653.2K
هر که را دور کنی ، دورو برت می آید!
از محــبت چه بلاها به سرت می آید
بنشینی دم در ، کوچه قُـرُق خواهد شد
بروی جمـعیتی پشت سـرت می آید
تا که در دسترسی ازتو همه بی خبرند..
تا کمی دور شوی هـی خبرت می آید!
دل به مجنون شدن خویش در آیینه نبند
صبر کن ، عاشق دیوانه ترت می آید!!
خون من ریخت نیفتاد ولی گـردن تو
گردن من به مصاف تبرت می آید
روز محشر هم اگر سوی جهنم بروی
یک نفرضجه زنان پشت سرت می آید!
#کاظم_بهمنی
خوانش ...#محسن_رشیدی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
همه چون دانه انگور و
دلم چون چرش است
همه چون برگ گلاب و
دل من همچو دکان
#حضرت_مولانا
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از سوزِ آهِ کودکانِ بیگناه آخر
از نالهی سرخ زنان بی پناه آخر
نابود میگردد بساط سامری و قدس
آزاد خواهد شد به دستانِ سپاه آخر
#آمنهآلاسحاق(#مهرآفرین)
🟩 عضوکانال
#سالروز_تاسیس_سپاه_مبارک
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
آمد ، شبیــــه قاصـــدکی رهگذر گذشت
از کوچه کوچه دل من بی خبر گذشت
سر درد هر شبم کمی آرامتر شده ست
باخاطرات، یک شب بی دردسر گذشت
گفتم به او" اگر نروی..." رفت، دور شد
دیدم که آب از سر قـــــید " اگر" گذشت
آن روز نا امیــــــد کنــــــنده بـــــــــرای من
از هر غروب جمعه غم انگیزتر گذشت
یعنی درست می شنوم؟ اینکه رفت و کار
ازخواهـــش " بیـــــا و مرا هم ببر" گذشت
باور نمی کنم که به فکرم نبوده است
حتماً خیال کرده که پایان سر گذشت -
ختم به خیر شد! نه... به اعلامیه زدند
عکس مرا، نوشته جوانی که در گذشت...
#امیر_حسین_آکار
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
آرامِ جانِ غمینم!
نوری که در دل من روشن!
بی من کجای جهانی تو؟
ما در جهان موازی؛
اکنون کنار همیم اما؛
حالا ببین تو کجایی و
من در کدام حادثه بیتو...
✍🏼 #نرگس_صرافیان_طوفان
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥
#پارتصدوسی🍀💚
علی تا صدای فاطمه رو شنید،
در رو باز کرد و وارد شد.وقتی فاطمه شو ایستاده و تو هال دید،خیلی خوشحال شد.فکر کرد حالش خوب شده.وسایلی که دستش بود،زمین گذاشت و پیش فاطمه رفت.
فاطمه با لبخند بی حالی گفت:
_سلام علی جانم.
-سلام جان علی.
زینب پای علی رو گرفته بود،
و بابا بابا میکرد.علی بغلش کرد و کنار فاطمه نشست.باهم حرف میزدن که اذان مغرب شد.فاطمه به اتاقش رفت تا نماز بخونه.بعد از نماز علی رو به روش نشست و با عشق و امیدواری نگاهش میکرد.صدای حاج محمود و امیررضا و محدثه اومد که با زهره خانوم سلام و احوالپرسی میکردن.
علی گفت:
_بریم پیش بقیه؟
با اینکه حالش خوب نبود،بخاطر علی قبول کرد.حاج محمود و امیررضا و محدثه هم وقتی فاطمه رو سرپا دیدن خوشحال شدن.همه نشسته بودن.
زهره خانوم به فاطمه گفت:
_غذا آماده ست.مزه شم درست کن تا بخوریم.
امیررضا گفت:
_چرا فاطمه مزه شو درست کنه؟!!
-آخه امروز فاطمه غذا درست کرده.
علی با ذوق به فاطمه گفت:
_دلم برای دستپختت تنگ شده بود.
فاطمه میخواست به مادرش بگه نمیتونه ولی وقتی علی اونجوری گفت،به سختی بلند شد و به آشپزخونه رفت.علی هم همراهش رفت.بقیه با بغض نگاهشون میکردن.
فاطمه طعم غذا رو درست کرد.
تو ظرف کشید و با خلال سیب زمینی شکل قلب تزیین کرد.تمام مدت علی روی صندلی نشسته بود و با لبخند نگاهش میکرد.
زهره خانوم هم به آشپزخونه رفت و میز رو آماده کرد.همه دور هم جمع شدن.بعد از مدت ها فاطمه هم کنار خانواده ش،تو آشپزخونه، غذا میخورد.
محدثه به زینب غذا میداد.
علی تمام مدت حواسش به فاطمه بود. خوشحال بود.خوشحال شدن علی،فاطمه رو بیشتر ناراحت و نگران میکرد.
به سختی و فقط بخاطر علی چند قاشق غذا خورد.اما علی خیلی با اشتها غذا میخورد.وقتی سیر شد به فاطمه گفت:
_عالی بود.مثل همیشه خوشمزه بود.
لبخند بی حالی زد و گفت:
_نوش جان.
بعد از غذا خوردن همه،فاطمه بلند شد که به اتاقش بره.علی هم کنارش میرفت.تو هال بودن که یه دفعه فاطمه افتاد.
علی هم با زانو کنارش افتاد.
همه با سرعت به هال رفتن.علی سر فاطمه رو روی پاش گذاشت و با بغض و التماس صداش میکرد.
-فاطمه..فاطمه جان..فاطمه جانم..پاشو خانومم...
حاج محمود دست فاطمه رو گرفت، نبضش میزد.به امیررضا گفت:
_زنگ بزن اورژانس بیاد.
رو به علی گفت:
_بیهوش شده.
اشک های علی روی صورت فاطمه میریخت.
دکتر بعد از ویزیت فاطمه،
دارو های جدید براش تجویز کرد.به حاج محمود اشاره کرد که همراهش بره بیرون.
به حاج محمود گفت:
_روند بیماری دخترتون بدتر از چیزیه که فکر میکردم..دخترتون حالش خوب نیست..اینجا بودنش هیچ فایده ای براش نداره.اما اگه باعث دلگرمی شما میشه، میتونه بمونه...ولی به نظر من..بهتره این روزهای آخر...تو خونه و کنار خانواده باشه...متأسفم،دیگه کاری از دست ما برنمیاد.
حاج محمود روی صندلی افتاد و اشک هاش جاری شد.امیررضا پیش پدرش رفت.حال حاج محمود رو که دید فهمید دکتر بهش چی گفته.
فاطمه به هوش اومد.
علی با غصه نگاهش میکرد.شرمنده شد،دوباره چشم هاشو بست.
علی آروم صداش کرد.
-فاطمه جانم
چشم هاشو باز نکرد،
ولی اشک هاش از گوشه چشم های بسته هم روان شد.
-فاطمه ی من،همه ی زندگی من،جان علی چشم های قشنگ تو باز کن.
فاطمه با مکث چشم هاشو باز کرد....
#سرباز
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا 🤲
دراین شب کمکمان کن
به دو چیز مبتلا نگردیم
فراموشی
و ناسپاسی
که اولی پاکی جسم را می گیرد
و دومی آرامش درون را
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون خوش
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا از عطرِگل سرشارمان کن
به مهر و آشتی وادارمان کن
تو ای صبحِ دل انگیزِ بهاری
بیا با بوسه ای بیدارمان کن!
#صفيه_قومنجانی
🟩 عضو کانال
هر صبح طلوع
دوبارهی خوشبختی
و امید دیگری است
بگشای دلت را به مهربانی
و "عشق" را در قلبت مهمان کن
بی شک "شکوفه های خوشبختی"
در زندگیات گل خواهند کرد....
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون پراز خیر وخوبی
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
روز معمار مبارک... - @mer30tv.mp3
4.47M
صبح 3 اردیبهشت
#رادیو_مرسی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی
فهم نفهمیدنهاست
آسمان،نــور،خــدا
عشق،سعادت با ماست
در نبندیم به نـور
در نبندیم به آرامش پرمهر نسیم
زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من
وزن رضایت مندیست...
#سهراب_سپهری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
از سمت فلق صبح ظفر می آید
بر طبق حدیث معتبر می آید
با اینکه شبی سیاه تر از این نیست
تردید ندارم که سحر می آید
#محمدعلی_ساکی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنوز خون به دل از داغ لاله ام ساقی
به غیر خون دلم باده در پیاله مریز
شبی که با تو سرآمد چه دولتی سرمد
دمی که بی تو به سر شد چه قسمتی ناچیز
عزیز من مگر از یاد من توانی رفت
که یاد توست مرا یادگار عمر عزیز
پری به دیدن دیوانه رام می گردد
پریوشا تو ز دیوانه میکنی پرهیز
نوای باربدی خسروانه کی خیزد
مگر به حجله شیرین گذر کند پرویز
به عشق پاک تو بگذشتم از مقام ملک
که بال عشق تو بادم زند بر آتش تیز
تو هم به شعشعه وقتی به شهر تبریز آی
که شهریار ز شوق و طرب کنی لبریز
#شهریار
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من بودم و جستجوی راهی کوتاه
تا وارهم از سیاهی جرم و گناه
هی رفتم و رفتم پی یاری صادق
تـا ایــنــکــه رســیـدم بـــه ابـاعـبــدالله
#السلامعلیکیااباعبدالله
#جواد_محمدی_دهنوی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
شکوفه های هلو رستــه روی پیرهنت دوباره صورتـــی ِصورتیاست باغتنت
دوباره خواب مــرا مــی برد کــــه تا ببرد
به روز صورتی ات - رنگ مهربان شدنت
چه روزی ، آه چه روزی! که هر نسیم وزید
گلـــی سپرد بــــه من پیش رنگ پیــرهنت
چه روزی ، آه چه روزی! که هر پرنده رسید
نُکــی بــــه پنـــــــجره زد پیش بـــاز در زدنت
تـــــو آمدی و بهار آمد و درخت هلو
شکوفه کرد دوباره به شوق آمدنت
درخت شکل تو بـود و تو مثل آینه اش
شکوفه های هلو رسته روی پیرهنت
و از بهشت ترین شاخه روی گونه ی چپ
شکوفــــه ای زده بودی به موی پرشکنت
پرنده ای کــه پرید از دهان بوسه ی من
نشست زمزمه گر روی بوسه ی دهنت
شکفتــه بودی و بــی اختیار گفتـم :آه !
چه قدر صورتی ِ صورتی است باغ تنت !
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
723K
دیدمت باز
دیدمت باز ودلم ،شور وجنون داشت هنوز
مرغک سینه من، لرزه فزون داشت هنوز
پادشاه نگهت. تکیه به تختش زده بود
مژه ات نیزه به کف، فوج وقشون داشت هنوز
برق مرموز، درآن خنجر ابرویت بود
افعی چشم سیه ، مکر وفسون داشت هنوز
می درخشید، در آن ولوله چشم تو فقط
چشم های سیه ت ،نور زنون داشت هنوز
ابن سیرین نتواند که به تعبیر آید
روز من خوش شد ودیدار، شگون داشت هنوز
چون مغول سینه ام آتش زدی و این دل من
صدغزل ،بهرتو با ،خامه خون داشت هنوز
#جعفر_غفاریان
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنيم!
غافل از خود، دیگری را هم قضاوت می کنيم!
کودکی جان می دهد از درد فقر و ما هنوز…
چشم می بندیم و هرشب خواب راحت می کنيم!
عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود…
ما به این دنیای فانی زود عادت می کنيم!
ما که بردیم آبرو از عشق، پس دیگر چرا…
عشق را با واژه هامان بی شرافت می کنيم؟
کاش پاسخ داشت این پرسش که ما در زندگی…
با همیم اما چرا احساس غربت می کنيم؟
#شیخ_بهایی
🗓 ۳ اردیبهشت سالروز بزرگداشت #شیخ_بهایی و روز #معمار گرامی باد.
┈••✾•🌻 🌿🌺🌿 🌻•✾••---
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
چقدر شبیهی به نيلوفر
از چشمانت چکامه می ریزد
از لبانت نشاط و سر زندگی
دستهایت کان سخاوتند
و نمکین کلام توست
که واژه واژه واژه
من را شاعرم کرده است
چه زیباست رد قدمهایت در
سپیدهای امروز شبهای سیاهم
#علیرضا_ناظمی
#شعر_سپید
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
-8773887_153571925.mp3
7.56M
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🎙 #آروین_صمیمی
🎼 تو بلدی❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دردی شکسته، بند بند استخوانم را
مثل خوره غم خورده، بنیاد روانم را
آبان مگر از چشمهای من گذر کرده؟
پر کرده باران باز حجم استکانم را
اردیبهشتی نیست انگاری که جا مانده
تعطیل کرده خاطرات آن، دکانم را
امسال دیگر من به دنیاتان نمی آیم
روشن نخواهد کرد شمعی کیک جانم را
جشنی نمیخواهم مرا آسوده بگذارید
دلتنگ دیروزم، چه کس گم کرد آنم را؟
#مهتاب_بهشتی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار ما نیست غزل بافتن از نامِ حسن
کامِ ما مستِ عسل یافتن از جامِ حسن
حسنی نیست لبی کز لب لعلَش نَمکَد
صد و ده بار نمک گیر شده کامِ حسن
حسن بن علی از بس بغلِ مادر بود
مادری شد همۀ عمر و سرانجامِ حسن
#دوشنبههای_امام_حسنی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فریاد کن نام مرا تا بشکُفم در جان تو
بیهوده هر جایی نرو، تنها منم درمان تو
#حمیدرضا_آبروان
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky