eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
519 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
15.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایران در زمان هخامنشیان 👑⚔ ۵۰۰ سال پیش از میلاد @shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
ایران در زمان هخامنشیان 👑⚔ ۵۰۰ سال پیش از میلاد #هوش_مصنوعی @shah_nameh1
به هوش مصنوعی هم میگی ایران سریع معماری اسلامی و عمامه رو وارد صحنه می‌کنه 😂💔
پایان رزم : بر پهلوان آفرین کرد و کنار خود نشاند. تمام راه دست در دست یکدیگر داشتند و کیخسرو گفت« چرا انقدر در توران ماندی؟ گویی از دوری تو آتش می‌گیرم.» تمام پهلوانان نیز پشت سر آنها وارد ایوان شدند. کیخسرو بر تخت شاهی نشست و را کنار خود نشاند. سپس از درازی راه و جنگ و نبرد پرسید که پاسخ داد« سخنان زیادی برای گفتن است اما نخست مِی و جشن و سرود بر پا کنید که پس از آن نوبت صحبت از جنگ است.» شاه خندید و خوان آراستند. پس از آن کیخسرو از و پرسید. گودرز پاسخ داد« شهریارا تا کنون جنگجویی مانند رستم از مادر زاده نشده است که دیو و اژدها توان رهایی از چنگ او را ندارند.هزاران آفرین باد بر شهریار و رستم شیر دل.» و هر آنچه اتفاق افتاده بود را بازگفت. از کشتن دیو و بر زمین کوبیدنش. از هوش رفتن و به هوش آمدنش و فرارش از رستم. شهریار چنان از این سخنان شاد شد که سرش بلند تر از ایوانش است. سپس به گودرز گفت« تو پیر و روشن روان هستی ، کسی که خرد آموزگارش باشد از گردش روزگار آسیبی نمی‌بیند. چشم بد از رستم دور باد.» یک هفته در جشن و شادی بودند و شرح پهلوانی های رستم بود. یک ماه نیز رستم نزد شاه ماند و پس از یک ماه به کیخسرو گفت« نزدیکی با شاه خردمند بسیار مایه افتخار است اما مایل به دیدن چهر ، پدرم هست.» شاه در گنج بگشاد و یاقوت و طلا و دینار و جامه شوشتری نثار رستم کرد، کنیزکان سیمین تن با موهای جعد به رستم هدیه کرد و دو منزل او را بدرقه کرد. پس از دو منزل رستم به شاه ادای احترام کرد و بدرود گفت. از ایران رفت و سوی راهی شد. داستان رزم نیز به پایان رسید و پشیزی از آن کم نگفتم که اگر یک سخن از این داستان کم بود روحم همیشه در ماتم می‌بود. دلم از اتمام داستان پولادوند شاد شد که بس دراز بود. @shah_nameh1
بچه ها هفته بعد قراره با بچه ها درباره جبر و اختیار مناظره کنیم . از اونجایی که من هم نماینده سخنرانی یکی از گروه ها هستم خواستم بدونم نظر شما درباره اینا چیه؟🤨 شما جبرگرا هستید یا اختیارگرا ؟ و یا حد وسط؟ ناشناس جواب بدید ‌ https://daigo.ir/secret/4207512
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین بحث درمورد جبر و اختیار مسئله ساده ای نیست و درواقع جفتشون توامان وجود دارن تقریبا میشه گفت خدا موقع خلقت هرکس یه احتمال بسیار قوی میداده که این چجوری زندگی میکنه ولی بازم جزئیات زندگی دست خود شخصه و از قبل بهشتی یا جهنمی بودن کسی مشخص نیست پیشنهاد میکنم درمورد اشاعره و معتزله و قضا و قدر هم بخونی خوبه کمک میکنه به این بحث .............. منم نظرم همینه بخاطر همین من نماینده گروه حد وسط هستم یعنی ادغام این دو
شاهــنامهٔ فردوســی
📪 پیام جدید لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین بحث درمورد جبر و اختیار مسئله ساده ای نیست و درواقع
نظر من درباره سرنوشت اینه که خدا چون عالم به گذشته و حال و آینده هست از قبل میدونسته که هر فرد توی زندگی چی کار قراره بکنه اینطور نیست که خدا یک سرنوشتی رو برای فرد مشخص کرده باشه و اون فرد هیچ اختیاری در تغییر زندگی اش نداشته باشه
شاهــنامهٔ فردوســی
نظر من درباره سرنوشت اینه که خدا چون عالم به گذشته و حال و آینده هست از قبل میدونسته که هر فرد توی ز
‌ یه مثنوی کوتاه سروده بودم که نذاشتم داخل کانال الان می خوام بزارم که سرنوشت از قبل تعیین شده رو نقد کردم 😀( و یه جورایی هم ادغام جبر و اختیار مدتی باشد که پندارم جهان می‌جهد تنها به دلخواه مهان کهتران در این جهان بیگانه اند بختشان برگشته بی جان زنده اند بردمی چندین چرا خواب از سرم حرف حق بر دل نشیند لاجرم روزگاری گشت پی پردم جهان میشود آخر به کام عاقلان آن کجا ترسی به دلشان راه نیست در نظرشان زندگی بی راه نیست نزد آنان بخت و اختر هیچ نیست این جهان جز رای یزدان هیچ نیست گر تو را باشد بهانه سرنوشت گفته اند « کس بدرود هر آنچه کشت» پذیرای نظراتتون هستم😄❤️‌ ‌
‌ بچه ها بیاید تو ناشناس سه تا از بهترین کتاب هایی که خوندین رو معرفی کنید 😃 https://daigo.ir/secret/4207512
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید هنر رندانه به تخم گرفتن با اینکه محتوای توش به دور از سانسوره ولی باعث میشه زندگیت و طرز فکر کردن آدم عوض شه باشگاه پنج صبحی ها که درباره یه سرمایه گذاره که با سحر خیز بودن باعث میشه که زندگی ما عوض شه و کتاب حوالی چهل سالگی که روایتی از یک دوران زندگیه ................. وای هنر رندانه🤣🤣 مگه برای سحر خیزی و بیخیالی نیاز به کتاب خوندن هست؟🤨😂 ‌
شروع داستان : مقدمه: بر کردگار روان و خرد ستایش کن و ای خردمند ببین که چگونه میتوانی او را ستایش کنی. هر چه ما می‌دانیم از بیچارگی ماست و معترف شو به آن کسی که هست و یکیست. ای فیلسوف بسیار گو به راهی خواهم رفت که تو میگویی نرو چراکه هر چه با چشم سر دیده می‌شود نمی‌توان به عنوان خرد در دل جای داد و هر سخنی که از توحید نیست گفتن و نگفتش فرقی ندارد و این گفت و گو به پایان نخواهد رسید.با لحظه ای نفس نکشیدن می‌میری اما خود را بزرگ می‌بینی. روزگار خواهد گذشت و سرای دیگری جایگاه توست، نخست بر خداوند آفرین کن و پرستش بنما که او گردون گردان را به پا نگه داشته و به نیکی و بدی راهنمایی می‌کند. جهان پر از شگفتی ست اگر بنگری و کسی توان قضاوت ندارد، نخست از بدن خودت شروع کن که شگفت است و این روزگار که هر روز شگفتی تازه ای دارد. این داستان را که بشنوی قبول نخواهی کرد و خردمندانه نخواهی دانست اما اگر معنی اش را بفهمی رام خواهی شد. اکنون بشنو از دهقان پیر که می‌گوید شروع داستان: روزی از بامداد گلشنی آراست و با بزرگان و پهلوانان از جمله گودرز و و ، از نوادگان . دیگر و و و جمع شدند. یک ساعت که از روز گذشت چوپانی از دشت سوی آنان آمد و گفت« گوری میان گله آمده که رنگش چون خورشید طلایی است و یک بند از یار هایش سیاه است. بسیار بزرگ پیکر و دست و پایش گویی چهار گرز است. مانند شیری خشمگین یال اسبان را می افکند.» خسرو دانست که آن گور نیست که گور با اسبان توان زور آزمایی ندارد. به رستم گفت« با احتیاط به نبرد او برو که شاید اهریمن کینه جو باشد.» رستم گفت« با بخت نیک شهریار ما نوکران ترسی از دیو و شیر و اژدها نداریم.» سپس کمندی به بازو افکند و سوار بر اژدهایش شد و به دشتی که چوپان آمده بود رفت. @shah_nameh1