eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
3.4هزار ویدیو
29 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کمی آلوده بر بغضم، کمی سرگرم طوفانم کمی ابری، کمی تا قسمتی دلتنگِ بارانم پریشانم، مشوّش، مضطرب، دلواپسم بی‌او غریبم، خسته‌ام، دل‌مرده‌ام، ویرانِ ویرانم صداقت پیشه کردم، ساده بودم سادگی کردم که قلبم جار زد احساس را در چشمِ گریانم غروبی بی‌خداحافظ گذشت از من، رهایم کرد چه کردم لایقِ این بوده‌ام؟ حیرانِ حیرانم جهانم بی حضورش قعرِ چاهی در جهنم شد و از دوزخ مرا دیگر هراسی نیست، می‌دانم تماما تحتِ تاثیرش نوشتم شعرهایم را به کارم هیچ آمد این غزل های فراوانم؟ هنوزم در نبردم با دلم، با خاطراتی که نمک پاشیده بر زخمم، که دارد قصدِ این جانم هنوزم عاشقم، اما خداوندا تو شاهد باش کمی آلوده بر بغضم٬ کمی سرگرم طوفانم... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
تو همچون برف می‌باری و با دستان مشتاقم نگه می‌دارمت با اینکه می‌دانم نمی‌مانی ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
من حاصل عمر خود ندارم جز غم در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم یک همدم با وفا ندیدم جز درد یک مونس نامزد ندارم جز غم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ای کاش گشوده‌بال تر برگردی کامل‌تر و بی‌مثال‌تر برگردی ای رود که اندیشه دریا داری باید بروی، زلال‌تر برگردی ✅️ ‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
19.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلی گرفته و چشمی به راه دارم من مخواه بی تو بمانم...گناه دارم من... به رغم خانه خرابی و در به در شدنم چه بیت ها كه از آن یك نگاه دارم من! غمت به زندگی ام رنگ تازه بخشیده است سپید مویم و بختی سیاه دارم من به لطف دائم ساقی دست و دلباز است اگر که حال خوشی گاه گاه دارم من دریغ یار فراموشکار من! عمری است كه پشت پنجره چشمی به راه دارم من... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز 🔥 💚 گذرا نگاهش کرد. پسر جوان سر به زیر و مؤدبی به نظر میومد.به رو به روش نگاه کرد و گفت: _بفرمایید. -سلام ... پویان سلطانی هستم. فاطمه داشت از تعجب شاخ درمیاورد.هم از اینکه پویان برگشته،هم اینکه این همه تغییر کرده.از تغییراتش خوشحال شد. -سلام..برادر قدیمی..حال شما؟ خوبید؟ پویان از اینکه فاطمه هنوزم اونو برادر خودش میدونه لبخندی زد. -خوبم،خداروشکر..شما خوبین؟ -خداروشکر.ممنون..هنوز هم باورم نمیشه، شما که گفته بودید دیگه برنمیگردید؟!! -بله،ولی اتفاقاتی افتاد که برگشتم. به صندلی ها اشاره کرد و گفت: _اگه وقت دارید..چند دقیقه ای مزاحم بشم. فاطمه به پویان نگاهی کرد. هنوز سر به زیر بود و به فاطمه نگاه نمیکرد. با تعلل قبول کرد. با فاصله روی صندلی نشستن.فاطمه بدون اینکه به پویان نگاه کنه،گفت: _قبلا هم آدم خوبی بودید ولی الان خیلی تغییر کردید! -اون موقع که خوب نبودم،شما به من لطف داشتید.الان هم دارم سعی میکنم خوب باشم. -ان شاءالله موفق باشید.با من امری داشتید؟ -یه سوالی دارم ازتون... -بفرمایید -شما ...چند سال پیش ...یه دوست صمیمی داشتید ... -هنوز هم دارم. پویان با مکث پرسید. - ازدواج کردن؟ -نه. نفس راحتی کشید.