eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
519 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
آمادگی برای حمله به ایران: خبر مرگ شاه و نارضایتی مردم از به گوش پادشاه " پشنگ " رسید . وقتی سالار ترکان این را شنید به یاد پدرش و پدربزرگش تور و کار منوچهر شاه افتاد و تصمیم حمله به ایران گرفت ... تمام نامداران کشور از جمله اَخواشت و و و و که سالار سپاه بود و پسر پهلوانش را فرا خواند و درباره سخن گفت « همه میدانید که ایرانیان با ما چه کردند و حالا روز انتقام و خون ریختن فرا رسیده است » سخنان پدر ذهن افراسیاب را به شدت مشغول کرد پس پیش پدرش رفت و خواست تا فرماندهی سپاه را به او بسپارد ... وقتی پشنگ پسر را اینگونه پهلوان و با زور و بازو و زبان تیز و شمشیر تیز در مقابل خود دید ، فرماندهی را به او سپرد و اورا شایسته برای جانشینی دید ... که پس از مرگ او سر او به جا میماند و بخاطر همین "پسر" می‌نامند اش . وقتی همه چیز برای جنگ آماده شد پسر دیگر پشنگ با نگرانی نزد پدر آمد و گفت « ای پدر با تجربه اگر منوچهر مرده است . نیرم هنوز زنده است ... و در سپاه ایران نامدارانی چون گرشاسپ و رزم زن هستند ... میدانی که اینان با سلم و تور چه کردند. پدربزرگم زادشم هم حتی قصد حمله به ایران و کین خواهی نکرد ، ماهم اگر حمله نکنیم بهتر است » پشنگ به پسر پاسخ داد « که ما هم افراسیاب دلاور را در سپاه داریم که تمام پهلوان را حریف است .. هنگامی که فصل بهار برسد و دشت سرسبز شود به سوی آمل ( پایتخت ) لشکر میکشیم و زمین را زیر سُم اسبانمان بکوبیم . که هر کسی قارن و گرشاسب را دید بکشد و انتقام خون نیاکان مارا را بگیرد » پسر پاسخ داد « از خون جوی خواهم ساخت» @shah_nameh1
نبرد با لشکر ترکان : فرستاده سوی زال رسید و هر چه شنیده بود باز گفت و زال که از نقشهٔ با خبر شد سریع راه افتاد و به نظرش مهراب مرد بسیار خردمندی امد و با خود گفت « اکنون از لشکر چه باکی دارم ... دیگر در مقابلم لشکر با یک مشت خاک فرقی ندارد ...» وقتی زال به شهر رسید نزد مهراب رفت گفت « ای مرد هشیار ، کاری که کردی بسیار پسندیده بود... من امشب زهره چشمی از آنان خواهم گرفت تا بندازند کینه ساز بازگشته است » سپس زال کمان اش را به بازو انداخت و سه تیر به ضخامت تنهٔ درخت برداشت و راهی شد... نگاه کرد تا جای گُردان توران را ببیند و سپس سه تیر را به سه جای از خیمه گاه آنان پرتاب کرد و بازگشت... وقتی صبح شد سپاه دور آن تیر ها جمع شدند و گفتند اینها حتما تیر های زال هستند ، جز او کسی نمیتواند چنین تیری بیاندازد... هنگام ظهر صدای طبل جنگی بلند شد و هر دو لشکر در دشت مقابل هم صف بستند... خزروان با نیزه و سپر اش سمت زال تاخت و نیزه را بر پهلوی روشن زال زد و زره او گسسته شد... سپس زال با گرز پدرش ( گرز یک زخم) حمله ور شد و گرز بر سر خزروان کوبید و زمین از قطرات خون او مانند پوست پلنگ خال خال شد... بعد از این صحنه ترسید و وقتی هم زال را دید خواست تا خودش را پنهان کند اما زال تیری به کمان گرفت و با تیری کلباد را بر زین اش دوخت .... شماساس که آن دو پهلوان را آنگونه دید ترسید و با لشکرش پراکنده شد تا نزد شاه توران بازگردد... راه بیابان پیش گرفت اما در راه با کاوه روبه رو شد که از جنگ با بازگشته بود.... قارن که شماساس را دید فهمید اینها که هستند و برای چه به زابلستان رفته بودند...پس به آنان حمله کرد و بسیار مرد کشت و سپس شماساس با چند تن از مردان اش فرار کرد.... @shah_nameh1
سخنان به پدرش: افراسیاب که از جیحون گذشت نزد رفت و گفت « ای شاه نامبردار ، شروع این جنگ از اول اشتباه بود... یک شاه نباید پیمان شکنی کند ، از تخم زمین را پاک کردی اما شاه دیگری جای او گذاشته اند به نام قباد ، و سواری از نژاد آمده است که او را نامیده است ... مانند تمساحی خشمگین حمله ور شد . لشکر ما را درید تا پرچم مرا دید سمتم تاخت و طوری از روی زین بلندم کرد که انگار اندازهٔ یک پشه وزن ندارم ... کمربند گسست و من از دستش رها شدم ، حتی شیر به اندازه او زور ندارد ، پاهایش روی زمین است و سرش تا آسمان .... ای شهریار تو از زور و توان جنگی من خبر داری اما من در مقابل او یک پشه بودم... از آفرینش خداوند در شگفت ام با آن گرز گاو سر و آن نیزه ... انگار که از آهن ساخته شده است ، در مقابل او چه دریا چه شیر و ببر و فیل همه شکار اند... اگر از سام چنین کسی آمده باشد که در ترکان هیچ پهلوانی نخواهد ماند... جز آشتی راه دیگری نداری که کسی در سپاه تو توان مقابله با او را ندارد ... زمینی که به داد حالا به تو رسیده ، دیگر کینه گذشته را رها کن که شنیدن مانند دیدن نمیشود ... جنگ ایران را رها کن که سراسر ضرر است .تمام دارایی مان را خواهد برد و آن نامدارانی که از دست دادیم مانند و ، و که توسط شکست خورد و که قارن او را کشت ... و جز اینها صد هزار سپاهی که در میان جنگ کشته شدند که بد ترین شکست است ... و پر خرد که من با نادانی کشتم ... اکنون از گذشته یاد نکن و سوب آشتی با کیقباد برو اما اگر آرزوی دیگری داری سپاه از چهار سوی سراغت خواهد آمد ، یک سو رستم که کسی زور جنگ با اورا ندارد و سوی دیگر رزم زن که تا کنون شکست نخورده است ، سه دیگر زرین کلاه و چهارم کابل خدای که با دانش است..» @shah_nameh1