⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#صبور
#راوی_خواهرمعزز
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
داشتیم می رفتیم خواستگاری برای داداش جوادم . خلاصه همه با عجله حاضر شدیم الا داداش یوسف وقتی اعتراض می کردیم ،
میگفت :عجله نکنید بخدا می ریم اونجا می شینیم وقت هم زیاد می اریم صبور باشید .آخه همیشه با صبوری کاراشو انجام می داد ؛ خلاصه رفتیم توی ماشین که نشستیم دستشو از پشت مادرم آورد دستمو سفت گرفت با لبخند بهم گفت : بیا تا وقت رسیدن صلوات بدیم دعا بخونیم که داداش جوادوخانمش خوشبخت بشن ؛ دستمو سفت گرفته بود تا که رسیدیم خونه زنداداشم وقتی رسیدیم دستمو شل کرد و گفت : دیگه آزادی برو هرچی معرفت و مردانگی و اخلاص و هرچی خوبی تو دنیا هست ما ، در داداش یوسف دیدیم .
#ختم_قرآن
#راوی_برادرگرامی_شهید
شهید مهربون تو ایام ماه رمضان از برنامه هاش ختم قرآن بود البته نه فقط قرائت معمولی بلکه با معنی و تفسیر، قرآن رو تلاوت میکرد؛ چند باری خواست منو با خودش همراه کنه اما من کم آوردم وسط راه ؛ این ماه با برکت که از راه می رسید داداش یوسف تو حال و هوای خودش بود ی معنویتی داشت که کاملا محسوس بود همیشه در حال وضو گرفتن بود سعی می کرد نمازهاشو بره مسجد بخونه ؛ کلا نهایت استفاده رو
می کرد ازین فرصت و بی نصیب
نمی موند ؛ توی همین ماه مبارک بود که دیدم ی صلواتی رو ، رو کاغذی نوشته و بهم میگه این صلوات رو اگه یک دور بفرستی معادل 10000 تا صلوات هست.
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#معجون
#راوی_برادرگرامی
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
یه میکسر کوچیک داشت که با خودش می برد تهران محل کارش باهاش معجون درست می کرد همونکه توش مغز پسته و شیر و موز و اینا داره ،این جزو برنامش بود برای ما ؛ هروقت که از تهران میومد درست می کرد به هرکدوممون یه لیوان می داد می گفت : بخورید خیلی مفیده؛
اهل شکم پروری نبود اما می گفت : کارمون سخته باید قوی باشیم تا جسممون کم نیاره برای
انجام وظیفه همیشه هم چیزای ناب که دوستاش براش از استانهای مختلف میاوردن مثل مویز و خرما و ... رو برای ما هم کنار می ذاشت ؛ دوستانش وقتی داداش یوسف شهید شد اومدن پیش ما و گفتن : تو محل کار تهران تو اتاقمون ی یخچال داشتیم . آقا یوسف همیشه واسه خودش و ما اونو پر خوردنی می کرد از غذا و تنقلات ماهم می رفتیم سر وقتش و دلی از عزا درمیاوردیم .
#برگه_دعا
#راوی_برادرگرامی
یبار اتفاقی ی برگه ای رو تو اتاقش دیدم که مشکلات بعضی از دوستاشو روش نوشته بود ؛ مثلا یکی از دوستانش از نعمت داشتن فرزند محروم بود و شهید تو اون برگه نوشته بود دعا برای فرزند دارشدن فلانی . برای بعضیها که خونه نداشتن دعا میکرد ؛ یا برای کسائیکه موقعیت ازدواج نداشتن دعا می کرد ؛ حدیث داریم از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که ( المومن کیس الفطن الحذر) یعنی انسان مومن عاقل و چیز فهم و محتاط است . راه جلب محبت خدا رو میشناسه دعا کردن هم برای خودش روش داره یعنی برای دیگران دعا کن بعد برس به خودت ،حتی اگه به تو بدی کردن .اونوقت توجه خدارو بیشتر رو خودت احساس می کنی .
#یوسف_زهرا
#راوی_دوست_شهید
توی پیاده روی ها بیسیم رو می گرفت و وقتی که نیازی به ارتباطات رادیویی نبود دستشو روی شاسی نگه می داشت و می گفت : آقا خط دیگه اشغاله و خطو به کسی نمیدم و شروع می کرد به مداحی والبته بچه ها همراهی می کردن و اکثرا می گفتن یوسف بمب روحیه بود بین ما ؛ یوسف بعضی مواقع روزی یک ساعت برای ما روضه حضرت زهرا علیها السلام می خوند و همین شد که بچه ها این اواخر به شهید می گفتن : یوسف زهرا .
#گریه_کن_امام_حسین_علیه_السلام
شهید یوسف همیشه می گفت :
توی مراسم امام حسین (علیه السلام) گریه کن .حتی شده حالت گریه داشته باش اگر بعضیها خودشان را در روضه می زنند ، کارشان درست
است ریا نیست ، حتی اگر ریا باشد ،اشکالی ندارد باید بعضی مواقع اعمال خوب را در جمع هم انجام داد تا کار پسندیده ، مورد دید همه باشد و باعث جذب به این کارها شود،برای سیدالشّهدا هر کاری بکنی ثواب دارد اشکهایی که برای آن بزرگوار ریخته شود خریدارش خود امام حسین (علیه السلام) است .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#دعای_خیرسیب_فروش
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
شهید آقا یوسف به اتفاق پدر و مادر رفته بودن بازار در حین خرید، میرسن به ی پیر مردی که سیب می فروخت ، انگار که سیب هاش پلاسیده بودن و درجه یک نبودن ؛ یوسف مهربان میگه یک لحظه صبر کنید می خوام ازین پیر مرد سیب بخرم یکی گفت آقا چی رو می خوای بخری ؟ همش پلاسیده شده
یوسف دید پیر مرد خجالت کشید ؛ دلش سوخت ؛ همه سیب هاشو خرید ؛ پیر مرد هم براش دعا کرد که جوان ، خدا در دودنیا خیرت بده و پدر مادرتو حفظ کنه.
#پدرپیرمردها
سرکشی شهید آقایوسف به فقرا
به این مناجات ایمان داشت
مـَولایَ یا مـَولایْ اَنـتَ الغنیُّ وَ أنَا الْفَقیـر
و هَل یرحمُ الْفَقیرَ اِلاّ الغَنیّ ؟؟؟
همیشه از حقوقش چیز کمی براش میموند ، چون حواسش به فقرا بود و ازشون دستگیری می کرد؛ البته آنقد مخفیانه کمک می کرد که کسی متوجه نمی شد ؛ حتی به کسائیکه کمک می کرد سپرده بود که به کسی نگید ؛ وقتی شهید شد بعضی از پیرمرد پیرزنها میومدن پیش ما و می گفتن : پسر شما پدر ما بود ، همیشه بهمون سر میزد و هر کمی و کسری داشتیم برطرف می کرد پسرشما شهید شد ما یتیم شدیم
و خیلی موارد دیگه ؛ و بیتی که زیاد زمزمه
می کرد : مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
حواسمون به دورو برمون هست ؟
#نفس
#ازلسان_پدرمعزز
می دونستم که یوسف میره . تابستان بود ، آخرین تابستانی که یوسف تو دنیا بود ، یک روز رفتیم سفید رود که نزدیک به ماهست ؛ یوسف شنارو خیلی دوست داشت ؛ ما نشستیم لب رود و یوسف رفت که شنا کنه ؛ نگاهش می کردیم
آب موج می زد و زیاد بود ؛یوسف استاد حبس کردن نفس زیر آب بود ؛رفت زیر آب واقعا هممون ترسیدیم ؛ صداش کردیم ، زمانی گذشت یکباره دیدیم یوسف فاصله عرض رود رو از زیر آب طی کرد و رسید اون سمت آب و
برامون دست تکون داد. و من همونجا از حالت های خاصش فهمیدم که یوسف رفتنیه و پدر همیشه میگه : یوسف وقتی رفت اون طرف رود، من حس کردم که برای همیشه رفت
#شیعه_واقعی
یک روز داشتیم درمورد مسائل دینی حرف می زدیم کمی که گذشت یهو شهید آقایوسف با ی حالت عجیب وسرشار ازشور ونشاط گفت: هیچ دینی بهتر از اسلام نیست .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
✍ #دلتنگتم بابایی ..😔
هیچی نمیگم..
🌹وقتی اومدم پیشت
اگه میدونستی چقدر حرف
چقدر درد دل دارم
#چقدر #شکایت دارم از این و اون..
فکر میکنی اونموقع حوصله شنیدن همشو داری؟..
یا بازم میگی آروم باش ....
🌹بعدم #بغلم میکنی سرمو میچسبونی به سینه ات…
❣منو با ضربان دردناک قلبت آرومم میکنی
تا دیگه هیچی نگم..
باشه #بابا #ببخش منو..😔
مثل همیشه که میبخشیدیم…
❣دلم برای یه #درد دل ساده تنگ شده بود… . اینجا هم بهترین جا برای گفتن حرفهای نگفته دلم بود .
برای گفتن #کلمه #بابا دلم پر میکشه .
برای گفتن این کلمه اینجا بهترین جاست ..
#دلم بی نهایت برات #تنگ شده .
تو این مدت خیلی خوب یاد گرفتم تنها باشم .
تنهایی فکر کنم ... تنهایی نفس بکشم و تنهایی زندگی کنم .
خیلی سخته....😭
ولی بازم مجبورم برای دلخوشی داداشم لبخند بزنم...👦
خنده هامم همه از درده ........😞
من اگه میخندم مال آن است که بمانم زنده
خنده ام تلخ ترین قصه ی جانی سرد است
#خنده ام سرد ترین لحظه ی یک زندگی پر درد است,
#خنده ام مهر #غم است...
آخرین لحظه ی یک حالت و درد
وقت خندیدن من…
لب و دل ، چشم و وجودم همه دیدن دارد
لب پر از خنده ی ظاهر و دلم غرق غم و ماتم و درد..
خنده هایم همه مفهوم یکی بودن وتنهایی دستان من است
و #عجیب است که من #می خندم .....😔
#فرمانده_غریب_
#سوریه_تدمر_کوه_پالمیرا_
#شهادت_شب_قدر_
#عمه_سادات_
#ذاکر_اهل_بیت_ع_
#خلبان_غریب_
#صابرین
#جانباز
21/4/1394 ت ش
هر شب جمعه که دلتنگ زیارت میشوم
🌸
میروم در گوشه ای غرق عبادت میشوم
🌸
یا سلامی میدهم از بام خانه بر حرم
چون کبوتر راهیه صحن و سرایت میشوم
🌸
با دوبال حسرتم پر میكشم تا شهر عشق
🌸
تا که مهمان تو و گنبد طلایت میشوم
من کبوتر نیستم هستم کلاغی رو سیاه
🌸
گر بخواهی ام, غلام رو سیاهت میشوم
مثل عون و مثل عابس, مثل مسلم, مثل حر
🌸
گر دهی رخصت مرا, من هم فدایت میشوم
🌸
گر برات کربلایم را به دستانم دهی
جان زهرا تا قیامت وامدارت میشوم
🌸
چون قسم دادم تو را بر نام زهرا, مادرت
مطمئناً شامل لطف و عطایت میشوم...
🌸
#شب_زیارتی_ارباب