eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
519 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
جدیدا به نقد هایی از شاهنامه بر خوردم که میپرسید چرا تو شاهنامه به موجوداتی که سرشار از علوم هستند و به ۳۰ زبان دنیا مسلط اند دیو گفته میشه؟🤨 جواب شما برای این سوال چیه؟ https://daigo.ir/secret/4207512 من جواب خودمو دادم که بعد از جواب شما میگم😂
۱ درسته ۲ منظورم همون برداشت اوله ۳ کاملا درست
دیو یا همون اجنه خدایان قدرتمند باستانی که با افزایش توحید و دانش مردم کم کم به نماد و افسانه تبدیل شدند
۱ بله اصلا دانش معیار خوبی و بدی نیست ۲ نه برداشت اشتباه شد ۳ مخالف👎
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید https://eitaa.com/shah_nameh1/2282 ۳ : مخالفم چون اکثرا فردوسی انسان های ناپاک و بد رو به همون ویژگی توی حیوان ها تشبیه می‌کرده . مثلا مار و گرگ (بیتاش رو نیاوردم که طولانی نشه ) یا یک جای دیگه میگه که «نگه کن بد اندیش دیوان چه گفت که در بندگی، چون سگان‌اند جفت» در این بیت، فردوسی بداندیشان و دیوان (نماد نیروهای شر) را به سگ‌هایی تشبیه کرده که در بندگی به یکدیگر وابسته‌اند. این تشبیه به خفت و خواریشون اشاره داره و نشان‌دهنده پستی و شرارت در رفتار و کردار آنهاست. خب اگر افراد بد و با خوی وحشی گری دیو بودن که دیگه فردوسی زحمت نمیداد ۲ تا دسته بندی درست کنه توی یک بیت. همشون رو توی یک دسته مثال میزد ................ بله البته مقوله دیو خیلی فراتر از سواد ماست و باید مطالعات عمیقی از ادیان و باور ها هند و ایرانی داشته باشیم
شاهــنامهٔ فردوســی
داستان خاقان چین ای مرد خردمند جز نام یزدان را بر زبان جاری نکن که نیک و بد از اوست و از اوست که ج
نبرد و : سواری شاه پرست به نام چنگش آمد و به خاقان گفت« ای سرفراز! اگر او فیل جنگی باشد بی جانش کنم و به تنهایی کین را از او بخواهم و پس از مرگش نامش را بیاورم.» به او آفرین کرد و گفت« اگر کین کاموس را بخواهی و سر آن مرد را برایم بیاوری انقدر گوهر و طلا به تو ببخشم که تا پایان عمر نیاز به کار کردن نداشته باشی» چنگش بر زمین بوسه زد و از دشت سواران توران اسب برانگیخت. از ترکش تیری بیرون آورد و گفت« امروز روز جنگ من است! آن مرد کاموس گیر کجاست که با کمند هنر نمایی می‌کرد ؟ اکنون اگر به رزمگاه بیاید زنده نخواهد ماند.» رستم گرز برداشت و سوار بر رخش مقابل او تاخت و گفت« منم آن شیر افکن که گاهی با کمند می‌جنگند و گاه با تیر. اکنون تو را مانند کاموس به خاک می سپارم.» چنگش به او گفت« نام تو چیست و از کدام نژادی؟ بگو تا بدانم امروز خون چه کسی را میریزم.» رستم پاسخ داد« شور بخت آن درختی که میوه ای مانند تو داشته باشد. سر نیزه و نام من مرگ توست.» همانگه چنگش مانند باد کمان را زه کرد و تیر پرتاب شد. تیر او توان عبور از زره و خفتان را داشت و رستم که دانست سپر را بر سرش گرفت و گفت« آرام باش! اکنون سرت را از دست خواهی داد» چنگش به هیکل او نگاه کرد. گویی یک لخته کوه روی رخش نشسته است پس با خود گفت« اکنون فرار کردن بهتر از جنگ با خودم هست» پس افسار اسبش را کشید و سوی سپاه توران فرار کرد. رستم را تازاند و در پی اش تاخت و دُم اسب چنگش را گرفت. اسب خسته شد و سوار را بر زمین کوبید. کلاه خود چنگش از سرش افتاد و امان خواست اما رستم سر از تن او جدا کرد. ایرانیان به او آفرین کردند. @shah_nameh1
نبرد و : این طرف ، رستم در وسط میدان با خنجر درخشان در دست ایستاده بود و در آن سو خاقان غمگین شده بود و به هومان گفت« روزگار بر ما سخت گرفته مگر اینکه تو نزد آن پهلوان بروی و نامش را بپرسی» هومان پاسخ داد« من سندان نیستم! در جنگیدن کسی مانند نبود اما دیدی که این سوار چگونه او را به بند کشید. خواهم رفت ببینم خدا چه میخواهد» به خیمه اش رفت و و کلاه و پرچم دیگری و اسپی دیگر برداشت و نزد رستم تاخت. نزدیک رستم رسید و مدتی نگاهش کرد. به رستم گفت« ای نامدار! تا کنون مردی مانند تو ندیده ام و نخواهم دید. از نام و نژادت بگو من با مردان جنگی مهربانم به ویژه که مانند تو شیر گیر باشند. اکنون اگر نامت را بگویی دلم را از اندیشه رها کرده ای» رستم گفت« این سخنان پر مهر را چه کسی به من میگوید؟ چرا تو نام خود را نمیگویی و چرا نزد من آمدی؟ اگر در پی صلح و آشتی آمدی نگاه کن که خون را که ریخت؟ هم چنین خون گودرزیان و بزرگانی که با سیاوش به توران آمدند. برو از سپاه توران نگاه که چه کسانی خون بیگناه ریختند. اگر قاتلان سیاوش را تحویل دهید من جنگ نخواهد کرد و در صلح خواهیم بود و به نیز خواهم گفت تا کینه از دل بیرون کند. اگر قاتلان را نمی‌شناسی من نامشان را خواهم گفت. نخست و زره و نوادگانش که او خون سیاوش را ریخت. دوم آنکه مغز را به راه اهریمن کشید و نوادگان ویسه از جمله و و و و.. اگر این ها را به من دهید در کینه را خواهم بست. اما اگر جز این کنی من هم کین کهنه زنده کرده و با شما خواهم جنگید و من نامداری از ایرانم که سران زیادی را از تن جدا کرده ام. هر چه گفتم خوب به یاد بسپار!» @shah_nameh1
روز بزرگداشت خواجه شمسُ‌الدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی گرامی باد @Squad_iran |
درد و نفرین
هومان که سخنان رستم را شنید از ترس لرزید که رستم از دودمان او کینه دارد. به رستم پاسخ داد« ای شیر مرد با این وجود گمان میکنم تو از بزرگ زادگان ایران هستی. نام مرا پرسیدی ، من کوه گوشست هستم پسر بوسپاست است از وهر با سپاهم به اینجا آمدم. آمده ام تا نام تو را بدانم و بروم . اگر نام و نشانت را بگویی شاد شده و سخنانت را به منثور و خاقان‌چین و بزرگان تورلن می‌گویم.» رستم پاسخ داد« نامم را نپرس، هر چه دیدی را به ایشان بگوی. از بین شما تنها دلسوز پیران است، که از خون سیاوش جگر خسته است. سوی من بفرستش تا ببینیم زمانه چگونه خواهد گشت.» هومان پرسید« دیدار پیران را میخواهی. اما تو پیران و گلباد را از کجا می‌شناسی ؟ و گروی زره و پولاد را ؟» رستم گفت« سخن پیچی نکن ، چرا میخواهی آب سر بالا برود؟» هومان تیز نزد پیران رفت و گفت « کارمان بسیار سخت شده است. آن مرد رستم زابلیست که هرگز کسی توان جنگ با او را ندارد و به حال این سپاه باید گریست. ای برادرم در کین سیاوش نخست نام مرا برد. از گذشته یاد کرد ، از پهلوانان ویسه نژاد، از گودرزیان و هر کسی که به دست تورانیان کشته شده. جز تو بر هیچ کس مهری نداشت و خواستار دیدار توست. برو و سوار بر رخش و با ببر بیان ببینش ، برو که جز تو کسی را از ما نمی‌پذیرد، برو و با نرمی با او سخن بگو.» پیران گفت« از همین روز می ترسیدم. اگر او رستم است که ما باید در این دشت ماتم بگیریم. وای از اختر شوم ما»
از داستان های کیخسرو خسته شدم دیگه کاش زود برسیم به داستان های اسفندیار😐😂