فرمان انتقام جویی #رستم :
بعد از یک هفته عزاداری گردان ایران جمع شدند
#گودرز و #طوس و #فرهاد و #شیدوش و #گرگین و #گیو و #بهرام و #رهام و #شاپور و #فریبرز کاوس و #گرازه و فرامرزِ رستم و...
و رستم به آنان گفت « من برای انتقام جان و تنم را میدهم ... در جهان کسی مانند #سیاوش نبود شما هم این کار را کوچک مدارید و از دلتان ترس را بیرون کنید و رود خون راهی کنید
بخدا سوگند که تا زنده ام به کین سیاوش کمر بسته ام
وای بر من وای بر من که #گروی_زره خون او را بر تشت ریخت و بر گردن اش افسار بست و مانند گوسفندی سرش را برید ...
من با شمشیر در جهان قیامت به پا خواهم کرد و دیگر بر من شادی حرام است »
تمام پهلوان پس از سخنان رستم فریاد کشیدند و شمشیر بالا بردند
پهلوانان ایران آماده شدند و لشکری عظیم فراهم کردند و انگار زمین زیر سم اسبانشان و پای فیل هایشان میلرزید و هیچ جنبندهای در راه آنها نبود ...
در مقابل لشکر شان درفش کاویانی بود رستم هم مردان نیرومند زابلی را جمع کرد و سپاهی بزرگ توسط #فرامرز پسر بزرگ رستم راهی شد ...
راهی شدند تا به مرز توران رسیدند که در سپیجاب ، #ورزاد پادشاهی میکرد
ورزاد سی هزار سوار داشت و نزد فرامرز آمد و گفت « تو کیستی و از کجا آمدی ؟ از طرف #افراسیاب هستی یا دشمنشی؟»
فرامرز پاسخ داد « ای شوربخت من پسر رستم هستم که شیر توان جنگیدن با او را ندارد و برای چه باید نامم را به تو بگویم ؟ رستم با سپاهش پشت سر من در راه است تا انتقام سیاوش را بگیرد و کشورتان را ویران کند »
ورزاد که سخنان او را شنید نبرد با او را ساده پنداشت و لشکرش را آماده نبرد کرد و با صدای طبل سراغ لشکر فرامرز آمد ...
@shah_nameh1
نبرد #فرامرز :
فرامرز در اولین رویارویی هزار نفر از سپاهیان اش رو از دست داد اما در نبرد دوم با هزار دویست نفر حمله کرد و به #ورزاد گفت « امروز وقت آن است تا جزای کارت را ببینی »
سپس فرامرز حمله کرد و راه ورزاد را بست و اسب اش را تازاند و نیزه را در مشت گرفت و به کمربند اش زد و ورزاد از اسب افتاد
سپس فرامرز از اسب فرود آمد و نام #سیاوش بر لبانش جاری کرد و سر ورزاد را برید و گفت « این هم اولین سر انتقام »
سپس نامه ای نزد #رستم نوشت « من ورزاد را به خاک افکندم و به کین سیاوش سرش را بریدم و کشورش را به خون کشیدم »
بعد از مرگ ورزاد به #افراسیاب خبر رسید که رستم پیلتن برای انتقام سیاوش آمده است
افراسیاب که خبر را شنید ترس بر دلش افتاد و با پول زیاد سپاهی مجهز آماده کرد و با صدای طبل و بوق سپاهش را از #گنگ_دژ بیرون آورد
سپس #سرخه را فراخواند و گفت « سی هزار نفر بردار و مراقب پسر #زال باش که کسی جز او همرزم تو نیست چرا که تو پسر منی و ماه منی
حالا سپاه را ببر و بسیار مراقب باش »
سرخه سپاه را پیش برد و طلایهٔ سپاه ایران که سرخه را دیدند سوی فرامرز آمدند و ایران هم سپاه را پیش آورد و صدای طبل و بوق بلند شد و هر دو سپاه به هم حمله کردند و فقط برق شمشیر ها و نیزه ها از لابلای گرد و غبار جنگ مشخص بود و هر جایی کوهی کشته ریخته بود
سرخه که از آن میان پرچم فرامرز را دید سوی او حمله کرد و فرامرز هم که او را دید نیزه اش را برداشت بر زره اسب سرخه زد و چند ترک به یاری سرخه آمدند و سرخه دانست که توان جنگ با فرامرز را ندارد و از جنگ با او برگشت و سواران ایران به دنبال او فریاد زنان رفتند و فرامرز هم سوی او تاخت و از کمبندش گرفت و بر زمین زد و به بند کشیدش ...
@shah_nameh1
کشته شدن #سرخه :
همان هنگام پرچم #رستم از دور دیده شد و #فرامرز پیش پدرش رفت و سرخه را دست بسته و سر #ورزاد را به پدرش داد
سپاه بر پهلوان آفرین کردند و رستم هم به او آفرین کرد و گفت « هر کسی که میخواهم سر از انجمن یابد باید چهار چیز داشته باشد . خرد ، نژاد ، هنر و فرهنگ و هر کس این چهار گوهر را داشته باشد دلاور است و از آتش هم به او آسیبی نمیرسد »
سپس به سرخه نگاه کرد که مانند سروی در چمنزار بود و سینه اش مانند سینه شیر بود و چهره اش مانند گل بهاری و موهای سیاهش شایسته تاج
پس دستور داد سربازان او را با خنجر و تشت ببرد و مانند گوسفند بر زمین بزنند و مانند #سیاوش سرش را ببرند و تنش را خوراک کرکس ها کنند
طوس دستور رستم را شنید و سراخ سرخه رفت و سرخه گفت « ای سرافراز چرا میخواهی خون مرا بی گناه بریزی ؟ سیاوش دوست و همسن و سالم بود و من از مرگ او بسیار غمگینم و همیشه قاتلان او را نفرین میکنم »
دل #طوس به رحم آمد و سخنان او را به رستم رساند
و رستم پاسخ داد « حتی اگر این شهریار جوان راست بگوید با مرگ او #افراسیاب تا ابد عزادار خواهد بود »
پس همان تشت و خنجر را به #زواره داد تا به سربازان بدهد
سر سرخه را بریدند و نتش را از پای آویزان کردند و با خنجر به تنش زخم زدند
بعد از جنگ که هر دو لشکر به خیمه گاه خود رفتند خبر کشته شدن سرخه به افراسیاب رسید و او از تخت افتاد و موی کند و لباس پاره کرد و گفت « افسوس آن صورت ارغوانی رنگ مانند ماه ات و افسوس از آن قد و هیکلت »
بر سرش خاک ریخت
افراسیاب به لشکر گفت « خورد و خواب بر ما حرام است پس کینه بجویید و زره بپوشید »
@shah_nameh1