eitaa logo
Shaeri_1001
139 دنبال‌کننده
177 عکس
140 ویدیو
0 فایل
نویسنده و روزنامه‌نگار نام بزرگم #رضاست #خبرنگار، علاقه مند به ادبیات #دفاع_مقدس و #ادبیات_انقلاب_اسلامی 🌹 سال ها دفتر ما در گرو #صهبا بود رونق میکده از درس و دعای ما بود دلى سر بلند و سرى سر به زیر از این دست عمرى بسر برده ایم @shaeri1001
مشاهده در ایتا
دانلود
باذن الله... لحظه ای که به خاطر علی کوچولو خاطره شد... نشسته بودیم توی اتاق که آقامحمد جعفری و سه تا گل پسرش وارد شدند، علی کوچولو به محض ورود کنجکاوی اش شروع شد، پریز برق و همه شارژ بود که تست می کرد.. بغلش کردم گفتم تو چقد باحالی آخه! بیا یه عکس دو نفره بندازیم، محمدحسن داداش خوش سرزبان علی نشست جلوی ما و گفت خب عمو بیا عکس سه تایی بندازیم، محمد جواد بلافاصله آمد کنار و گفت خب چهارتایی بندازیم... در چند ثانیه حسابی اتاق پر از نشاط شده بود به مهرداد گفتم بیا داداش پنج تایی عکس بندازیم.. و در شات آخر پدر این پسرهای پر نشاط هم به جمع مان پیوست و این عکس به خاطر علی کوچولو در شهر و ساختمان خاطره شد.
بعون الله... «باران گواه و شهادت امضاست» اگر اشتباه نکنم حاج سعید قاسمی گفته بود : در باغ شهادت بسته بود، با شهادتش این در را باز کرد... یادش بخیر، توی جاده بودم و طوفان بود و از روی کوه های جاده آب های خروشانی شده بود که به رود سرازیز شده می شد، رودخانه شتاب گرفته بود و خودش را به آب و آتش می زد و به صخره ها می خورد، اما راه به جایی نمی برد، اصلا عرض رودخانه این همه فشار آب را تاب نیاورده بود و سرریز شده بود وسط جاده.. گوشه ای پارک کردم تا آرام بگیرد، که خبر شهادتش را در شبکه های مجازی دیدم... 🔹 زنگ زدم فرمانده افسر همراه حاجی و چند تن از دوستانش، همه مصاحبه ها را زیر همان باران و گوشه جاده با گوشی تایپ کردم و فرستادم برای همکارم و در خبرگزاری منتشر شد. بعد هم آمدم تهران و با آقای حمیدرضا مصاحبه مفصل گرفتم. راستش را بخواهید به دلایلی که بر من پوشیده است می خواستم بروم سراغ کار دیگری.... اما معتقدم، ماندنم در این کار، به خاطر همین چند مصاحبه کوتاه آن روز در ماشین بود... همانطوری که درِ شهادت را برای دیگران باز کرد، راه را نشان من هم داد و دستم را گرفت و آورد و نگذاشت تا فاصله بگیرم و بروم از محله... ☑️ بعضی وقت ها آدم های موثر کار زمین مانده دیگران را بر می دارند و به دوش می کشند، که نفسش حق و خونش مطهرش چراغ راه است.... پی نوشت: در این عکس اقای حاجی بابایی عکس های برادرش و حاج حسین را داشت نشانمان می داد و خاطره اش را نقل می کرد... روح عزیز شاد
با هیچ زن جز تو دل دریا شدن نیست یاراییِ درگیر توفان ها شدن نیست در خورد تو، ای هم تو موج و هم تو ساحل! جز ناخدای کشتی مولا شدن نیست تو نور چشم مصطفی و کس به جز تو در شأن شمع محفل طاها شدن نیست تو مادر سبطینی و غیر از تو کس را اهلیّت صدّیقه ی کُبرا شدن نیست جز تو زنی را شوکت در باغ هستی سرو چمان عالم بالا شدن نیست جز با تو شأن گم شدن از چشم مردم وانگاه در چشم خدا پیدا شدن نیست نخلی که تو در سایه اش آسودی او را در سایه ی تو، حسرت طوبا شدن نیست ای عالم امکان خبر، تو مبتدایش آن جمله ای که در خور معنا شدن نیست سنگ صبور مردی از آن گونه بودن با هیچ زن ظرفیّت زهرا شدن نیست
