eitaa logo
🌻لَبخْندِ هادے🌻
85 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
8 فایل
خنده ات طرح لطیفےست که دیدن دارد نگاهتان را گره بزنید به لبخند شهدا @shahadat313barayagha لطفا با ذکر صلوات وارد بشید هروز احادیث"زندگی نامه شهدا"داستانهای کوتاه شهدایی و..... با بیت الشهدا همراه باشید با ذکر صلوات🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۹۱ ✍ اسارتِ خنده‌دارِ یک سربازِ بعثی دو تا از رزمنده‌ها ، اسیری رو همراه خودشون آورده بودند و داشتند های‌های می‌خندیدند... ازشون پرسیدم: این کیه؟!!! گفتند: عراقیه... گفتم: چطوری اسیرش کردید؟ همونطور‌ که می‌خندیدند، گفتند: از شبِ عملیات پنهان شده بوده؛ تا اینکه تشنگی بهش فشار آورده و با لباسِ بسیجیهای ما اومده ایستگاه صلواتی؛ وقتی هم می‌خواسته شربت بگیره ، پول داده و اینجوری لو رفته ... 📚منبع: نشریه حیات #رفیق_شهیدمـ ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۹۱ ✍ اسارتِ خنده‌دارِ یک سربازِ بعثی دو تا از رزمنده‌ها ، اسیری رو همراه خودشون آورده بودند و داشتند های‌های می‌خندیدند... ازشون پرسیدم: این کیه؟!!! گفتند: عراقیه... گفتم: چطوری اسیرش کردید؟ همونطور‌ که می‌خندیدند، گفتند: از شبِ عملیات پنهان شده بوده؛ تا اینکه تشنگی بهش فشار آورده و با لباسِ بسیجیهای ما اومده ایستگاه صلواتی؛ وقتی هم می‌خواسته شربت بگیره ، پول داده و اینجوری لو رفته ... 📚منبع: نشریه حیات ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۱۱۷ ✍ اسیر گرفتن با صدای بُز پسرک صدای بُز را از خود بُز هم بهتر در می‌آورد. می‌گفت: چوپانی همین چیزهایش خوبه... هر وقت دلتنگِ بُزهایش می‌شد، می‌رفت توی یک سنگر و مع مع می‌کرد. یک شب ۷ سرباز بعثی اومده بودند برای شناسایی. با شنیدن صدای بُز هوس می‌کنن کباب بخورند. تا وارد سنگر میشن، پسرک اسلحه کشیده و هفت نفرشون رو اسیر می‌کنه. همه‌شون رو هم دست به سر آورده بود عقب. توی راه هم کلی براشون صدایِ بُز در آورده بود. 📚 منبع: سالنامه ستاره ها ۱۳۸۸ #رفیق_شهیدمـ ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۷۹ 🌸 نامه‌ی خنده دارِ یک رزمنده‌ی اسیر به پدرش اسیر شده بودیم. قرار شد برای خانواده هامون نامه بنویسیم. بین اسرا چندتا بی‌سواد و کم‌سواد هم بودندکه نمی‌توانستند نامه بنویسند.اون روزها چندتا کتاب برامون آورده بودند که لابه‌لای آنها نهج‌البلاغه هم بود. یه روز یکی از بچه های کم‌سواد اومد و بهم گفت: من نمی‌توانم نامه بنویسم، اما از نهج‌البلاغه یکی از نامه های‌کوتاه امیرالمومنین(ع) رو نوشتم روی این کاغذ، می‌خواهم بفرستمش برای بابام. تا نامه رو گرفتم و خوندم؛ از خنده روده‌بُر شدم. بنده خدا یک نامه‌ی امیرالمومنین(ع) به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود ...