روایت شده كه شخصى خدمت حضرت جواد علیه السّلام نوشت: قرض بسیار دارم، حضرت نوشتند: بسیار استغفار کن و زبانت را به خواندن سوره انا انزلناه تر بدار.
اصول كافی۵/۳۱۷
#آیت_الله_جاودان
✳️زیارت امام جواد علیه السلام
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الْبَرَّ التَّقِيَّ الْإِمَامَ الْوَفِيَّ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الرَّضِيُّ الزَّكِيُّ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نَجِيَّ اللَّهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِيرَ اللَّهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سِرَّ اللَّهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ضِيَاءَ اللَّهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَنَاءَ اللَّهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا كَلِمَةَ اللَّهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَحْمَةَ اللَّهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النُّورُ السَّاطِعُ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْبَدْرُ الطَّالِعُ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الطَّيِّبُ مِنَ الطَّيِّبِينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الطَّاهِرُ مِنَ الْمُطَهَّرِينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْآيَةُ الْعُظْمَى
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْحُجَّةُ الْكُبْرَى
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُطَهَّرُ مِنَ الزَّلاتِ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُنَزَّهُ عَنِ الْمُعْضِلاتِ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلِيُّ عَنْ نَقْصِ الْأَوْصَافِ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الرَّضِيُّ عِنْدَ الْأَشْرَافِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَمُودَ الدِّينِ
أَشْهَدُ أَنَّكَ وَلِيُّ اللَّهِ وَ حُجَّتُهُ فِي أَرْضِهِ وَ أَنَّكَ جَنْبُ اللَّهِ وَ خِيَرَةُ اللَّهِ وَ مُسْتَوْدَعُ عِلْمِ اللَّهِ وَ عِلْمِ الْأَنْبِيَاءِ وَ رُكْنُ الْإِيمَانِ وَ تَرْجُمَانُ الْقُرْآنِ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مَنِ اتَّبَعَكَ عَلَى الْحَقِّ وَ الْهُدَى وَ أَنَّ مَنْ أَنْكَرَكَ وَ نَصَبَ لَكَ الْعَدَاوَةَ عَلَى الضَّلالَةِ وَ الرَّدَى أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكَ مِنْهُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ السَّلامُ عَلَيْكَ مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ
@shahid_Beyzaii
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳
❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️
❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️
❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️
❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️
❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️
❄️❄️ 🌸 ❄️❄️
🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
#شب۲۲ماه_رمضان
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#محمد_حیدری
قدیم در روستای دستجرد برق نبود و ما رادیو داشتیم که با باطری کار می کرد.(یادم است یکی دو سال بعداز شهادت محمد آقا سال ۶۲ ؛ ۶۳ بود برق منطقه را برای روستا آوردند. اونم در حدضعیف که خیلی وقتها برق قطع بود) سحر ۲۲ ماه رمضان بود و رادیو داشت دعای سحر می خواند که ناگهان وسط دعا مارش حمله نظامی پخش شد و محمدآقا داشت وضو می گرفت که آماده شود برود مسجد محل برای اقامه نماز صبح؛ دیدیم از طریق رادیو اعلام کردند عملیات رمضان شروع شده است. محمد آقا تا این پیام را
شنید گفت: منم می خواهم بروم؛ چقدر الان حال و هوای جبهه خوش است و یک حال و هوای معنوی دارد که نگو و نپرس؛ و دعا می کرد که خدایا قسمتم کن که من هم بروم و در این عملیات شرکت کنم. گفتم: محمد آقا این چه حرفیه که می زنید !! هنوز زخمت خوب نشده است کجا می خواهی بروی !! گفت: حاج خانم نمی دانی الان آنجا چه حال و هوایی دارد وقتی عملیات
می شود. بعداز این صحبتها و خوردن سحری محمدآقا رفت مسجد برای نماز؛ منم پسرم علی خوابش برد و اورا در زیر پشه بند روی رختخوابش خواباندم و رفتم مسجد که نماز بخوانم؛ در مسجد اعلام کردند یک عده ای می خواهند به جبهه اعزام شوند و آن لحظه اصلا فکر
نمی کردم که محمد آقا واقعا اسم
می نویسد ودر تصمیمش جدی است. بعد از نماز رفتم منزل تا کنار بچه ام بخوابم دیدم محمد آقا از مسجد آمد و گفت: منم دارم می روم؛ گفتم: کجا؟ گفت: جبهه؛ گفتم: نرو !! مادرت از تهران بیاید رفتنت را از چشم من می بیند. گفت: تو حوصله کن و صبر کن همه اش یک ماه اسم نوشتم و نذر کردم که بچه مان علی سالم باشد
باهم برویم مشهد و برمی گردم تا علی
را ببریم مشهد نذرم را ادا کنم. و چون
می دانستم اصرارم باعث ناراحتیش
می شود دیگر حرفی نزدم چون تحمل ناراحتیش را هم نداشتم؛ لباس بسیجی اش را پوشید و خداحافظی کرد و گفت: می روم صحرا امشب پدرم آبیاربود تا با او هم خداحافظی کنم و برگردم .
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌸 ❄️ 🌸🌳
🔸 ❄️🌹❄️ 🔸
🌳🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳
❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️
❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️
❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️
❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️
❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️
❄️❄️ 🌸 ❄️❄️
🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
#بدرقه_آخر
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#محمد_حیدری
محمد آقا هر وقت ماموریت می رفت چه زمان عقدمان که سرباز بود و یا هر وقت به جبهه می رفت؛ می گفت: نیائید پای ماشین؛ چون شما گریه
می کنید و من دل دیدن اشک های
شمارا ندارم و می روم جبهه همه اش صحنه گریه شما جلوی چشمم است. اما دفعه آخر نگفت که نیائید منم فکر کردم چون مادرش نیست چیزی نگفت؛ پس خوبه که علی را بردارم و بروم بدرقه اش؛ داشتم از هشتی دالان خانه می رفتم به سمت درب خانه که دیدم محمد آقا برگشت و گفت: یک وصیتنامه نوشتم
که می گذارم روی صندوقچه لب طاقچه اتاق اگر شهید شدم و پیکرم برگشت
می دهی به شیخ مصطفی پسر عمویم و اگر پیکرم برنگشت نگهدار پیش خودت تا پیکرم را بیاورند و اگر خودم سالم برگشتم به خودم
برگردان و گفت: لیاقت هر کسی هم نیست که شهید شود. رفتیم پای ماشین که بدرقه اش کنیم آنجا شیخ مصطفی دعا خواند وبرایشان آرزوی سلامتی و پیروزی کردند و نیروهای اعزامی را بدرقه کردند و سوار یک وانت شدند و رفتند سمت اصفهان پادگان غدیر؛ ولی آنشب وسط آن چندین نفر فقط محمد آقا بود که چهره اش نورانی شده بود وبا بقیه فرق می کرد و از بین آنها محمد آقا به شهادت رسید؛ وقتی برگشتم منزل در و دیوار خانه جور دیگری شده بود و گویی غصه و غم می بارید و انگار تمام غم عالم بر دلم نشست و به دلم افتاد که این رفت دیگر برگشتی ندارد؛ اما تا بود
نمی فهمیدم وقتی رفت فهمیدم دیگر بر نمی گردد. هیچ وقت محمد آقا ماموریت می رفت اینطور بهم نمی ریختم ولی خدا می داند آن روز چه روز سختی برایم بود و شب هم تنها به مسجد آئینه که مسجد قدیمی روستا بود برای احیاء شب قدر( شب ۲۳ ماه رمضان بود) رفتم. خیلی جای محمد آقا در مسجد خالی بود چون دوشب قدر؛ احیاء ۱۹ و ۲۱ ماه رمضان را باهم رفته بودیم مسجد و من نمی دانم در آن دوشب پر فضیلت قدر چه مناجاتی با خدا کرد که برایش شهادتش را امضاء کردند و حاجت روا شد. و ۱۵ روز بعداز ماه رمضان در هلال احمر نوشته بودند مجروح شده است در حالیکه شهید شده بود.
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌸 ❄️ 🌸🌳
🔸 ❄️🌹❄️ 🔸
🌳🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳 ❄️❄️ 🌸 ❄️❄️ 🌳
❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️
❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️
❄️🌹🔸🌹 ❄️ 🌹🔸🌹❄️
❄️🌹🌹❄️ ❄️🌹🌹❄️
❄️🌹❄️ ❄️🌹❄️
❄️❄️ 🌸 ❄️❄️
🌳🌸 ❄️ 🌸🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
#خاطره_همرزم
#شهیددفاع_مقدس
#محمدحیدری
در سال ۱۳۶۰ برای آموزش وارد پادگان غدیر شدیم دوره ی ۱۲ به مدت یک ماه آموزش دیدیم . و در سال ۱۳۶۱ به جبهه اعزام شدیم ؛ مارا بردند به پایگاه شهید بهشتی اهواز ؛ مدتی در آنجا تمرین می کردیم و از آنجا به خط مقدم وارد شدیم برای عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر ؛ نزدیک
جاده ی اهواز،خرمشهر بر اثر تیر محمد حیدری مجروح شد و به بیمارستان اعزام شد . تا مدتی استراحت کرد و در تاریخ ۱۳۶۱/۴/۲۳ دوباره به جبهه اعزام شد ؛ وارد لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام شد . بعداز مدتی در روز ۱۳۶۱/۵/۱۵ ساعت ۴ بعداز ظهر از لشکر اعزام شدیم و رفتیم به شرق بصره همان جا از ماشین پیاده شدیم نزدیک خط بین الملل سنگری بود که وارد آن شدیم و نقشه ی عملیات را به ما گفتند . وقتی هوا خوب تاریک شد از خط بین الملل وارد خاک عراق شدیم . حدود ۲ کیلو متر رفتیم ؛ درگیری شروع شدو من آنشب امدادگر بودم ؛ همانجا دو نفر بر زمین افتادند رفتیم آنها را پانسمان کنیم ؛ دیدیم محمد حیدری گفت : زود باشید بیائید جلوتر ؛ آنجا مجروح زیاد است . تا ساعت آخر او را دیدم .
(محمد حیدری تک تیر انداز رزمی بود)
#روایتی_ازآزادسازی_خرمشهر
آزادسازی خرمشهر یکی از مهمترین اهداف عملیات بیت المقدس در دوره جنگ ایران و عراق بود که پس از ۵۷۸ روز اشغال در روز سوم خرداد سال ۱۳۶۱ صورت گرفت. این عملیات توسط ارتش جمهوری اسلامی ایران به فرماندهی علی صیاد شیرازی و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به فرماندهی محسن رضایی انجام گرفت. فتح خرمشهر بازتاب جهانی داشت و عراق با از دست دادن خرمشهر از نظر سیاسی تکیهگاهش را برای مذاکره از دست داد. این واقعه از لحاظ نظامی نقطه عطفی در تاریخ جنگ ایران و عراق شناخته میشود. به همین دلیل از آن روز به عنوان نمادی از پیروزی، مقاومت و ایستادگی در برابر دشمن یاد میشود. شورای عالی انقلاب فرهنگی سوم خرداد را به عنوان روز مقاومت، ایثار و پیروزی در تقویم رسمی ایران نامگذاری کردهاست.
#خلاصه_روایت_عملیات_رمضان
عملیات رمضان در تاریخ 23 تیرماه سال 61 با رمز یاصاحب الزمان ادرکنی در مناطق عملیاتی شلمچه شمال غربی خرمشهر و شرق بصره، با هدف فتح منطقهای از خاک عراق و گرفتن امتیاز اراضی برای پایان عادلانه به جنگ دو ساله طی پنج مرحله توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروهای ارتش جمهوری اسلامی اجرا شد.
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌸 ❄️ 🌸🌳
🔸 ❄️🌹❄️ 🔸
🌳🌸 ❄️ 🌸🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
H -K:
زندگينامه امام محمد تقي (ع)
نام: محمد بن علي .
كنيه: ابو جعفر ثانى.
القاب: تقى، جواد، مرتضى منتجب، مختار، قانع و عالِم.
منصب: معصوم يازدهم و امام نهم شيعيان.
تاريخ ولادت: نوزدهم ماه مبارك رمضان سال 195 هجرى.
همچنين هفدهم و پانزدهم ماه رمضان نيز نقل شده است؛ اما مشهور بين شيعيان، دهم رجب سال 195 هجرى مىباشد. در دعاى ناحيه مقدسه نيز آمده است: «اللَّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِالْمَوْلُودَيْنِ فى رَجَبٍ، مُحَمَّدِ بْنِ عَلىٍّ الثَّانى وَابْنِهِ عَلىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ المُنْتَجَبِ» .
محل تولد: مدينه مشرفه، در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى).
نسب پدرى: امام رضا، على بن موسى بن جعفر بن محمدبن على بن حسين بن على بن ابىطالب(ع).
نام مادر: سبيكه، يا سكينه مرسيه و يا درّه كه حضرت رضا(ع) او را خيزران ناميد.
وى از اهالى «نوبه» و از خاندان ماريه قبطيه، مادر ابراهيم، پسر پيامبر اكرم (ص) و از زنان بزرگوار زمان خويش بود.
مدت امامت: از زمان شهادت امام رضا (ع)، در آخر ماه صفر سال 203 هجرى تا ذى قعده سال 220 هجرى، به مدت شانزده سال و نه ماه.
تاريخ و سبب شهادت: آخر ذى قعده سال 220 هجرى، در سن 25 سالگى، به وسيله زهرى كه همسرش، ام الفضل، دختر مأمون به تحريك برادرش، جعفر بن مأمون و عمويش، معتصم عباسى، به آن حضرت خورانيد.
محل دفن: مقابر قريش بغداد، در جوار قبر شريف جدش، امام موسى كاظم(ع) كه هم اكنون به كاظمين معروف است.
همسران: 1. سمانه مغربيه. 2. ام الفضل، دختر مأمون. 3. زنى از خاندان عمّار ياسر.
فرزندان: 1. ابوالحسن امام على النّقى (ع). 2. ابو احمد موسى مبرقع. 3. ابو احمد حسين. 4. ابو موسى عمران. 5. فاطمه. 6. خديجه. 7. ام كلثوم. 8. حكيمه.
همچنين گفته شده كه زينب، ام محمد، ميمونه و امامه نيز از فرزندان آن حضرت بودهاند.
اصحاب :
1. ابو جعفر، احمد بن محمد بن ابى نصر، معروف به بزنطى كوفى.
2. ابومحمد، فضل بن شاذان بن خليل ازدى نيشابورى.
3. ابو تمّام، حبيب بن اوس طايى.
4. ابوالحسن، على بن مهزيار اهوازى.
5. ابو احمد، محمد بن ابى عمير.
6. محمد بن سنان زاهرى.
7. على بن عاصم كوفى.
8. على بن جعفر الصادق (ع).
9. اسماعيل بن موسى كاظم (ع).
10. ابراهيم بن محمد همدانى.
اصحاب و ياران امام جواد(ع) بيش از تعدادى است كه در اين جا به آنان اشاره شد. در برخى منابع اسلامى نام بيش از 270 نفر به عنوان اصحاب آن حضرت آورده شده است.
زمامداران معاصر :
1. مأمون (218-196 ق.).
2. معتصم (227-218 ق.).
پس از شهادت امام رضا (ع) مأمون با امام محمدتقى (ع) رفتار نيكويى را در پيش گرفت و دخترش، ام الفضل را به عقد آن حضرت درآورد و آن حضرت را بر همه اطرافيان خويش اعم از عباسيان و علويان ترجيح وبرترى داد؛ اما معتصم عباسى با اين كه در ظاهر با آن حضرت، با اكرام و اعزاز رفتار مىكرد، ولى در واقع دشمنى آن حضرت و آل على (ع) را در سينه داشت و در صدد تحقير و نابودى آنان بر مىآمد.
رويدادهاى مهم :
1. عزيمت امام رضا (ع)، پدر بزرگوار امام جواد (ع)، از مدينه به خراسان به اجبار مأمون عباسى، در سال 200 هجرى.
2. شهادت امام رضا (ع)، در خراسان، به دست مأمون عباس در سال 203 هجرى.
3. فراخوانى امام محمد تقى (ع) به بغداد، توسط مأمون عباسى.
4. تزويج ام الفضل، دختر مأمون به امام محمد تقى (ع)، توسط مأمون و اظهار نگرانىِ عباسيان از اين مسأله.
5. بازگشت امام جواد (ع) از بغداد (پايتخت عباسيان) به حجاز به بهانه انجام مراسم حجّ بيت اللّه الحرام.
6. وفات مأمون عباسى، در سال 218هجرى.
7. به خلافت رسيدن معتصم عباسى پس از وفات مأمون.
8. فراخوانىِ مجدد امام محمدتقى (ع) به بغداد، از سوى معتصم عباسى، در اوائل سال 220 هجرى.
9. توطئههاى معتصم عباسى، ام الفضل و جعفر بن مأمون عليه امام جواد (ع).
10. مسموم شدن امام جواد (ع)، توسط همسرش، ام الفضل و به شهادت رسيدن آن حضرت، در اواخر سال 220 هجرى.
برگرفته شده از كتاب " خاندان عصمت عليهم السلام " تاليف سيد تقى واردى
#شبهای_شهدایی🕊🌷🕊
کوچه هایمان را به نامشان کردیم....
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!
.
🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی...‼️
جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم...
.
.
🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود❗️
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی⁉️
جوابی نداشتم و از #شرم از کوچه گذشتم...
.
.
🌷به سومین کوچه رسیدم!
🔻شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد‼️❓‼️
چیزی نتوانستم جواب دهم!😔
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
.
🌷به چهارمین کوچه!
شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی❓🔻⁉️
برای #بصیرت خودت چه کردی⁉️
برای دفاع از #ولایت⁉️
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...
.
.
🌷به پنجمین کوچه و 🌷شهید مصطفی چمران🌷...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم😓
#شرمنده شدم،از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
.
🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
🔻مبارزه با #هوای_نفس،نگهبانی #دل...
کم آوردم...
گذشتم...
.
.
🌷هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود‼️
هم مدارس!
هم دانشگاه!
هم فضای مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم...
.
.
🌷هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...🌷🌷🌷🌷
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...
.
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
.
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا،نمی توان گذشت...
شهدا_گاهی_نگاهی
شهدا_شرمنده_ایم😔
🍃🍀🌺🍃🍀🌺🍃🍀 @Shahid_Beyzaii🌺🍃