فاطمه خنده ش گرفت.خنده شو جمع کرد و گفت: _ولی بهتره زودتر اقدام کنید. -چرا؟! -چون یه خاستگار سمج داره که خانواده ش هم موافقن.مریم هم تا حالا مقاومت کرده که قبول نکرده. -ولی..آخه من فعلا شرایط شو ندارم. -چه شرایطی؟ -جریانش مفصله...من تک فرزند بودم.پدر و مادرم خیلی به من وابسته بودن.اگه مجبور نبودم اصلا نمیرفتم ..پدرم هرچی داشت،فروخت و رفتیم.مدتی بعد از اقامت ما،مادرم به شدت بیمار شد.آخر هم بعد یک سال از دنیا رفت...پدرم هم بخاطر علاقه زیادی که به مادرم داشت، خیلی بهم ریخت.چند ماه بعد تصادف شدیدی کرد که همون موقع فوت شد.. من دیگه دلیلی برای اونجا موندن نداشتم. مدتی طول کشید تا تونستم برگردم.اینجا هم فامیل زیادی ندارم.خونه ای گرفتم و تنها زندگی میکنم..الان هم تو همین بیمارستان کار میکنم،تو بخش اداری. -بخاطر پدر و مادرتون متأسفم.خدا رحمتشون کنه..من هنوز هم خیلی دوست دارم لطف سابق تون رو جبران کنم..برادر من که راضی نمیشه ازدواج کنه.هرکاری برای امیررضا نکردم،با کمال میل برای شما انجام میدم. -لطف دارید،متشکرم -من با مریم و خانواده ش صحبت میکنم، ببینم نظرشون چیه،بعد به شما اطلاع میدم.. مکثی کرد و گفت: _شما هم اون موقع ها یه دوست صمیمی داشتین. -افشین مشرقی؟!!! اذیت تون کرد؟ -تمام هشدارهایی که داده بودید،درست بود. پویان خیلی ناراحت شد.با شرمندگی گفت: _هنوزم مزاحمتون میشه؟ -الان دیگه نه. با خودش گفت پس به چیزی که میخواسته،رسیده.وگرنه بیخیال نمیشد. فاطمه گفت: _ازشون خبری ندارید؟ -نه.من سه ماهه برگشتم.دنبالش گشتم ولی پیداش نکردم.خونه شو فروخته، هیچکدوم از دوستان سابقم ازش خبر ندارن. -پس میخواید ببینیدش؟ -الان که فهمیدم اذیت تون کرده،دیگه نه. بعد چند ثانیه با تعجب گفت: -مگه شما ازش خبر دارین؟!! -برید سراغش.دیدنش ضرر نداره. مخصوصا که شما مثل برادر بودید... دیدن حاج آقا موسوی رفتید؟ -بله.بابت آشنا کردن من با حاج آقا واقعا ازتون ممنونم. -وظیفه بود..از حاج آقا سراغ آقای مشرقی رو بگیرید.ایشون میتونن کمک تون کنن. پویان خیلی تعجب کرد. به کاغذ تو دستش نگاهی کرد... ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در این شب زیبا دعا میڪنم ♡شبتون پر امید♡ ♡بختتون سپـید♡ ♡عشقتون خــدا♡ ♡زندگیتون پویا♡ ♡حاجتــتون روا♡ تک لحظه هاتونم پر از آرامش باش 🌓🌓🌓🌓 شب زیباتون خوش 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خورشید دمیده عطر بید آورده پروانه و شمع و گل پدید آورده با هر قدمش ماه فرو می ماند با هر قدمش مژده ی عید آورده ✅️‌ عضو ‌ کانال 🌸در این صبح دل ‌انگیز ☀️بـرایت آرزو دارم 🌸چو باران، آبی و زیبـا ☀️بباری شادمانه روی گرد غم 🌸بـرایـت آرزو دارم ☀️سعادت را طراوت را 🌸بهشت و بهترین بهترین ها را ☀️و صبحی شـادمـانـه را 🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون پراز آرامش 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دلایل خوشحالی.... - @mer30tv.mp3
4.88M
صبح 29 بهمن 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ما آتش عشقیم که در موم رسیدیم چون شمع به پروانه مظلوم رسیدیم... با آیت کرسی به سوی عرش پریدیم تا حـی بدیدیـم و به قیـوم رسـیدیم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky