May 11
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸
#قسمتسیزدهموچهادهم
_انقدر حال الانم ضایع است که بهم میخندین
یعنی من غلط کردم گفتم این اصلا منو نگاه نمیکنه با این که سرش پایین بود نمیدونم چطور فهمید من داشتم لبخند میزدم، ای نامرد نکنه بالاسرتم چشم داری!!
کمی خودمو جمع و جور کردم و سعی کردم رومو بیشتر با چادر بگیرم
- من اصلا به حال شما نمیخندم، شما امرتونو بفرمایین
نفسشو با کلافگی بیرون داد و گفت:
_خب ببینین من خیلی وقته با مادرم مخالفت میکنم که نمیخام ازدواج کنم اما ایشون اصرار دارن ..
کمی سکوت کرد و ادامه داد:
_دلیل مخالفت منم اینه که نمیخام وقتی نیستم یه نفر بدون من تنها باشه، من از وقتی از پاریس برگشتم دنبال کارای رفتنم به #سوریه ... راستش، راستش یکی از دلایل برگشتن از پاریس هم، سوریه بود، طاقت نیاوردم تو آسایش و آرامش اونجا زندگی کنم و خبر #شهادت بهترین دوستمو بشنوم، ببینین من ... من ...
باز سکوت، باورم نمیشد ..
حرفایی رو که داشتم می شنیدم غیر قابل باور بود، امکان نداره حقیقت باشه، میخواد بره جنگ، نه ...باور نمیکردم که این آقای از خارج اومده دلش می خواد بره سوریه برای جنگ اصلا رفتاراش تناقض داشت و به یه آدم خارج رفته نمیخورد !
همین حرف زدنش با یه دختر یعنی واقعا وقتی تو خارج هم با دخترا حرف میزد اینجوری استرس میگرفت !! یا فقط با من مشکل داره!
نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
_بذارین راحتتون کنم .. شما بهم جواب منفی بدین وقتی اومدیم خاستگاری، و اینکه نمیخوام هیچکس بفهمه که من گفتم جواب منفی بدین حتی برادرتون، شما اگه جواب منفی بدین من دیگه راحت میرم،آخه مطمئنم که موندنی نیستم!
"موندنی نیستم موندنی نیستم موندنی نیستم "چند بار باید جمله آخرش تو ذهنم اکو میشد،
موندنی نیست یعنی چی؟
جواب منفی بدم چرا؟ چی میگفت؟
احساس کردم تمام بدنم یخ کرده،
حتی دیگه صدای هیچی رو نمیشنیدم و نه جایی رو میدیدم فقط یاس بود، همه جا یاس بود و یاس ..
بعد کمی سکوت گفت:
_خواهش میکنم کمکم کنین بزارین مادرم بفهمن الان وقت زن گرفتنم نیس من دنبال کارای رفتنم و مادرم دنبال پابند کردنم به اینجا، دیگه همه چی رو به خودتون سپردم، یاعلی
قدم برداشت که بره.....
و من همچنان خشکم زده بود چی میگفتم بهش چی داشتم بگم ..
در حال رفتن کمی به طرفم برگشت و گفت:
_راستی برای حرف زدن با شما از برادرتون اجازه گرفته بودم! حلال کنید که وقتتونو گرفتم
بازم زبونم نچرخید چیزی بگم،
وقتی کاملا دور شد آروم آروم سمت مهسا رفتم و نشستم کنارش، نمیدونم چم شد، فقط خیره بودم به روبروم،
حتی جواب مهسا رو که اصرار داشت بدونه ما چی می گفتیم رو نتونستم بدم،
همه چیزو تموم شده می دیدیم ..
تموم شد معصومه! تموم شد، قصه ی تو و عطریاست همین جا تموم شد، دیگه تموم شد .....
#ادامهدارد....🌷
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
14.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غزل باران
دکلمه:#استاد_حسین_هدایتی
دلتنگی شبهای بعد از بغض و بارانم
یک بوته ی تنها میان شوره زارانم
سرباز صفرم، با خشاب خالی ای در جنگ
در یورش چنگیزخان، بیچاره ایرانم
شاگرد بازیگوش تنبل که پس از سی سال
«تصمیم کبری» کی بگیرم را نمی دانم
یک کارگر، که مطمئنّم مزد کارم را ...
