هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید
خب ببین من برای گریم نمیدونم چیکار کنم و اینکه دیالوگ ها رو چی بگیم (منظورم اینه که ما نمیتونم شعر رو بگیم که، هم تعداد بیت ها زیاده هم سخته پس بنظرت چه کنیم؟) خلاصه فکر کن خودت میخوای نمایش ارائه بدی چه میکنی
#دایگو
...........
گریم که قیافه گردآفرید رو یکم پسرونه کن که کلاه خود بزاره اصلا معلوم نشه دختره یا پسره
سهرابم که ۱۴ سالشه
شاهــنامهٔ فردوســی
نبرد #سهراب با #گردآفرید : خبر اسیر شدن #هجیر به اهالی #دژ_سپید رسید و مرد و زن ناله کردند... دختر
برای دیالوگ هام
همین نثری که نوشتم خوبه
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید
عام ببخشید اذییت میکنم ولی میشه واسه هجیر درحد دو سه تا بیت بگی که دیالوگ داشته باشه؟ چون ما باید نظم بگیم نه نثر
#دایگو
...................
هجیر تو داستان فقط یه بار با سهراب مکالمه میکنه
سهراب :
چنین گفت با رزمدیده هجیر
که تنها به جنگ آمدی خیره خیر
چه مردی و نام و نژاد تو چیست
که زاینده را بر تو باید گریست
هجیر :
هجیرش چنین داد پاسخ که بس
به ترکی نباید مرا یار کس
هجیر دلیر و سپهبد منم
سرت را هم اکنون ز تن برکنم
فرستم به نزدیک شاه جهان
تنت را کنم زیر گل در نهان
کلا این سه بیت
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید
این درسته که میگن از زمان باستان مردم روز ۲۲ بهمن رو جشن میگرفتن؟
و اینکه اسم خاصی هم داشته این جشن
#دایگو
.............
فرستادم تو کانال
البته خب ایرانیان باستان کلی جشن داشتن هیچ بعید نیست که بگیرن
آمدن #هومان سوی سپاه ایران:
هومان،سپیده دمان اسبش را زین کرد و با یک مترجم سوی سپاه ایران راهی شد.
#پیران که خبردار شد برادرش به جنگ ایران آمده اندوهگین شد و داستانی از پدرش را نقل کرد« خردمند در تمام کار ها صبوری میکند تا ننگ نصیبش نشود اما نادان همیشه عجله میکند و در آخر پشیمانی دارد. زبانی که بدون خرد بچرخد حتی اگر درّ و گوهر فشاند آن گوهران ارزش ندارد. نمیدانم فرجام هومان چه خواهد شد فقط دعا میکنم خدا یاریش کند که جز او کسی را ندارم.»
هومان نزدیک سپاه #گودرز شد که نگهبان او را دید. طلایه داران سپاه نزد مترجم او رفتند و سپاهیان ایران با بدگمانی نگاه میکردند.
طلایه از مترجم پرسید« این مرد با گرز و تیر و کمان که همین طور به دشت آمده با این عجله کجا می رود؟»
مترجم گفت « هنگام نبرد است! این مرد دلیر از بزرگان خاندان #ویسه است،هومان! »
طلایه داران سپاه که بر و بازوی او را دیدند در شگفت مانند و نزد مترجمش رفتند، به او گفتند « نزد هومان برو و به زبان ترکی به او بگو ما قصد جنگ با تو را نداریم که گودرز فرمان جنگ نداده است. اما اگر طالب جنگ است سمت سپاه ایران برود که پهلوانان زیادی آنجا منتظر جنگ اند.»
طلای داران تک تک پهلوانان را نام بردند و جایشان را نشان دادند. سپس کسی را نزد گودرز فرستادند که هومان برای جنگ آمده است.
هومان اسب سوی #رهام راند و به او گفت « ای پسر فرمانده سپاه! چپ لشکر به دست توست، افسار اسب بچرخان و به جنگ من بیا و هر کجا تو بگویی خواهیم جنگید، خواه سوی کوه، خواه سوی آب. اگر هم تو نمیخواهی بیایی با #گستهم خواهم جنگید، با #فروهل بیاید.
هر کسی می خواهد به جنگم بیاید و بداند که عمرش به پایان خواهد رسید.»
@shah_nameh1
ادامه :
#رهام پاسخ داد « تو را از خردمندان ترک میدانستم، فکر نمیکردم اینطور باشی که تنها به جنگ آمدی و گمان می کنی دیگر کسی مانند تو در سپاهیان نیست؟ آن داستان را به بیاد بیاور و از وام خِرَد جانت را بخر! نشنیدی آن داستان که هر کس جنگ را شروع کند راه بازگشت ندارد؟ تمام اینهایی که نام بردی همگان جنگجوی و دلاورند ولیکن تا فرمانده فرمان ندهد کاری نمی کنند. اگر طالب جنگی از #گودرز فرمان بخواه سپس بیا و حریف بطلب!»
#هومان به او گفت« سخن بیهوده نگو! بهانه نیاور که اینجا جای نبرد مردان است. تو مرد جنگ نیستی!»
سپس سوی قلب سپاه آمد و با مترجمش نزد #فریبرز رفت و فریاد زد « ای بدنام بدبخت! تو سپاه و فیل و زرینه کفش داشتی، درفش کاویانی در دست تو بود اما روز جنگ همه را به ترکان سپردی و فرار کردید! برادر #سیاوش تویی! تو باید جلوتر از همه کین خواهی کنی. اکنون با من بجنگ و نام خود را بلند کن. اگر هم خودت نمیایی ، #زواره ، #گرازه و.. هر کسی را میخواهی نزد من بفرست.»
فریبرز گفت« با شیر درنده شوخی نکن! سرنوشت جنگ همین است. یک بار پیروز میشوی و یک بار شکست می خوری. تو هم به پیروزی ات غره نشو. آری سزاواراست که شاه درفش کاویانی را از من بستاند و سپاه و فیلانم را به هر میخواهد بدهد.
و کین سیاوش هم شاه نامدارمان خواهد گرفت. او گودرز را فرمانده سپاه کرد که نسل در نسل پهلوانند. سپاه به فرمان اوست و نام و ننگ هم برای او خواهد بود و اگر به جنگ با تو فرمان دهد خواهی دید که چگونه ننگ از خود خواهم شست.»
هومان گفت« بس! تو را جز سخن راندن کاری نمیبینم. با این شمشیری که به کمرت بسته ای برو گیاه ببر که مرد جنگ نیستی.»
@shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
ریییی😂 #هومان #گودرز #طنز @shah_nameh1
شما ام میم درست کنید از شاهنامه و بفرستید پیویم❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابیاتی جعلی مدتی است که به شاعر بزرگ پارسی گوی، « #فردوسی » نسبت داده میشه و برخی متاسفانه آگاهانه یا ناآگاهانه آن را نشر میدهند.
دکتر «شفیعی کدکنی» این ابیات را به عنوان جعلیات #شاهنامه عنوان کرده اند!
#شبهات_شاهنامه
#ابیاتالحاقیوجعلی
@shah_nameh1
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید
سلام. یه نمایش دیدم جدید به اسم هفت خوان اسفندیار. شمام ببین خیلی قشنگه. البته اقتباسی از داستان اسفندیار هست و یجاهایی با داستان اصلی تفاوت داره ولی فضای حماسی و سابقه کاراکتر ها حفظ شده و با نمایش کلاسیک اروپایی تلفیق شده که یه ترکیب با شکوه و زیبا خلق شده.به علاوه موزیکال و موزیکش از اشعار حماسی هست
تو سایت شیدا عضو بشید رایگان میتونید ببینید قسمت اول و دومشو
#دایگو
..............
ایولللل
الان میرم ببینم
شاهــنامهٔ فردوســی
📪 پیام جدید سلام. یه نمایش دیدم جدید به اسم هفت خوان اسفندیار. شمام ببین خیلی قشنگه. البته اقتباسی
همش اقتباس همش اقتباس 😐
مگه خود شاهنامه چشه که عوضش میکنن؟😐😂
حالا یه دونه از خودش بسازید بعد تا قیامت اقتباس کنید😐💔
مکالمه #هومان و #گودرز :
هومان ناکام بازگشت، مانند شیری که طعمه نیافته باشد. نزد گودرز رفت و فریاد زد« ای دیوبند شنیدم فرمان شاهت را و لشکر کشیدنت را. پسرت فرستاده آمد و پیمانت با شاه را گفت و گفت که به خورشید و ماه سوگند خوردی دمار از #پیران برآوری اما اکنون مانند گاو میشی که از شکار شیر ترسیده است به کوه پناه برده ای؟ لشکرت را به دشت بیاور در کوه چه خواهی کرد؟ پیمانت با شاه این بود که در کوه پناه بگیری؟»
گودرز گفت« با اندیشه سخن بگو که سزاوار پاسخ شنیدن باشی! پیمان من با شاه همین بود که سپاه آورم. اکنون شما مانند روباه پیر در دشت نشسته ای و به دنبال حیله و جادویید که از گرز و نیزه ما بگریزید. از ما جنگ نخواه که شیر با روباه نمی جنگد!»
هومان با شنیدن سخنان گودرز خشمگین شد و شدید تر از قبل غرید« این که تو با من نمیجنگی از ترس ننگ است! میترسی به عاقبت جنگ پیشین گرفتار شوی. تو در جنگ لاون جنگیدن مرا دیده ای اگر به قصد کین خواهی آمده ای یکی از سپاهیانت را برگزین تا با من بجنگد. من از #فریبرز و #رهام و... جنگ خواستم اما هیچ کدام از پهلوانان به جنگم نیامد و کلید این خواسته را در دستان گودرز نشان دادند. تو همانی که می گویی اگر شمشیر بکشم لاله های کوه از ترسم زرد خواهند شد؟ اکنون از من کین خواه! فراوان پسر داری که همه پهلوانند . یکی را به جنگ من بفرست!»
گودرز با خود فکر کرد که چه کسی را به جنگ هومان بفرستد ؟ اگر هومان کشته شود دیگر از ترکان کسی نخواهد آمد و سپاهیانش به کوه کنابد خواهند رفت و ما در جنگ بد نام شویم و اگر سرداری از ما کشته شود نام ما ننگین خواهد شد. همان بهتر که با او نجنگیم تا خودش بازگردد.
@shah_nameh1