eitaa logo
🌻لَبخْندِ هادے🌻
84 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
8 فایل
خنده ات طرح لطیفےست که دیدن دارد نگاهتان را گره بزنید به لبخند شهدا @shahadat313barayagha لطفا با ذکر صلوات وارد بشید هروز احادیث"زندگی نامه شهدا"داستانهای کوتاه شهدایی و..... با بیت الشهدا همراه باشید با ذکر صلوات🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 می گفت:‌ آدمی که ساکن نجف شده نمی تواند جای دیگری برود. شما نمی دانید زندگی در کنار مولا چه لذتی دارد. هادی آنچنان از زندگی در نجف می گفت که ما فکر می کردیم در بهترین هتل ها اقامت دارد! اما لذتی که به آن اشاره می کرد چیز دیگری بود. هادی آنچنان غرق در معنویات نجف شده بود که نمی توانست چند روز زندگی در تهران را تحمل کند. در مدتی که تهران بود، در مسجد و پایگاه بسیج حضور می یافت. هنگام حضور در تهران، احساس راحتی نمی کرد! یکبار پرسیدم از چیزی ناراحتی!؟ چرا اینقدر گرفته ای؟ گفت: خیلی از وضعیت حجاب خانم ها توی تهران ناراحتم. وقتی آدم توی کوچه راه می ره، نمی تونه سرش رو بالا بگیره. بعد گفت: یه نگاه حرام آدم رو خیلی عقب می اندازه. اما در نجف این مسائل نیست. شرایط برای زندگی معنوی خیلی مهیاست. هادی را که می دیدم، یاد بسیجی های دوران جنگ می افتادم. آنها هم وقتی از جبهه بر می گشتند، علاقه ای به ماندن در شهر نداشتند. می خواستند دوباره به جبهه برگردند. البته تفاوت حجاب زنان آن موقع با حالا قابل گفتن نیست! خوب به یاد دارم از زمانی که هادی در نجف ساکن شد، به اعمال و رفتارش خیلی دقت می کرد. شروع کرده بود برخی ریاضت های شرعی را انجام می داد. مراقب بود که کارهای مکروه نیز انجام ندهد. وقتی در نجف ساکن بود، بیشتر شب های جمعه با ما تماس می گرفت. اما در ماه های آخر خیلی تماسش را کم کرد. عقیده من این است که ایشان می خواست خود را از تعلقات دنیا جدا کند. شماره تلفن همراه خود را هم عوض کرد. می خواست دلبستگی به دنیا نداشته باشد. می گفت شماره را عوض کردم که رفقا تماس نگیرند. می خواهم از حال و هوای اینجا خارج نشوم. خواهرش می‌گفت: هادی برای اینکه ما ناراحت نشویم هیچوقت نمی‌گفت در نجف سختی کشیده، همیشه طوری برای ما از اوضاعش تعریف می‌کرد که انگار هیچ مشکلی ندارد. فقط از لذت حضور در نجف و معنویات آنجا می گفت. آرزو می کرد که روزی همه با هم به نجف برویم. یک بار در خانه از ما پرسید: چطور باید ماکارونی درست کنم؟ ما هم یادش دادیم. یک طوری به ما نشان داد که آنجا خیلی راحت است، فقط مانده که برای دوستان طلبه اش ماکارونی درست کند. شرایطش را به گونه‌ای توضیح می داد که خیال ما راحت باشد. همیشه اوضاع درس خواندن و طلبگی‌اش را در نجف آرام توصیف می‌کرد وقتی به تهران می‌آمد آنقدر دلش برای نجف تنگ می‌شد و برای بازگشت لحظه شماری می‌کرد که تعجب می کردیم. فکر هم نمی‌کردیم آنجا شرایط سختی داشته باشد. هادی آنقدر زندگی در نجف را دوست داشت که می‌گفت: بیایید همه برویم آنجا زندگی کنیم. آنجا به آدم آرامش واقعی می‌دهد. می‌گفت قلب آدم در نجف یک جور دیگر می‌شود. بعضی وقت‌ها زنگ می‌زد می‌گفت حرم هستم، گوشی را نگه ‌می‌داشت تا به حضرت علی(ع) سلام بدهیم. او طوری با ما حرف می‌زد که دلواپسی‌های ما برطرف و خیال‌مان آسوده می‌شد. اصلا فکر نمی‌کردیم شرایط هادی به گونه ای باشد که سختی بکشد. فکر می‌کردم هادی چند سال دیگر می‌آید ایران و ما با یک طلبه با لباس روحانیت مواجه می‌شویم، با همان محاسن و لبخند همیشگی‌اش. زندگینامه و خاطرات 🌷 ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
▪️ دست نوشته‌ تکان‌دهنده شهیدی که هنگام بمباران شیمیایی ماسکش را به یکی از رزمنده‌ها داد 🔹 ۱۲ فروند هواپیما ساعت ۵ غروب منطقه را بمباران شیمیایی کردند که یکی در ۱۰ متری او افتاد. 🔹 نعمت الله ملیحی ماسکش را به یکی از رزمنده‌ها داد و خودش بدون ماسک مانده بود كه در عمل دم نايژک‌های ريه تاول می‌زد و در بازدم تاولها پاره می‌شد ! به همین علت برای گفتگو کردن روی کاغذ مینوشت و کمتر صحبت می‌کرد. 🔹 در بیمارستان به دلیل حاد بودن جراحت نعمت الله، او را ممنوع از نوشیدن آب کردند. 🔹 او از شدت تشنگی و زجر کاغذی خواست و روی آن نوشت :" جگرم سوخت، آب نیست ؟! " و بعد از دقایقی به علت شدت جراحت به شهادت رسید......🌷 ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
Tahdir-joze10.mp3
3.65M
سلام جز دهم استاد معتز اقایی هدیه به امام زمان(عج)🌺 التماس دعا🤲 ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
✨🌼 زمیــن ؛ هـمچون قفـس می ماند،برای عدہ ای بعضی هــا آفریـدہ می شونـد ، برای پــرواز . . .🕊 🤚 🍃 ✨🌼 ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
👆خاکریز خاطرات ۹۹ 🌸 شهیدی که از انتخاب اسمش ناراحت بود ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
🌻لَبخْندِ هادے🌻
#طرح_مستطیل 👆خاکریز خاطرات ۹۹ 🌸 شهیدی که از انتخاب اسمش ناراحت بود #نام_نیکو #اسم #احترام_به_وال
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۹۹ ✍ شهیدی که از انتخاب اسمش ناراحت بود ظرفها رو از مادرش گرفت ، شست و گفت: دستات دیگه حساسیت گرفته مادر... مادر رفت سراغِ غذا که رویِ اجاق‌گاز بود. فرزام هم دنبالش راه افتاد؛ مثل اینکه می خواست به مادرش چیزی بگه. کنارش ایستاد ومودبانه گفت: مادر! چرا اسمم رو گذاشتین فرزام؟!!! چرا نذاشتین علی، حسین؟!!! و ادامه داد: آخه آدم با شنیدنِ اسمِ فرزام یادِ هیچ آدمِ خوبی نمی افته... من اصلاً صاحب اسمم رو نمی شناسم که بهش افتخار کنم.از همون‌روز به بعد همه علی صدایش می‌کردند. 📌خاطره‌ای از زندگی شهید علی پورحبیب 📚 منبع: کتاب آب زیر کاه ، صفحه 37 #رفیق_شهیدمـ ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━ 🌺 «وظایف داخل خانه‌ی زنان، نه اهمیّتش کمتر از وظایف بیرونی است و نه اینکه زحمتش کمتر است. شاید زحمتش بیشتر هم باشد. او هم برای اینکه این محیط را اداره کند، به و کوشش احتیاج دارد. چون مدیر داخل خانه زنان هستند. ✅ فقط هم زنانه از عهده‌ی انجام این کار بر می‌آید. هیچ مردی امکان ندارد بتواند این ظرافت‌ها را رعایت کند.» ۸۱/۶/۶ 🌱#رفیق_شهیدمـ ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈ @shahadat313barayagha ┈┈••✾•🍃🦋🍃•✾••┈┈