سرکارگر امشب نخواهد داد، حیرانم
حال و هوایی مثل آذربایجان دارم
در لابلای اشک و خنده، بغض و طوفانم
#ابراهیم_قبله_آرباطان
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🌸الهـی پر از نیـازم
💫و اجابت آن را در آمینِ تو میجویم
🌷خـدای مـن، بی نیـازم کن
🌸و خالی از هر نیـاز
💫ڪه جز بہ روزی آسمـانی تـو
🌷نیـازم نیسـت
🌸مهـربـانـا شبمـان را
💫با آرامـش بہ بامـداد برسـان
🌷الهـی مراقـب قلب عزیزانمـان بـاش
🌸امیـدوارم طلـوع صبـح فـردا
💫طلـوع خبرهای خوش باشد
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون خوش
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
💐صبح یعنی
سلام به خداونـد
💐یعنی سلام به پاڪی
💐یعنی سلام
به هوایی ڪه هدیه
آسمانی ست
💐مسیر زندگیتون گلباران
و پراز هدیه های آسمانی
هر روز آغاز یک تغییر 🌷🍃
وشروع یک هیجان است
خدایا دریچه شادے بےپایان🌷🍃
خوشبختے،سلامتے
وروزےپربرکت رابه روےهمه بازکن
روزتون سرشار از موفقیت🌷🍃
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون بخیر
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
صبح را با غزل آغاز کنم یا با تو
بال با مصرعِ آن باز کنم یا با تو
در هوای تو به آخر برسانم آن را....؟
با تنِ صاعقه پرواز کنم یا با تو
تو به من شورِ رهایی بده تا پر گیرم
با لبانِ قلم ایجاز کنم یا با تو
موی موّاجِ که را شانه زنم بر شانه
مطلع از واژه ی لجباز کنم یا با تو
شب ، پر از خواهشِ ناگفته ی ناجورم من
خواهشم با غزل ابراز کنم یا با تو
تو مجسّم شوی از هر طرفی بر کاغذ
با خیالِ صُوَر اعجاز کنم یا با تو
#آسیه_مرادپور
(خاتون)
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
یازهرا(س)
هر شروعی بعد بسم الله،یازهرا(س)بگو
هرنفس،هرثانیه،هرگاه یازهرا(س)بگو
تا شود روشن مسیر رفتنت سوی بهشت
می گذاری تا قدم در راه یا زهرا(س) بگو
ذکر او در نا امیدی ها ،امیدت می دهد
دستت از هرجاکه شدکوتاه یا زهرا(س)بگو
درد اگر داری فقط از دست او درمان بگیر
هرکجا شد غصه ای جانکاه یازهرا(س)بگو
در غم زهرا (س)بگو هر لحظه از جان یاحسین(ع)
در غم جانسوز ثارالله یا زهرا (س)بگو
نیست غیر از این سخن،سِرِ سلیمانی شدن
در میان اشکها با آه یا زهرا(س)بگو
#فاطمیه
#احمد_رفیعی_وردنجانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
یک داغ دائم ماند در این سینه از عشق
باید بسوزم تا ابد باید بسوزم...
#زینب_نجفی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
بگذار بگذرد همه چیز آن چنان که هست
دنیا همین که بوده و دنیا همان که هست
پای سفر که پیش بیاید مسافریم
آدم هراس جاده ندارد جوان که هست
تا هرچه دور پشت مرا گرم می کند
مثل تو دست همسفری مهربان که هست
اصلا بدون مشکل، شیرین نمی شود
درراه دست کم دو سه تا امتحان که هست
گاهی برای ما خود این راه، مقصد است:
یک جاده با فراز و نشیب آن چنان که هست
حالا اگر چراغ نداریم بی خیال
فانوس شعرهای تو در دستمان که هست
خواب دو جفت بال و پر سبز دیده ام
پاهایمان شکسته، ولی آسمان که هست
#مهدی_فرجی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky