ای شهیدان ، عشق مدیون شماست / هرچه ما داریم از خون شماست
ای شقایقها و ای آلالهها / دیدگانم دشت مفتون شماست...
دید در معرض تهدید دل و دینش را / رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را
رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر / چفیه و قمقمهاش کوله و پوتینش را...
چفیهی من بوی شبنم میدهد / عطر شبهای محرم میدهد
چفیهی من، سفرهی دل میشود / جمعه، با مهدی، مقابل میشود...
هفته دفاع مقدس گرامی باد
16-kargar-azan(www.rasekhoon.net).mp3
5.12M
اذان با صدای حاج محسن حاج حسنی کارگر
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
#پارت 17
اون روز هیجان داشتم ؛ چون یادم نیست آخرین باری که شب ، جایی پیش دوستام و یا خونه عمه ام خوابیده بودم کی بود ؟! چون اصلا دوست خاصی هم تا قبل از نفیسه نداشتم . عمه هم که ماشاالله فقط محبت خرج می کرد ؛ اما نمی شد روش حساب کرد که بشه باهاش دوست شد .
تا اینکه شب شد و بعد از اینکه آماده شدم ، با آژانس رفتم خونه نفیسه و اینا ؛ در و باز کردم و رفتم داخل ، از دیدن تیپ و قیافه نفیسه متعجب شدم ! 》
مژگان ادامه داده بود :
《نفیسه هم متوجه تعجب من شد ؛ اما خیلی عادی و مثل همیشه ، تحویلم گرفت . منم کم کم فضا برام عادی شد ، کلی حرف زدیم ، رژیمم گذاشتم کنار و درست و حسابی شام خوردیم و تلویزیون نگاه کردیم تا حدودا نصف شب ، ما تویی اتاق نفیسه بودیم و بابا و مامان نفیسه هم واسه خودشون بودند.
تا اینکه کم کم چشمامون داشت سنگین می شد و خوابمون می گرفت ؛ دیگه خیلی طولش ندادیم و آماده شدیم واسه خواب . وقتی رفتم مسواک بزنم ، یه لحظه فکر کردم که آرمان کجاست ؟ آیا به گشت خونه یا ...... ؟
وقتی برگشتم به اتاق نفیسه ، دیدم رختخواب ننداخته ، منم خیلی عادی یه بالشت برداشتم و گذاشتم روی زمین تا بخوابم ، رفتم سراغ گوشیم ، داشتم واسه آرمان اس می دادم که نفیسه هم مسواک زده بود و برگشت به اتاقش .
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
مستند داستانی 🧕 تب مژگان 🧕
نویسنده : محمدرضا حدادپور جهرمی
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
#پارت 18
تا منو دید زد زیر خنده ! گفت :
《چرا پایین خوابیدی دیوونه ؟》
گفتم :《من همین جا راحتم 》؛ دستمو گرفت و به زور منو خوابوند روی تخت ، دیگه اس دادن واسه آرمان یادم رفت .
گفتم :《نفیسه جون مگه با هم تعارف داریم ؟ اینجوری خوب نیست که تو رو تخت نباشی و زمین بخوابی ، تو بیا رو تخت تا من رو زمین بخوابم .》
دیدم فقط خندید ، چراغ را خاموش کرد ، درست جایی را نمی دیدم ، گفتم :《کجایی شیطون ؟》اومد کنارم خوابید ، روی تخت یه نفره !!
گفتم :
《اگه جات تنگه ، تا تختو بکشیم شاید کش اومد و تونستی با فراخ بال بیشتری بخوابی ! فقیر بیچاره ....》
قهقه خنده اش به آسمون رفت ، گفت عجب تیکه باحالی انداختی .فراخ بال نخواستیم ،فراش یار می خوایم !
گفتم :《بخواب ! بخواب که داره کارتون به فلسفه و جملات قصاوت می کشه. ....بخواب دختر ......بخواب ..... [از نقل دو صفحه معذورم ]》
تا صبح ......
بیشتر از اینکه خجالت بکشم ، احساس گناه داشتم . نمی دونم چطور باید تشریحش کنم ، معجونی از خجالت و احساس گناه . وقتی پا شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و وضو گرفتم برای نماز صبح ، فهمیدم قضا شده ؛ اما باز دلم نیومد و با اینکه نمی دونستم قبله کدوم طرفه ، دو رکعت نماز خوندم .
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
مستند داستانی 🧕 تب مژگان 🧕
نویسنده : محمدرضا حدادپور جهرمی
Sibsorkhi-ShahadatImamSajad1399[02].mp3
3.61M
#نواےنوڪرے 🏴
•
زندگیم حسین
ترانہ ے بچگیم حسین..
محرم۱۳۹۹
حاج حسین سیب سرخے
•
#صفر۱۴۴۲
#کربلا
#ما_ملت_امام_حسینیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سردار_بی_مرز 🦋
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷
♦️به روایت
✍رفقای بسیاری را در #جنگ از دست دادم. کسانی که با هم در روزهای ابتدایی جنگ به #جبهه رفته بودیم. اما این راه همچنان ادامه دارد و بهترین رفیقی که همهمان از دست دادیم حاج قاسم سلیمانی بود 😭💔
ایشان با همه رفیق بودند. من یکبار ایشان را در هواپیمایی که از #اهواز به تهران میامد دیدم. یادم هست به پسرم گفتم که #حاج_قاسم را در میان مسافران دیدم. پسرم در ابتدا باور نکرد اما وقتی از هواپیما پیاده شدیم ایشان را از نزدیک دیدیم و مشغول سلام و احوالپرسی شدیم. وقتی از فرودگاه بیرون آمدیم از ایشان پرسیدم که ماشین دارند؟!
و جواب دادند که با تاکسی به خانه میروند. هرچقدر اصرار کردم که همراه ما شوند قبول نکردند و خیلی فرز و چابک سوار یک تاکسی شدند و رفتند. نکته جالب این بود که ایشان به عنوان یک #فرمانده ارشد نظامی هیچ همراه یا محافظی نداشتند.
یادم هست به شوخی به ایشان گفتم که ؛ حاج قاسم اگر شما را به خانه برسانم برای دوران #سربازی پسرم علیرضا خوب خواهد شد؟ و ایشان در جواب با خنده به من گفتند «خودت میدانی اما اینطوری سربازی پسرت حومه ادلب میافتد»
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#ما_ملت_امام_حسینیم
*گُفتَم:
دِگَر قَـلبم شوقِ
شَهادت نَدارد...🥀
گُفت:
مُراقِبِ نِگاهَت باش🌱
| اَلعَینِ بَریدُ القَلبــــ |•°
چشـم پیامرسان دل است...
#شهادت
#شهید
#ما_ملت_شهادتیم
#ما_ملت_امام_حسینیم
⚠️ #تلنگر_امشب
چھ #قشنگ گفت:
#شهیدشوشترے 🌱
✨دیروز دنبـال #گمنامے بودیم و امروز مواظبیم #ناممان گم نشود...
جبھھ بوے #ایمان مےداد و اینجا #ایمانمان بومےدهد...😕