بعضی ها ایمان دارند بعضی ها ایمان و ایثار تو دومی هستی
شب ها فکر میکنم آدم، حوا را به چه زبانی دوست داشت؟ و هرصبح کفش های زمستانی ام را توی آفتاب می گذارم شاید برف بیاید کاش زمستان از مرداد شروع شود
باذن الله... برای سجادمایلی عزیز که امروز مرد خانه شان شد از بچه محلی تا خون شریکی در دفاع مقدس خانواده های ما سالها در گوشه ای از جنوب تهران و محله امامزاده حسن(ع) بچه محله بودند، هم زبان و هم فرهنگ، هم مسجدی بودند، سال ها سر یک صف نماز خواندند، در یک آستان، آستان مقدس امامزاده حسن(ع) حاجات خود را ادا کردند، پدربزرگ ها و پدرهامان، از همین محله خودمان بچه هایشان را برای جهاد در راه اسلام و دفاع از وطن «جهاد حد الشهاده» به جبهه بدرقه کردند. بعد هم تابوت بچه هایشان را خودشان با کمک اهالی باصفای محله مان بدرقه کردند تا خانه ابدی شان تا کاشانه زیبای گلزار شهدای بهشت زهرا(س)... ما در خیلی چیزها اشتراک داشتیم حتی برادرهایمان (عموهای شما) هم در کربلای ۵ و در شلمچه با تیر بعثی ها تن شریف شان به خاک نشست و خلعت شهادت بر تن کردند. حتی در قطعه۵۳ در همسایگی در خاک آرمیدند... خانواده های ما در خیلی چیزها اشتراکات دارند. اما در دوران جهاد و انقلاب به یک خون شریکی رسیدیم. عظمت آن روزگار، دوستی ها و برادری ما را بیشتر و تقویت کرد و در چند دهه گذشته بسامد داشته تا امروز... برادر خوبم، سجاد عزیزم! این ها را قبل از پیام تسلیت نوشتم که بگویم که ریشه های مان روزهای سخت تر و البته شریفی را پشت سر گذرانده اند. گرچه داغ پدر خیلی سخت است و به قول خودم که اعوذبالله من الفراق... اما ان شاء الله روح پدر عزیزت در کنار برادران شهیدش حاج احمد عزیزم و آقا داود در آرامش است‌... ان شاءالله امیرالمومنین(ع) دستگیرشان باشد. من را در این غم سترگ شریک بدان انا لله و انا الیه الراجعون... برادرت
باذن الله... برای سجادمایلی عزیز که امروز مرد خانه شان شد از بچه محلی تا در دفاع مقدس 🍃خانواده های ما سالها در گوشه ای از جنوب تهران و محله امامزاده حسن(ع) بچه محله بودند، هم زبان و هم فرهنگ، هم مسجدی بودند، سال ها سر یک صف نماز خواندند، در یک آستان، آستان مقدس امامزاده حسن(ع) حاجات خود را ادا کردند، پدربزرگ ها و پدرهامان، از همین محله خودمان بچه هایشان را برای جهاد در راه اسلام و دفاع از وطن «جهاد حد الشهاده» به جبهه بدرقه کردند. 🍃بعد هم تابوت بچه هایشان را خودشان با کمک اهالی باصفای محله مان بدرقه کردند تا خانه ابدی شان تا کاشانه زیبای گلزار شهدای بهشت زهرا(س)... 🍃ما در خیلی چیزها اشتراک داشتیم حتی برادرهایمان (عموهای شما) هم در کربلای۵ و در شلمچه با تیر بعثی ها تن شریف شان به خاک نشست و خلعت شهادت بر تن کردند. حتی در قطعه۵۳ در همسایگی هم در خاک آرمیدند خانواده های ما در خیلی چیزها اشتراکات دارند. اما در دوران جهاد و انقلاب به یک خون شریکی رسیدیم. عظمت آن روزگار، دوستی ها و برادری ما را بیشتر و تقویت کرد و در چند دهه گذشته بسامد داشته تا امروز... برادر خوبم، سجاد عزیزم! این ها را قبل از پیام تسلیت نوشتم که بگویم که ریشه های مان روزهای سخت تر و البته شریفی را پشت سر گذرانده اند. گرچه داغ پدر خیلی سخت است و به قول خودم که اعوذبالله من الفراق... اما ان شاء الله روح پدر عزیزت در کنار برادران شهیدش حاج احمد عزیزم و آقا داود در آرامش است‌... ان شاءالله امیرالمومنین(ع) دستگیرشان باشد. من را در این غم سترگ شریک بدان برادرت
Amir Kermanshahi - Refigh Ye Rooz Miad.mp3
4.22M
رفیق یه روز میاد رفاقت و نشون میدی شونه های من و تو قبر تکون میدی شاید توی پیری یا شاید جوونی باید برام بشینی تلقین بخونی اسمع افهم یا فلان بن فلان شونه ام تکون میدی ک
هدایت شده از شهدای ایران
20.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بازنشر/نطفه حرام رژیم غاصب‌ صهیونیستی این‌گونه بسته شد؛ تاریخچه‌ای که هر مسلمانی باید بداند 🔹 بخشی از سخنرانی حماسی شهید آیت‌الله مطهری در حسینیه ارشاد، سال ۱۳۴۸ 💢کانال خبری @shohadayeiran57
هدایت شده از پاتوق هنر لواسان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸شرح بخش کوچکی از شگفتی‌های شعر حافظ 🔹 از زبان رشید کاکاوند eitaa.com/honarlavasan
هدایت شده از چشـم بصیرت
15.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️بزرگترین فیلسوف عالم چه کسی است و در مورد آزادی چی میگه.؟ ‌┄┅═✧♡💠♡✧═┅┄ 🛑به کانال بپیوندید 👇 @cheshm_basirat
باذن الله و اعوذ بالله من الفراق اخوانیه ای برای محمد داداش که ۲۳ سال پیش با رفتنش کمرم رو شکست بعضی محبت ها یک جای خوب قلب آدم قرار داره که بعد از فراق با هزار تن خاک هم سرد نمیشه....
باذن الله و اعوذبالله من الفراق 🔹خدا کند که ندانی غمت چه با ما کرد 🍂 اول 🔹بهار بود به گمانم، خُنکایش را هنوز به یاد دارم. مهمان داشتیم، مهمانی که همچون برادر بود برای محمد داداش و ما... آقا از باغ گوجه سبز آورده بود، 🔹چراغ گردسوز پت پت می کرد، آتش زرد رنگی توی شیشه گردسوز الو کشید و چند لحظه بعد پِقی ترکید. 🔹توی تاریک روشن اتاق خانه، بلند شد تا شیشه گردسوز جدیدی از روی طاقچه آشپزخانه بیاورد. تا برگردد علی آقا و پدرم شیشه های خُرد شده روی زمین را با کف دست جمع کردند. هر تکه که جمع می شد می ریختند توی سطل کوچک کنار سماور... 🔹انگشت هایش نشانه ای داشت که محمد داداش داستانش برایم تعریف کرده بود. 🔹محمد داداش روی تخت چوبی دراز کشیده بود و با چشمانش شیشه های خرد شده را که یک به یک داخل سمارو می افتادند، دنبال می کرد. دوم 🔹بهار نبود دیگر، پاییز بود و هوا سرد سرد، سرما مثل گزمه ها توی شهر جولان می داد. سه سالی بود که هر شب تا اذان صبح، بالای سر محمد داداش بیدار می ماندم. ساعت ۱۲ شب که می شد درد هم می آمد توی جانش و تا صبح مثل مار گزیده ها می پیچید به خودش و نمی خوابید. تا صبح این هم‌آوردی ادامه داشت و لحظه لحظه این ساعت ها را در کنارش بیدار بودم. 🔹 هر صبح اما پر نشاط و پر انرژی شروع به کار می کرد، با قالب تنه می افتد به جان ورق های گالوانیزه و یا جوشکاری می کرد. احوالات جوانی که اینچنین در برابر سرطان مقاومت می کرد حتما برای جامعه ای که امید خود را از دست داده بودند دیدنی و ستودنی و انگیزشی بود. شاید اگر این روزگار بود دوربین مستندسازی روایت این مقاومت را به تصویر می کشید. چنان شبی بود که دیگر فردا صبحش پیمانه‌ی آخر حیات را نوشید و برای همیشه خوابید. سوم 🔹من که نمی‌دانستم، اما داشت آرام آرام جان می داد که خواست دست بیاندازم زیر شانه هایش، شانه هایی که از درد نحیف شده بود، راه نفس باز شد و گفت: «عالیه داش رضا» 🔹در را باز کردم و پا برهنه از توی حیاط به دو رفتم تا قرص هایش را بیاورم... آمدم به طرفه العینی اما نگاهش خیره مانده بود روی گل وسط قالی، آرام و بی صدا... محمد داداش خوب خوب شده بود و دیگر درد نمی‌کشید. هر چه صدایش کردم پاسخی نداد... خودم را زده بود به نفهمی... مگر میشود در آغوشت جان بدهد و تو... 🔹عزیزخاله آمد توی اتاق، اشک های توی چشهایم را که دید، مدام مشت های گره کرده اش را زد به سینه و با زبان مویه کرد... اما توی حیاط جلوی در اتاق ایستاده بود... و فقط با نگاهی آرام گفت: محمد... عینک کائوچویی اش را از رو برداشت، اشک گوشه چشمهایش آرام بی سرو صدا سُر خوردند روی گونه هایش.. محمد رفته بود، و توی آن همه آدم، دوست و رفیق و... فقط من می فهمیدم نگاه غم بار را و او می فهمید غم را... آخر نوشت: ساعت ۸:۱۵ دقیقه صبح، در عین ناباوری بعد از تماس با همسر خواهرم، گفتم که دیگر داداش حرف نمی زند... -مطمئنی؟ قرص هاش رو بهش دادی؟ -نه، چون هر چی صداش می کنم فقط خیره شده به گل قالی... -باشه، خونه ما زنگ نزنی ها، من خودم تا چند دقیقه دیگه میام. بعد از تماس با او با علی آقا تماس گرفتم. انگار همه دنیا ایستاده بود. 🔹همسایه ها یکی یکی آمدند، حیاط خانه پر شده بود که علی آقا با همان هیئت شق و رقش داشت تند تند می آمد، رسیده بود کنار مسجد خامس آل عبا(ع) صدای قرآن توی کوچه پیچیده بود. انگار زانوهایش سست شده بود، رسید سر کوچه آه کشید و با دست های مهربانش سرم را بر شانه اش گذاشت. آهی کشید و از نایِ آهش یک دسته کبوتر سپید توی هوا پخش شد. رضاشاعری
هدایت شده از خشتِ ۱۷
17.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توام می خوای شهردار شی؟ 🔹من شهردارم۲ هم کلید خورد 🔹سناریو و تدوین: محمد مظلوم، فیلمبرداری: مهدی جعفرزاده، دستیار مهرداد شاه قلعه کارگردان: هادی زیبایی 🆔https://region17.tehran.ir/ 🆔 https://ble.ir/khesht17 🆔 https://t.me/khesht17 🆔https://chat.whatsapp.com/LQKdPRAXEXmArLIsbnStB1 🆔 https://eitaa.com/khesht_17‌
✅ درِ خیر رو نبندیم رفقا. در آموزه‌های اخلاقی، یه عبارتی هست تحت عنوان «درِ خیر رو نبستن». معنیش میشه این که اگر کسی خوبی‌ای در حق ما کرد، جوری پشیمونش نکنیم که دیگه هیچ‌وقت اون خوبی رو در حق کس دیگری نکنه. درِ خیر رو نبندیم رفقا. 🆔 @shaeri_1001
16.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باذن الله... برای او که زینت برادر شد! برای حاج قاسم، برای مدافعان حرم، برای دوستان شهیدم گرچه روز میلادشان شلوغ بودیم اما این دلیل نمی شود که یادم برود و ابراز ارادت نکنم... اویی که نه زینت پدر که زینت برادر شد! برای مدافعان حرم حضرت زینب(س) به یاد دوستان ش؛ه؛ی؛دم برای شکستگی دل مادرانشان نذرها کردم و شدی پسرم...
جشنواره قصه گویی کانون استان تهران به روایت تصویر_ آلبوم سوم قصه گویان درکانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان تهران در بخش های مختلف زبان اشاره، ملی نوجوانان و بزرگسالان، آیینی سنتی با هم رقابت کردند. 🔸 برای دیدن تصاویر به لینک زیر مراجعه کنید: https://www.kanoonnews.ir/photo/333364/ 🌐 با رسانه خبری کانون تهران همراه باشید. آدرس کانال شاد: @kpf_tehran آدرس کانال بله: @kpf_tehran آدرس کانال ایتا: @kpf_tehran آدرس ویراستی: @kpf_tehran
هدایت شده از Shaeri_1001
به علامه طباطبایی عرض کرد آقا ، نصیحتی بفرمایید. علاّمه طباطبائی فرمودند: فرشِ هر مجلس نشوید.  هرکه هر صحبتی کرد ، گوشه‌اش را نگیرید ادامه بدهید. با رفیقی که مثل خودتان است ، رفیق بشوید.
🍃 دعوتید به آیین رونمایی کتاب «میهمان حبیب» به قلم رضا شاعری 🍃 فردا ۲شنبه ۶ آذر میدان سید جمال الدین اسدآبادی ساختمان اصلی شهرداری منطقه۶، طبقه۵ کارشناس هادی خورشاهیان و حاج احمد عطایی مدیر محترم نشر قدرولایت 🍃باحضور جمعی از نویسندگان خانواده شهید پورجعفری یار سردار دل ها و خانواده معظم شهید طارمی محافظ حاج قاسم، و مادران معظم شهیدان مدافع حرم حاج مسعود عسگری، مصطفی موسوی 🌹با حضور روایان داستان «میهمان حبیب» و دوستان حاج قاسم 🍃 سردار حاج مرتضی حاج باقری کاپیتان مصطفی عرب نژاد و سید حسن مترجم عربی فرماندهان ایرانی محور مقاومت @shaeri_1001
🍃 کتابی پیرامون خاطرات کمتر گفته شده سردار سلیمانی منتشر شد 🍃 ماجرای تصادف خودروی حامل سردار قاسم سلیمانی با پراید | واکنش خاص سردار سلیمانی خطاب به راننده | لازم نیست با پلیس تماس بگیری! 🍃کتاب «میهمان حبیب» پیرامون خاطرات ناگفته از سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی به قلم که چندی پیش توسط نشر به چاپ رسیده بود، روز گذشته با حضور جمعی از دوستان و همرزمان شهید حاج‌قاسم سلیمانی و خانواده شهدا رونمایی شد. خبرنگار: سرکارخانم الناز عباسیان ادامه در لینک 👇👇👇 https://hamshahrionline.ir/x8TWF
باذن الله‌... دیروز بحمدالله رونمایی کتاب میهمان حبیب با حضور دوستان سردار دل ها و خانواده معظم شهدا برگزار شد. این عکس ها گزارشی از آن رویداد است‌‌...
تشکر ویژه از برادر خوبم حاج محسن بغلانی، که برای چاپ اثر زحمت کشیدند و البته از پیشکسوتان این حوزه هم هستند، همچنین تشکر از محمد جان مظلوم که زحمت مستندسازی در مراسم را بر عهده داشتند.
هادی خورشاهیان عزیز از نویسندگان نام آشنای هم روزگار ماست، خوش قلب و مهربان و با صفا ... واقعاً همین گونه است و البته فرزند شهید سال ۶۱ پدرش شهید شد، در مورد کتابم صحبت کرد یک جا که از پدرش گفت بغض کرد ... یاد آن شعر حافظ افتادم که گفت: ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ای ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم
و شعرخوانی علی اکبر فرهنگیان عزیزم در مراسم شعرهایی برای حضرت مادر و مادران شهدای مدافع حرم و فلسطین خواند عازم شهر دیگری برای اجرای برنامه بود اما وقت گذاشت و آمد دمت گرم رفیق ۲۰ ساله
رفیق ۴۰ ساله... سردار حاج مرتضی حاج باقری رفیق ۴۰ ساله حاجی بوده، اصفهانی است و قرار بوده برای مدتی برود کرمان و واحد تخریب لشکر ۴۱ ثارالله را راه ندازی کند، می‌رود و مجذوب شخصیت حاجی می‌شود... ان شاءالله خدا نصیب کند چنین رفقایی خلاصه تا آخر کنارش می‌ماند... برش اول داستان که طرح جلد در اقتباس شده روایت حاج باقری است... از اصفهان زحمت کشیدند و تشریف آوردند دمش گرم و سرش خوش باد...