آمادگی #پشنگ برای حمله به ایران:
خبر مرگ #منوچهر شاه و نارضایتی مردم از #نوذر به گوش پادشاه #توران " پشنگ " رسید . وقتی سالار ترکان این را شنید به یاد پدرش #زادشم و پدربزرگش تور و کار منوچهر شاه افتاد و تصمیم حمله به ایران گرفت ...
تمام نامداران کشور از جمله اَخواشت و #گرسیوز و #بارمان و #کلباد و #ویسه که سالار سپاه بود و پسر پهلوانش #افراسیاب را فرا خواند و درباره #سلم #تور سخن گفت « همه میدانید که ایرانیان با ما چه کردند و حالا روز انتقام و خون ریختن فرا رسیده است »
سخنان پدر ذهن افراسیاب را به شدت مشغول کرد پس پیش پدرش رفت و خواست تا فرماندهی سپاه را به او بسپارد ...
وقتی پشنگ پسر را اینگونه پهلوان و با زور و بازو و زبان تیز و شمشیر تیز در مقابل خود دید ، فرماندهی را به او سپرد و اورا شایسته برای جانشینی دید ...
که پس از مرگ او سر او به جا میماند و بخاطر همین "پسر" مینامند اش .
وقتی همه چیز برای جنگ آماده شد #اغریرث پسر دیگر پشنگ با نگرانی نزد پدر آمد و گفت « ای پدر با تجربه اگر منوچهر مرده است . #سام نیرم هنوز زنده است ... و در سپاه ایران نامدارانی چون گرشاسپ و #قارن رزم زن هستند ...
میدانی که اینان با سلم و تور چه کردند. پدربزرگم زادشم هم حتی قصد حمله به ایران و کین خواهی نکرد ، ماهم اگر حمله نکنیم بهتر است »
پشنگ به پسر پاسخ داد « که ما هم افراسیاب دلاور را در سپاه داریم که تمام پهلوان را حریف است ..
هنگامی که فصل بهار برسد و دشت سرسبز شود به سوی آمل ( پایتخت ) لشکر میکشیم و زمین را زیر سُم اسبانمان بکوبیم . که هر کسی قارن و گرشاسب را دید بکشد و انتقام خون نیاکان مارا را بگیرد »
پسر پاسخ داد « از خون جوی خواهم ساخت»
@shah_nameh1
نبرد #زال با لشکر ترکان :
فرستاده سوی زال رسید و هر چه شنیده بود باز گفت و زال که از نقشهٔ #مهراب با خبر شد سریع راه افتاد و به نظرش مهراب مرد بسیار خردمندی امد و با خود گفت « اکنون از لشکر چه باکی دارم ... دیگر در مقابلم لشکر #خزروان با یک مشت خاک فرقی ندارد ...»
وقتی زال به شهر #زابلستان رسید نزد مهراب رفت گفت « ای مرد هشیار ، کاری که کردی بسیار پسندیده بود... من امشب زهره چشمی از آنان خواهم گرفت تا بندازند #دستان #سام کینه ساز بازگشته است »
سپس زال کمان اش را به بازو انداخت و سه تیر به ضخامت تنهٔ درخت برداشت و راهی شد... نگاه کرد تا جای گُردان توران را ببیند و سپس سه تیر را به سه جای از خیمه گاه آنان پرتاب کرد و بازگشت...
وقتی صبح شد سپاه دور آن تیر ها جمع شدند و گفتند اینها حتما تیر های زال هستند ، جز او کسی نمیتواند چنین تیری بیاندازد...
هنگام ظهر صدای طبل جنگی بلند شد و هر دو لشکر در دشت مقابل هم صف بستند...
خزروان با نیزه و سپر اش سمت زال تاخت و نیزه را بر پهلوی روشن زال زد و زره او گسسته شد...
سپس زال با گرز پدرش ( گرز یک زخم) حمله ور شد و گرز بر سر خزروان کوبید و زمین از قطرات خون او مانند پوست پلنگ خال خال شد...
#شماساس بعد از این صحنه ترسید و وقتی #کلباد هم زال را دید خواست تا خودش را پنهان کند اما زال تیری به کمان گرفت و با تیری کلباد را بر زین اش دوخت ....
شماساس که آن دو پهلوان را آنگونه دید ترسید و با لشکرش پراکنده شد تا نزد شاه توران بازگردد...
راه بیابان پیش گرفت اما در راه با #قارن کاوه روبه رو شد که از جنگ با #ویسه بازگشته بود....
قارن که شماساس را دید فهمید اینها که هستند و برای چه به زابلستان رفته بودند...پس به آنان حمله کرد و بسیار مرد کشت و سپس شماساس با چند تن از مردان اش فرار کرد....
@shah_nameh1
سخنان #افراسیاب به پدرش:
افراسیاب که از جیحون گذشت نزد #پشنگ رفت و گفت « ای شاه نامبردار ، شروع این جنگ از اول اشتباه بود... یک شاه نباید پیمان شکنی کند ، از تخم #ایرج زمین را پاک کردی اما شاه دیگری جای او گذاشته اند به نام قباد ، و سواری از نژاد #سام آمده است که #دستان او را #رستم نامیده است ... مانند تمساحی خشمگین حمله ور شد . لشکر ما را درید تا پرچم مرا دید سمتم تاخت و طوری از روی زین بلندم کرد که انگار اندازهٔ یک پشه وزن ندارم ... کمربند گسست و من از دستش رها شدم ، حتی شیر به اندازه او زور ندارد ، پاهایش روی زمین است و سرش تا آسمان .... ای شهریار تو از زور و توان جنگی من خبر داری اما من در مقابل او یک پشه بودم... از آفرینش خداوند در شگفت ام
با آن گرز گاو سر و آن نیزه ... انگار که از آهن ساخته شده است ، در مقابل او چه دریا چه شیر و ببر و فیل همه شکار اند...
اگر از سام چنین کسی آمده باشد که در ترکان هیچ پهلوانی نخواهد ماند... جز آشتی راه دیگری نداری که کسی در سپاه تو توان مقابله با او را ندارد ... زمینی که #فریدون به #تور داد حالا به تو رسیده ، دیگر کینه گذشته را رها کن که شنیدن مانند دیدن نمیشود ... جنگ ایران را رها کن که سراسر ضرر است .تمام دارایی مان را #کیقباد خواهد برد و آن نامدارانی که از دست دادیم مانند #کلباد و #بارمان ، و #خزروان که توسط #زال شکست خورد و #شماساس که قارن او را کشت ... و جز اینها صد هزار سپاهی که در میان جنگ کشته شدند که بد ترین شکست است ... و #اغریرث پر خرد که من با نادانی کشتم ... اکنون از گذشته یاد نکن و سوب آشتی با کیقباد برو اما اگر آرزوی دیگری داری سپاه از چهار سوی سراغت خواهد آمد ، یک سو رستم که کسی زور جنگ با اورا ندارد و سوی دیگر #قارن رزم زن که تا کنون شکست نخورده است ، سه دیگر #گشواد زرین کلاه و چهارم #مهراب کابل خدای که با دانش است..»
@shah_nameh1