تنها عذاب سهم من است...😔
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
هر لحظه از فراقِ تو یک اربعین گذشت
داغی عظیم بر دلِ اهلِ زمین گذشت
از کوفه بی تو تا سوی شامِ ولا ستیز
دیدم به دیده واقعه ی سختِ رستخیز
یک اربعین فراقِ تو را نیست باورم
ای رهنمای مدّتِ عمرم، برادرم
دستِ خودم نبود بمانم به کربلا
ورنه نمی شدم به خدا از تو من جدا
خصمِ لعین که بغضِ علی را به سینه داشت
با کاروانیانِ حرم خشم و کینه داشت
از من "مپرس کوفه و آزارِ شام را"
از من "مپرس رفتنِ بازارِ شام را"
در باورم نبود حیاتِ پس از تو را
باشم ببینمت به سرِ نی سرت جدا
در قتلگاه مثل تو من هم شدم شهید
جانم ز تن برون شد و بر من چها رسید
یک دشت مانده محنت و حالا بدونِ تو
می سوزم از فراقِ تو، تنها بدونِ تو
#محمد_خوش_آمدی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky