eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
8.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط و سفارش کتاب از قفس تا پرواز (زندگینامه شهید محمدعلی برزگر): @ShahidBarzgar ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 لینک کانال https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید_نادر_مهدوی 🦋پس از اسارت بر عرشه ناو آمریکایی یو. اس. اس. چندلر USS Chandler، آماج شکنجه‌های بسیار سخت و توان‌سوز سربازان آمریکایی قرار گرفت 🦋سینه‌های او را با میخ‌های بلند آهنین سوراخ کردند. وپس از اصابت تیر‌هایی به بازو، قلب و پیشانی به شهادت می‌رسد 🦋بالاخره بعداز شهادت پیکر مطهر شهید نادر مهدوی با دست‌های بسته به نیرو‌های ایران تحویل داده شد شهید "شهیدبرزگر"💫 @shahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺯﻧﺪﮔﯽ... ﮐﻠﺒﻪ ﯼ ﺩِﻧﺠﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺩ، ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ی ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ، ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ؛ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ، ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮ ﺷﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭد، ﺯﻧﺪﮔﯽ آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺑﻮﯾﯽ، ﯾﮏ ﺳﺮآﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ دارد! ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ؛ ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ ؛ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ؛ ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ ؛ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ ، ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ... ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ...💚 یک روز دیگه ازتابستونمون هم گذشت به همین راحتی... آرزومیکنم بحق نفس گرم این فصل خدا ؛ دلتون باکوچکترین دلخوشی گرم بشه. تادلگرم تربشین به زندگی مثل تابستون. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸داستان وزیر و کار خدا🌸 👑 سلطانی به وزیرش گفت: سه سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی و گرنه عزل میشوی... ❔سوال اول: خدا چه میخورد؟ ❔سوال دوم: خدا چه می پوشد؟ ❔سوال سوم: خدا چه کار میکند؟ 😔وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود ولی غلامی فهمیده و زیرکی داشت. وزیر به غلام گفت: سلطان سه سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم. اینکه : ❓خدا چه میخورد؟ ❓چه می پوشد؟ ❓چه کار میکند؟ 🌚غلام گفت: هرسه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا...! اما خدا چه میخورد؟ ✅خداغم بنده هایش رامیخورد. اینکه چه میپوشد؟ ✅خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد. ❎اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم. ☀️فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند. وزیر به دو سوال جواب داد ، سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟ وزیرگفت این غلام من انسان فهمیده ایست جوابها را او داد. 👑پادشاه گفت :پس لباس وزارت را دربیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد. بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ 🌚غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟! ✅خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند. ❣بار خدایا توئی که فرمانروائی،هرآنکس را که خواهی سلطنت بخشی و از هر که خواهی فرمانروائی را بازستانی...❣ "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65 ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎
ناگفته های همسر شهید مدافع حرم مهدی نظری/خواب دیده بود سوار بر اسب امام حسین علیه‌السلام میجنگد همسر مدافع حرم شهید مهدی نظری اظهار کرد: همسرم آقا مهدی خواب دیده بود که سوار بر اسب امام حسین علیه السلام در حال جنگیدن با دشمنان امام حسین علیه السلام است، به من می گفت چنین خوابی دیده ام چطور شما می گویید سوریه نروم؟! آقا مهدی می گفت: در هر شرایطی باید به خدا توکل داشت؛ گفت من برای شهید شدن به سوریه نمی روم بلکه برای دفاع از وطنم به جنگ می روم اگر الان با داعشی ها مقابله نکنیم دیر نیست که جنگ وارد ایران شود🌾 بلاخره آقا مهدی راهی سوریه شد، از آنجا هر روز دو، سه بار به من تماس می گرفت، پنجم اردیبهشت سال ۱۳۹۵سه روز مانده بود تا ۶۰ روز ماموریت خود را در سوریه تمام کنند و به ایران برگردندکه دیگر خبری نشد💔🕊 سه روز قبل از اینکه خبر شهادت را بدهند طی یک تماس تلفنی گفت: دو گروه شدیم یک گروه پنجشنبه به ایران باز می گردد و من هم با گروه بعدی راهی ایران می شوم . به آقا مهدی گفتم: مادرت از روزی که رفتی بیمار است اگر برایت امکان دارد با همین گروه برگرد و گفت: نگران نباش دو روز دیگر برمیگردم... یادشهدا با "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌹خون شهیدان ما امتداد خون پاک شهیدان کربلاست شادی ارواح طیبه همه شهدا صلوات "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍خاطره ای ازشهیدمحمدعلی برزگر ☀️باهم رفته بودیم زیارت امام رضا(ع) حین ورودبه حرم یک دفعه چشمم به خانوم کم حجابی افتاد. با اخم به محمدگفتم :معلوم نیست اومده حرم یامهمونی؟ ☀️همینطور که داشتم ازخانومه میگفتم محمدیه نگاه چپی به من کردوگفت: فعلا که آقا یک دعوتنامه به ما داده یکی هم به اون ؛تا اینجابرابریم ولی مادرجان...ماکه ازدرون آدما خبرنداریم که قضاوتشون کنیم. ☀️اگربعداززیارت آقا اونوقبول کردو منونه چی میگی؟ گفتم:معلومه چی میگی؟ گفت:اره بایدبرم بخاطرحرفی که پشت سرش زدی حلالیت بگیرم. ☀️پرسیدم:تووقتای دیگه ازحُجبُ وحیای زن وغیرت مردامیگفتی حالا چی شده ؟نظرت برگشته؟ گفت:مادر...حواست بودچه کردی؟ غیبت خیلی گناهش سنگینه... ☀️محمدباعجله خودشوبه خانومه رسوند تاغیبتی که کرده بودمو حلالیت بگیره فاصلم بااونا زیادبود ونفهمیدم چی گفتن بعدباهم رفتیم پاپوس آقا ☀️بعدش محمدم طبق رسم همیشگی مقداری گندم خرید وبه دستم دادوگفت:من نیت می کنم شما دانه هارو بریز. منم بی خبرازهمه جا بلندبلندمیگفتم انشالله مرادتوببینم مادر... ☀️اونم روبه گنبد میکردومیگفت: الهی آمین. وقتی ازحرم خارج می شدیم اون خانوم باشتاب خودشوبه مارسوندوگفت:قبول باشه انگاربانگاهش میخواست یه چیزی به محمدبفهمونه اما محمدبه نامحرم نگاه نمیکردکه متوجه تغییربشه. ☀️وقتی خانومه دورشد گفتم دیدیش؟ پرسید:کیو؟ گفتم خانومه نه تنها آرایششوپاک کرده بودکه یک تارموهاش هم دیده نمیشد. راستشوبگوچه کردی؟ ☀️محمدلبخندی زد وگفت:من چرا؟ آقابهش نظرکرد تا همون یک اشتباهشم خط بزنه حالا ما بایدبفکرنامه عمل خودمون باشیم. راوی :مادرشهید "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق يگانه واژه‌ای است كه تمام چيزهای با ارزش زندگی و تمام چيزهايی را كه ارزش دارا شدن دارند در بردارد. تومگر می‌توانی خدا را فراموش كنی، یادت باشدخدایت باعشق معنامیگیرد اگر عشق را فراموش كنی، همه چيز را از دست خواهی داد ... اگر عشق باشد خدا هم خواهد بود، زيرا خدا اوج قله عشق است. اما بدون عشق،‌ حتی خدا هم ناممكن است. بدون عشق به خدا هيچ چيز ممكن نيست؛ نه شادمانی، نه خير و بركت، نه حقيقت، نه آزادی... عشق همان آب حيات است؛ به تو زندگیِ شادمان می‌بخشد. عشق پل ميان زمان و جاودانگی است. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡️اگر دنبال آرامش هستی با هر کسی درد دل نکن و مشکلات زندگیت را به دیگران نگو، اگر آن شخص دوست تو باشد ناراحت میشود و اگر دشمن تو باشد شاد میشود، وقایع زندگی تو مال خودت است پس پیش خودت نگهدار. ⚡️آرامش می خواهی با شخصی که مخالف توست زیاد بحث نکن به حرف هایی که می زند فقط گوش کن. ⚡️آرامش می خواهی سر مسائل جزئی زندگی عصبانی نشو و این و هم بدون که اکثر مسائل زندگی جزئی هستن. ⚡️آرامش می خواهی با شخصی حرف بزن که ذهن و عقل ثروتمندی دارد. ⚡️آرامش می خواهی قران بخوان، با خدا درد و دل کن، از او سپاس گزاری کن و مشکلاتت را فقط به دستان قدرتمند او بسپار . 🦋 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• "شهیدبرزگر"💫 @ShhidBarzegar65
کفنش کرد 💞شهیدی بود که همیشه ذکرش این بود، نمی دونم شعر خودش بود یا غیر... یابن الزهرا یا بیا یک نگاهی به من کن یا به دستت مرادر کفن کن 💞از بس این شهید به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) علاقه داشت به دوست روحانی خود وصیت می کند. اگر من شهید شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی... 💞روحانی می گوید: ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند. پیش پدر و مادرش آمدم گفتم: این چنین وصیتی کرده است آیا من می توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟ و آنان اجازه دادند... در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم ذکر شهید این بوده است: 💞یا بن الزهرا یا بیا یک نگاهی به من کن یا به دستت مرا در کفن کن وقتی این جمله را گفتم ، یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن . وقتی آرام شد گفت: من غسال هستم 💞دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی وقتی که می خواستم این شهید را کفن کنم دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد گفت: برو بیرون من خودم باید این را کفن کنم. 💞من رفتم در وسط راه با خود گفتم این شخص که بود و چرا مرا بیرون کرد؟؟؟ با عجله برگشتم و دیدم این کفن شده و تمام فضای غسالخانه بوی عطر گرفته بود. از دیشب نمی دانستم رمز این جریان چه بود.اما حالا فهمیدم ...نشناختم... 📚منبع: کتاب روایت مقدس صفحه ۹۶ به نقل از نگارنده کتاب "میر مهر" حجه الاسلام سید مسعود پور آقایی "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا خدارو نمی بینیم؟!.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💰در زمان‌های گذشته، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. 💰 بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی‌تفاوت از کنار تخته سنگ می‌گذشتند؛ بسیاری هم غر می‌زدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بی‌عرضه‌ای است و... با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمی‌داشت 💰نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. 💰ناگهان کیسه‌ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکه‌های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. 💰پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: هر سد و مانعی می‌تواند یک فرصت واتفاق نیک برای تغییر زندگی انسان باشد! "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 می گفت ، خواب مادرسادات را دیدم ، پایم که به سوریه برسد هفته بعد میهمان او خواهم بود ! با رفتنش موافقت نشد ، به حضرت زهرا قَسمشان داد و کارش راه افتاد !! هفته ی بعد ، شب آخر ، جوراب‌های همرزمانش را می‌شست ، همرزمش به مجید گفت : حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار خالکوبی روی دستت داری؟! گفت ، تا فردا این خالکوبی یا خاک می‌شه و یا اینکه پاک میشه!! فردای آن روز با اصابت یک تیر به بازوی سمت چپش که دستش را پاره کرد و سه یا چهار گلوله به سینه و پهلویش ‌نشست و با ذکر یا زهرا (س) به رسید. پیکر پاکش بعد از سه سال به وطن بازگشت.... خداروشکرکه مادرشهیدقربانخانی روزعقد دخترش به سفارش رهبر معظم ومعزَّز انقلاب پس ازسالها لباس عزاشو درآورد "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا: بحق شکافنده دانشها 🕯دراین شب معنوی به ما دلی پرمهر ونیتی خیرعطا فرما 🕯تادرپناه امن تو موجب آرامش در زندگیِ خود ودیگران باشیم. 🕯مهربانم... خودت به من آموختی ازتوچه بخواهم قل ربِّ زِدنی علما تاجهل روشنی را ازافکارم نگیرد. "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
13.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝قبر تو مثل همیشه خلوته... 🎙مداحی دلنشین حاج میثم مطیعی بمناسبت شهادت امام باقر علیه السلام 📎 🖤 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡️حلم امام باقر علیه السلام⚡️ ✍امام باقر علیه السلام ، لقبش " باقر " است .باقر يعنی شكافنده . به آن حضرت " باقر العلوم " می‏گفتند ، يعنی‏ شكافنده دانشها .مردی مسيحی ، به صورت سخريه و استهزاء ، كلمه " باقر " را تصحيف‏ كرد به كلمه " بقر " يعنی گاو - به آن حضرت گفت : "انت بقر " يعنی تو گاوی امام بدون آنكه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانيت كند ، با كمال سادگی گفت : نه ، من بقر نيستم من باقرم مسيحی گفت : تو پسر زنی هستی كه آشپز بود.حضرت پاسخ داد: شغلش اين بود ، عار و ننگی محسوب نمی‏شود. او گفت : مادرت سياه و بی‏شرم و بد زبان بود. حضرت فرمود: اگر اين نسبتها كه به مادرم می‏دهی راست است ، خداوند او را بيامرزد و از گناهش بگذرد . و اگر دروغ است ، از گناه تو بگذرد كه دروغ‏ و افترا بستی " مشاهده اين همه حلم ، از مردی كه قادر بود همه گونه موجبات آزار يك‏ مرد خارج از دين اسلام را فراهم آورد ، كافی بود كه انقلابی در روحيه مرد مسيحی ايجاد نمايد ، و او را به سوی اسلام بكشاند. مرد مسيحی بعدا مسلمان شد.  📚بحار الانوار ،ج۱۱ ،حالات امام باقر ،ص۸۳ ✨شهادت امام باقر (ع) تسلیت باد "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
💫پارت(111) جلد دوم کتاب ازقفس تاپرواز خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷 📝دادرس ♡ 🌷سال۱۳۸۹ بود که به همراه برادر شوهرم رسول؛ عازم سفر حج ّتمتع شدیم ، وقتی رسیدیم هر روز به طواف خانۀ خدا می رفتیم، البته گروه آقایان وخانوما جدا از هم بودیم. یکی از همون روزا موقع برگشت از درخروجی یه دفعه فشارجمعیت ما روبه عقب کشوند و گروه چندنفریمون از هم پاشید . وقتی از شلوغی جمعیت کم شد به دور وبرم یه نگاهی انداختم ولی کسی از گروهمو پیدا نکردم 🌷 قلبم تندتندمی زد نه راه پس داشتم نه راه پیش؛ یه زن تنها وبیسواد؛که توی غربت گم شده بود وازترس نمیدونست چکارکنه اضطراب همۀ وجودموگرفته بود، چون ناآشنا به زبان و محیط بودم و از طرفی از جان و آبروم می.ترسیدم اولین راهی که توی اون حال به ذهنم رسید، مددگرفتن از خدا و اهل بیت بود ،یه کمی صبرکردم ولی هیچکی سراغم نیومد ، 🌷یاعلی گویان از جام بلندشدم و رو به کعبه اشک ریختم، ومحمدُ (برادرشوهرشهیدمو) صدا زدم و گفتم :یادته توی دنیا هروقت درمونده می شدم کمکم می کردی ؛حالا بیا ببین توی این کشور غریب موندم. به دادم برس محمد، مگه نگفتن شهدا زنده اند؛ خُب نشونم بده، کمکم کن ...ناسلامتی ناموستم باغیرت😭 🌷این حرفارو باگریه گفتم و به سمت ایستگاه اتوبوس راه افتادم، سر در گم خودمو به نگهبانی که راهنمای زائرا بود رسوندم و با اشارش سوار اتوبوس شدم و آخرین ایستگاه پیاده شدم وبا سردرگمی دوباره از ایستگاه دوم سوار یک اتوبوسی دیگه شدم. اما بی فایده بودچون توی این ماشین هم هیچ کس هم استانی ما نبود. هنوز اتوبوس حرکت نکرده بودکه... ادامه دارد......
💫پارت(112) جلد دوم کتاب ازقفس تاپرواز خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر🌷 📝ادامه قسمت دادرس ♡ 🌷با ناامیدی تمام به قصدپیاده شدن از راهروی اتوبوس حرکت میکردم که یهو یه صدایی ازپشت سرم شنیدم.(نترس... توباماهستی) ازتعجب سرمو برگردوندم جوونی رودیدم که بالبخندروی لبش بهم میگفت: خواهرم !پیاده نشو؟ خودم تادم هتل می رسونمت دیگه لازم نیست بترسی ما از یک کاروانیم؛ هرکاری هم داشتی به خودم بگو. 🌷با اینکه مطمئن بودم ازکاروان مانیست اما دلم قرص شد از خوشحالی خداموشکر کردم و تا آخرین لحظه کنارش ایستادم. بعدپیاده شدن او جلو حرکت میکرد و من به دنبالش قدم برمی داشتم احساس امنیت می کردم تا اینکه نزدیک هتل رسیدیم، اون جوون گفت: حالا میتونی بری خواهر !؟ یا شما را تا اتاقت برسونم ؟ گفتم :اینجاروخودم بلدم 🌷از شوق و اضطراب به سمت در هتل دویدم،اصلا حواسم به اون آقانبود.یه دفعه با خودم گفتم: ای وای...چرا از اون جوون تشکر نکردم ، سرمو چرخوندم ولی هیچکسو ندیدم، با تعجب اطرافمو نگاهی انداختم ولی کسی روتوی اون کوچۀ خلوت پیدانکردم. او رفته بود. اونم درعرض چندثانیه.... 🌷تازه یادم اومد که اون جوون برادرشوهرشهیدم محمدبود آره...خودم ازش کمک خواسته بودم،تاچنددقیقه اطرافمو می گشتم اما اثری ازش نبود خودموسرزنش کردم که چرا شهید رو نشناختم. روی پله ها نشستم و اشک ریختم وقتی وارد اتاق هتل شدم همه از تعجب مات ومبهوت نگام میکردند. هم سفرم پرسید: چطوری مسیر هتلو پیدا کردی؟گفتم: یه امدادگر به دادم رسید. 🌷همۀ اونا فکر می کردندیه نفر از کاروان کشورمون منو به هتل آورده اونا نمی دونستند که شهید به فریادم رسیده .به هیچکس این مطلبونگفتم چون هنوزم کمی تردید داشتم تا اینکه برگشتیم ایران. به محض ورودم به خونه دخترم خودشودرگوشم رسوندوگفت: مامان شما توی مکه موقع طواف گم شدی؟ 🌷با تعجب پرسیدم:چطور؟! گفت:آخه همون روزی که گم شدی شبش عمو شهیداومدتوی خوابمو گفت :امروزبعدبرگشت ازطواف مادرت گم شده بوداما بلطف خدا راهو پیدا کرد. گفت:به مادرت بگو من هرقدم باهاش بودم ونمیزاشتم یه تار از مو هاش خم بشه . مادرت به سلامت برمی گرده نگران نباش. 🌷اون لحظه سجده شکربجا آوردم که خدا دراین سفر دوتازیارت نصیبم کرد. کعبه یک سنگ نشانیست که ره گم نشود حاجی اِحرام دگر بند ببین یارکجاست راوی:همسرِبرادرِشهیدبرزگر "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
هر روزی که به پایان می‌رسد آن را به کناری بگذار آنچه در توانت بوده است را انجام داده‌ای اشتباهات زندگیت را هر چه زودتر فراموش کن فردا روز جدیدی است آن را با اشتیاق و امید شروع کن فردا هم روز خداست می‌شود دوباره تلاش کرد و همه چیز را از نو ساخت به امید فردائی بهتر شبتـ🌙ـون پر از نور الهی🌟 "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜🍃⚜🍃⚜🍃⚜🍃 🍃 ⚜ 🍃 ⚜ ✍داستان کوتاه 🦋افلاطون روزی شاگردان خود را گردش علمی برد. در کوه و دشت در طبیعت سبز بهاری گشتند و از افلاطون، فلسفه وجود آموختند. وقت استراحت مشغول خوردن، غذا شدند. 🦟پشه ای مزاحم غذا خوردن افلاطون شد و مدام بر روی غذای او می خواست نزدیک شود و بنشیند. افلاطون قدری از غذای خود در مقابل پشه گذاشت، پشه از آن مکید. افلاطون خواست شاگردانش به دقت پشه را زیر نظر داشته باشند. 🦟پشه بر خواسته و روی دست یکی از شاگردان که قدری زخم بود و خون داشت نشست و مشغول خوردن خون شد. افلاطون سیب گندیده ای نزد پشه نهاد، پشه روی قسمت سیاه شده آن نشست و شروع به مکیدن و خوردن کرد.... 🕷در همان محل ، در تنه درختی، عنکبوتی توری تنیده و لانه کرده بود، پشه برخواست و تور را ندید و در تور عنکبوت گرفتار شد. 🕷افلاطون به شاگردانش گفت: بنگرید، عنکبوت صبور ترین و قانع ترین حشره است. روزها ممکن است به خاطر یک لقمه غذا در کنار لانه خود منتظر بنشیند. و وقتی شکاری کرد، روزها آرام آرام از آن استفاده کند برای همین حریص و شکم پرور نیست . 🦟اما پشه را دیدید، هم طمعکار است و هم شکم پرور و هم صبری برای گرسنگی ندارد. وقتی روی خون نشسته بود، دیدید، با دست می زدید بر می خواست و دوباره سریع می خواست روی غذا بنشیند چون تاب گرسنگی هرگز ندارد. 🦋پس بدانید ، خداوند طمع کار ترین مخلوق را روزی و غذای، قانع ترین و صبورترین ، مخلوق خود می کند. برخی از گرفتاری های انسان نتیجه طمع و زیاده خواهی اوست. ══❈═₪❅❅₪═❈══ ""شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزی در نماز جماعت موبایل یه نفر زنگ خورد. زنگ موبایل آن مرد ترانه ای بود. بعد از نماز همه او را سرزنش کردند و او دیگر آنجا به نماز نرفت. همان مرد به کافه ای رفت و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست. مرد کافه چی با خوشرویی گفت: اشکال نداره، فدای سرت... او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد. حکایت ماست جای خدا مجازات میکنیم، جای خدا میبخشیم…! "شهیدبرزگر"💫 @ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 بیت المال ! بهش گفتم: «توی راه که بر میگردی،یه خورده کاهو و سبزی بخر.» گفت: «من سرم خیلی شلوغه،می ترسم یادم بره.روی یه تیکه کاغذ هر چی می خواهی بنویس بهم بده.»؛ همون موقع داشت جیبش را خالی میکرد. یک دفتر چه یادداشت ویک خودکار در آورد گذاشت زمین؛ برداشتمشان تا چیزهایی که می خواستم،برایش بنویسم،یک دفعه بهم گفت: «ننویسی ها!» جاخوردم،نگاهش که کردم،به نظرم عصبانی شده بود!گفتم: «مگه چی شده؟!» گفت: «اون خودکاری که دستته،مال بیت الماله.» گفتم: «من که نمی خواهم کتاب باهاش بنویسم! دو-سه تا کلمه که بیش تر نیست.» گفت: «نه!!.» اون خودکارحق الناسه ...چه یک کلمه بنویسی چه یک کتاب خاطره ای از سردار [فرمانده لشکر 31 عاشورا] ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "شهیدبرزگر"💫 ╭┅─────────┅╮ @ShahidBarzegar65 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا