eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
519 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید خب کتاب معرفی کنید که فقط داستان باشه ................. والا من خودم قبلا که نثر میخوندم راضی نبودم بعد شروع کردم نظم خوندن اما اگه کتاب نثر میخوای باید صبر کنی تا یه خوبشو بهت معرفی کنم
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید سلام توی شاهنامه اکثرا پدرا به پسرا ظلم کردن ولی ضحاک انتقام همه رو گرفته😅 ............. هوم راست میگی😂 ضحاکم هست راستی شیرویه هم یادم اومد اونم باباشو کشت
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید برای کنکور چیکار میکنی؟ ............ کار خاصی نمی‌کنم همون کارایی که بقیه میکنن😂
ادامه جنگ : که آن لشکر را دید که سالارشان است غمگین شد. خفتان جنگ پوشید و به سپاه فرمان درنگ داد. طبق آرایش جنگی صف کشید و چپ لشکر را به سپرد، راست را به و به و قلب سپاه. تهمتن مانند کوهی از آهن گرد سپاه تاخت و نعره کشید« ای ترک شوریده بخت! تو ننگ لشکر و تاج و تختی. تو مانند جنگجویان دل جنگ نداری ، بار ها با لشکریان و سوارانت به جنگ من آمدی و در آخر نبرد که رو به شکست بودید، تو بودی که فرار می کردی! از آن داستان نشنیدی که از دوران باستان به یاد دارد؟ که یک شیر از دشت پر گور نمی‌ترسد، ستاره هرگز مانند خورشید نمی‌تابد، گوسفند هرقدر هم بزرگ باشد از چنگال گرگ می‌ترسد و هنگامی که باز در آسمان پرواز کند، کبک نر از چنگال او می ترسد. نه روباه از جنگیدن دلیر می‌شود و نه گوران چنگال شیر را ستایش خواهند کرد. پادشاه سبکسری مانند تو نبوده است و تو پادشاهی خود را به باد خواهی داد. تو هرگز از دست من رها نخواهی شد.» سالار ترکان که این سخنان را شنید، لرزید، تیز نفسش را داخل کشید و خشمگین فریاد زد « نامداران توران این دشت جنگ است یا دشت سور؟ امروز باید رنج فراوان بکشید تا پول و گنج بسیار نصیبتان کنم.» ترکان که صدای سالارشان را شنیدند فریاد کشیدند و گرد و خاکشان آسمان را تیره کرد. طبل جنگی بر فیل بستند و بر شیپور جنگ دمیدند. از بانگ سواران هر دو سپاه دشت جوشید و کوه لرزید، تیغ تیز شمشیر ها می‌درخشید گویی رستاخیز فرا رسیده است. از درفش اژدها پیکر رستم روی خورشید بنفش شده و گرد پیلان آسمان را بپوشاده بود. به هر سو که رستم رخش می‌راند سر از تن ها جدا می‌شد، در دست گرز گاو سر را می‌چرخاند و مانند اسبی وحشی می‌تاخت. بسیاری از بزرگان را کشت و اسیر کرد و برد. مانند گرگ به قلب سپاه حمله و لشکریان را پراکنده کرد، مانند باد سرانشان از تن جدا شده و جای دیگر می افتاد. @shah_nameh1
بازگشت : و و ، جناح چپ سپاه توران را از پا انداختند و به سراغ راست سپاه رفت و از کینه خواست. به قلب سپاه بیژن حمله برد و سر سواران را مانند برگ درخت بر زمین می‌ریخت. رزمگاه به دریای خون تبدیل شده بود و پرچم توران واژگون بود. که کار را اینگونه دید بر اسب تازه نفسی نشست و با ویژگانش سوی توران عقب نشینی کرد. به دنبالش تاخت و مانند اژدهای دژم ویران کنان دو فرسنگ رفت. سواران توران را زنده اسیر کرد و به سمت رزمگاه بازگشت تا غنایم را تقسیم کنند، غنائم را بخشیدند و بار فیلان کردند و راهی ایران شدند. وقتی به شاه آگهی رسید که شیر از بیشه پیروز بازگشت، بیژن از بند رها شد و سپاه توران شکست خورد، از شادی بر خاک سجده کرد و روی و کلاه را بر زمین مالید. خبر به و رسید و آنان نیز شادی کنان به درگاه شاه شتافتند، صدای فریاد ها بلند شد و سپاه به استقبال رفت. سپاه را با طبل و شیپور به استقبال راندند و میدان از سم اسبان تیره شد و شهر را صدای آواز پر کرده بود، مقابل سپاه گودرز و می‌رفتند ، از انبوه مردم ناگهان پهلوانان نمایان شدند، گودرز و گیو از اسب فرود آمدند. رستم نیز از اسب فرود آمد و گودرز و گیو بر او آفرین کردند « دلیر بخاطر تو شیر شود و جهان هرگز از تو سیر نشود، تا جاودان یزدان پناه تو باشد و خورشید و ماه به کام تو گردد. تو این دودمان را بنده خود کردی که تو پسر گمشده ما را یافتی، از تو از درد و غم رها شدیم و تا ابد کمربسته تو خواهیم بود.» سوار اسبانشان شدند و نزد شاه رفتند. سپاه و شاه به استقبالشان آمدند، رستم به فر و شکوه شاه نگاه کرد و از اسب پیاده شد. تعظیم کرد و خسرو او را در آغوش گرفت. تهمتن دست بیژن را گفت و به شاه و پدرش بازداد و سپس کمرش را راست کرد. @shah_nameh1
پایان داستان و : سپس هزار اسیر تورانی را نزد شاه آورد. خسرو بر او آفرین کرد و گفت:« تا ابد روزگار به کام تو باشد! خوشا به حال که اگر عمرش به پایان رسد تو از او یادگار خواهی ماند و خوشا بر و بوم که شیری مانند تو را پرورانده، خوشا ایران و پهلوانان که پهلوانی مانند تو دارند و از هر سه برتر بخت و تخت من که کسی چون تو در خدمتم است، کار تو مانند کار خورشید بود که تمام جهان را گرفت.» سپس به گفت« خداوند تو را دوست دارد که به دست ، پسر گمشده ات را به تو بازگرداند.» گیو بر شاه آفرین کرد و گفت« تا جاودان شاد باشی، سر رستم نیز تا ابد سلامت باشد و دل زال به او شاد.» خسرو دستور داد تا خوان آراستند و بزرگان را دعوت کردند. مجلس میگساری آماده شد و نوازندگان چنگ نواختند، زنان سیه چشم سیم اندام ، گوهر پیکران خویش را زیر دیبای رومی نمایان کرده و با مشک ناب پذیرایی می‌کردند. فرهٔ شاهنشاهی مانند ماه شب چهارده می‌تابید و پهلوانان مست از ایوان خسرو می‌رفتند. بامداد رستم آماده رفتن نزد کیخسرو آمد و اذن بازگشت خواست. شاه دستور داد تا از خزانه هدایای رستم را بیاورند، قبا و کلاه گوهر بافت، جام پر گوهر شاهانه، صد اسب و صد شتر با زین طلایی،۱۰ کنیز آماده و ۱۰ کنیز با طوق زرین، همه را آوردند و به رستم زابلی دادند، رستم بر خاک بوسه زد و تشکر کرد، کلاه و کمر بست، بر شاه آفرین گفت و راه سیستان را در پیش گرفت. سپس بزرگانی که در مجلس بودند نیز از خزانه خسرو هدیا گرفتند و شادان رفتند. @shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
پایان داستان #بیژن و #منیژه : سپس هزار اسیر تورانی را نزد شاه آورد. خسرو بر او آفرین کرد و گفت:« تا
پس از اتمام کار آنان، شاه فرمود تا بیژن نزدش برود و بیژن از درد و غم و زندان گفت، سپس از آن دخت غم دیده برای خسرو گفت و شاه دستور داد تا صد جامه گوهرنگار و یک تاج و ده بدره دینار، فرش و کنیز و... برای آن ترک روان کاسته ببرد. به بیژن گفت« رنجش نده و با او سرد نباش به یاد بیاور که برای تو چه کرد، با او شاد باش، نگاه کن به روزگار که یکی را به بلندی می‌رساند و دردش را از بین می‌برد و دیگری را به خاک می‌افکند و درد و رنجش می‌دهد. هم آن را که با ناز پرورده بود به چاه می اندازد و هم کسی را از چاه به گاه می‌برد و بر سرش تاج می‌گذارد. جهان از کار بد شرم ندارد و رسم این جهان اینگونه است. تا نیازمند نباشی بهتر است که آزارت به کسی نرسد.» @shah_nameh1
خب داستان بیژن و منیژه هم تموم شد🥲❤️ بدین کار بیژن سخن ساختم به پیران و گودرز پرداختم ‌
داستان بعدی داستان پیران و گودرز یا دوازده رخ ( یازده رخ ) هست😀😁 ‌
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید بابا دوزاده رخ خیلی خوب بود از این جنگ بود که دیگه طوس نفهم فرمانده اصلی سپاه ایران نیست به فنامون بده و ادمایی مثل گودرز زیردستش باشن چرا ذوق نداری البته ذوق اصلی من برا بعد کشته شدن پیرانه (از مرگ پیران خوشحال نشدمهمش امیدم بود بیاد سمت ایران) جنگ بزرگ کیخسرو شروع بشه چه کیفی کنیم ............... آره همین که طوس فرمانده نیست خوبه جنگ بزرگ عاشقشمممم😍😂
شروع داستان : مقدمه : خوبی و بدی در جهان روزی به پایان خواهند رسید و اگر تو در راه آز و طمع کمر بسته ای بدان که کارت دراز است! البته گاهی بلندی را خواست سزاست. و دیگر بدان که گیتی صبر و درنگ ندارد و برای همگان زود به پایان می‌رسد. وقتی سرو بلند، سرافکنده شود روزگارش تیره می‌شود و برگ و ریشه سست شود. ارزش مرد به سنگینی و خرد اوست، اگر دانش و راستی نداشته باشی، روان کاسته می‌شود و اگر عمر طولانی هم داشته باشی از رنج تنت خواهان رفتنی. گنج دریای دانش کلید ندارد و حتی اگر کمی از آن را داشته باشی برایت زیاد است. سه چیز چاره ندارد، خوردن و پوشیدن و گستردن ( بساط عیش و...) اگر از این سه گذشتی و زیاده روی کردی همیشه در رنج خواهی بود چه با آز و چه با نیاز جهان برای تو نخواهد ماند پس به اندازه بخور و بیش مخواه که آز بی ابرویی می آورد. شروع داستان : دل شاه ترکان به آن دلیل از کسی حرف شنوی نداشت که دائم در پی آز بود. پس از آنکه از رزمگاه رستم برگشت، تازان رفت تا به خلّخ رسید. با اندوه به کاخ آمد و با کاردانانی چون و ، و و صحبت کرد. داستان های گذشته را گفت« از زمانی که تاج شاهی بر سر نهادم خورشید و ماه از آن من گشت. بزرگان به فرمان من بودند و افسار همگان دست من بود. از زمان نیز دست ایرانیان به توران دراز نشد اما اینک به کاخ من شبیخون می‌کنند و از ایران جان من را به خطر می اندازند. آن مردم نادلیر دلاور شدند و گوزن به شکار شیر می آید! باید چاره ای کنیم وگرنه این مرز و بوم با خاک یکسان می‌شود. باید به همه جا فرستادگان را بفرستم و از ترکان و چین هزاران سوار جمع کنم. به ایران حمله کنیم و سپاه ایران را در هم کوبیم!» موبدان با سالار خویش گفتند « ما باید از جیحون گذر کنیم و در آموی لشکرگهی بسازیم، انجا جای جنگ و درآویختن با و است. سرافراز بادا فاتحان ممالک و کین جویان آماده به کار!» از آن سخنان شاد شد و بر بزرگان آفرین کرد. @shah_nameh1