eitaa logo
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
1.3هزار دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
764 فایل
⭕کانال شهید محمدرضا دهقان امیری شهادت،بال نمیخواد،حال میخواد🕊 تحت لوای بی بی زینب الکبری(س)🧕🏻 و وقف شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان🌹 کپی: حلالِ حلال🌿 خادم الشهدا(ادمین تبادل ): @arede1386
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 6⃣4⃣ همه سریع خودشون به نقطه انفجار رسوندن چیزی که میدیدیم اصلا قابل باور نبود انفجار تو نطقه ای بود که سیدحسن و سیدحسین بودند یکیشون که اصلا محو شده بود انگار نبود دیگری هم سرش نبود هیچ پلاک و کد شناسایی هم نبود ثانیه ثانیه های سختی بود باید میرفتیم حمص در حالی که نمیدونستیم این شهید سید حسن یا حسین فرمانده بیسیم زد عقب حسین حسین عباس عباس جان بگوشی عباسم حسین جان بگو دوتا پرستو بدون بال پریدن یکیشون تو لانه ماندگارشد یکیشون بال نداره پرستو باید برگرده کلا آشیونه یه چندساعتی طول کشید تا اومدن شهید ببرن بعنوان شهیدگمنام ما مجبوریم محکم باشیم تو حرم از خانم شهادت خواستم اما چرا بقیه مخصوصا سیدهادی بوی خدایی میده نوربالا میزد بالاخره سوار اتوبوس شدیم همه سرشون به شیشه بود شاید بعضی گریه میکردند که یک دفعه سیدهادی،وسط اتوبوس ایستاد کیستم رهبرمن پور ابیطالب است پیرو هر بی پدری نیستم علویم پسر کرارم رگ ناموس پرستی ز ابوالفضل دارم من به جنت نروم خرده حسابی باشد تا عمر نزنم پا به جنان نگذارم ای داعش بی سبب که از شام به عراق آمده اید شما کمتر از آنید که حسین تیغ بکشد وعلمدار علم بردارد ماجوانان بنی فاطمه اربابیم بیحیا عمه عمه ما مالک اشتر دارد ایل ما ایل عجمهاست یک کودک ما جگری برابربا شیر دارد اینکه مادست به شمشیر و زهره ایستادیم سبب این است که این طایفه رهبر دارد کشور ضامن آهوست بزرگتر دارد وای اگر گرد و حرم عمه ما بنشیند تیغ ما آن زمان شوق سر افکندن دارد باید شام به آرامش بگردد. چونکه شب جعمه حرم روضه مادر دارد دوران معاویه صفتها به سرآید این پرچم شیعه است که برقله دنیاست هرکس زعلی دم بزند هموطن ماست یاحیدر کرار زند به زودی نقش بر پرچم عربستان سعودی ما منتظر حمله ی از سوی حجازیم تا مابین بقیع حرمی ناب بسازیم مکه بشود مرکز شیعه چه قشنگ است کلنا عباسک یا زینب مداحی سید که تموم شد رفتم سمت عباس تنها مدافع ترک توکاروان ما اصالتا ترک بود اما قزوین زمین گیر شده بود عاشق یه دختر قزوینی شده بود و ماندگار شهرما بود خودش میگفت شب اعزام فهمیده پدر شده اما اومده فارسی میفهمید اما نمیتونست جواب بده رفتم سمش زدم رو شانه اش عباس جانا قارداش(جانم داداش) برامون مداحی ترکی بخون اخی من مداحیه ترکی اوخوسام سسیز که بولمییجاخسوز آخه من مداحی ترکی بخونم شمانمیفهمیدکه.اشکال نداره یه تیکه خیلی کوتاه بخون من غم عشقه گرفتار اولموشام اهل عشقه یار و غمخوار اولموشام دلبریم باب الحوائج دور منیم عاشق دست علمدار اولموشام یا ابوالفضل یا ابوالفضل یا حسین ( من دچارغم وگرفتارعشق شدم اهل عشق یاروغم خواریارشدم کسی که دلبرمنه ودلم برده باب الحوائج عاشق دست علمدارشدم یاابولفضل رو به سیدهادی کرد و گفت حضرت ابوالفضلیدن ایستریم که اوزی تک شهید اولام .قوللاریم بدنیمنن ایریلا و بدنم تکه تکه اولا ( از حضرت عباس خاستم مثل آقا شهید بشم بدنم شرحه شرحه) عباس به سیدهادی میگفت سیدهادی هم برای ما ترجمه میکرد رسیدیم حمص.منتظردستورفرمانده بودیم فرمانده به جمع ما پیوست بسم الله الرحمن الرحیم برادراخط آتش قبلی خیلی شهیدداده واکثرا گمنام هستن به چهره ها نگاه کنید اگه کسی شناختیداعلام کنید اخوی هاببینیدخانمی که شمامدافع حرمش شدید زینب کبری است تو کربلا شهادت ۱۸عزیزش دیده سر ۷۲ نفر روی نیزه دیداما رسالتش انجام دادما آمدیم تاحرامی پابه حرم نذاره پس محکم باشید خیلی دقیق به چهره شهدا نگاه میکردیم یهو گفتم یاحسین علی این استاد مرعشی نیست علی: چراخودشه حاج حسین این شهیداستادماتودانشگاه بودن اسم فامیلشون هم علی مرعشی هست.حاج.حسین:عباس عباس.اخوی بیااینجااین شهیدهویتش معلوم شد ما به خط آتش تزریق شدیم اوضاع به نفع مابودداعش عقب رفت وارد منطقه مسکونی حمص شد-حاجی چیکار کنیم حاج حسین:دست نگه دارید بعدازنیم ساعت سیدهادی و عباس .آماده باشیدبایدبریدتوخط دشمن برای شناسایی .هادی اومد سمتم :مرتضی جان مابریم اون سمت صددرصدشهیدبرمیگردیم این انگشتر بده ب مائده سادات بگو وقتی زینبم بزرگ شدبگه باباخیلی دوست داشت بهش بگوزینب من حتما چادرمادرسرش کنه هادی تو سالم برمیگردی ثانیه هابه ماسال میگذشت.چندساعت بعد داشتم دیدبانی میدادم حاجی حاجی بچه ها اسیرداعش شدن.فرمانده داعش حاج حسین علمدارببین چه میکنن بانیروهات عباس بستن به درخت ونارنجک سراسربدنش کارگذاشتن و درچشم بهم زدنی عباس شهیدشدموهای هادی گرفت رو.پلاکش نوشته سیدهادی حاجی ببین این عجم عربنماچکارش میکنن سرهادی بریدوپرت کردسمت مابدن بی جانش گلوله باران کردن بعددستورحمله شدیدبه خط آتش مادادیه گلوله توپ بین منوعلی خورد ....
📚 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 7⃣4⃣ نرگس سادات امروز پنجشنبه است ازصبح که ازخواب پاشدیم هممون یه حالی هستیم خیلی بی تابم دیشب با مائده سادات تماس گرفتم اونمـ گفت ڪہ سیدهادی زنگ زده حلالیت از این حرفا دیگه مطمئن شدم یه خبری هست خدا خودش ختم بخیر کنه دم اذان بود زهرا آجی میای بریم مزارشهدا من خیلی بی تابم زهرا :آره آجی بریم خودمم خیلی دلم شور میزنه رفتم مزارشهدا دعای کمیل بازم آروم نشدیم وارد خونه شدیم باهمون چادرمشکی لب حوض نشستم دستم کردم تو آب چقدر دلم برای سیدهادی و مرتضی تنگ شده در کوچه بازشد آقامجتبی داخل خونه شد، چشماش قرمز بود با صدای آروم ،بغض آلودی گفت سلام زنداداش رفت تو خونه یهو صدای یاحسین مادر بلندشد زهراهم مثل ابربهار گریه میکرد با سرعت وارد اتاق شدم چی شده سر سیدهادی و مرتضی بلایی اومده زنداداش آروم باشید یه مجروحیت کوتاهه باید بریم تهران دستم زدم به دیوار گفتم یامادرسادات مامان نرگس دخترم بریم تهران ببینیم چه بلای سرمون اومده وارد بیمارستان شدیم چون آقا مجتبی انترم اون بیمارستان بود خوب میشناختنش تو ایستگاه پرستاری یکی از پرستارا صداش کرد آقای کرمی مجتبی:بله استاد شعبانی گفتن تا اومدید برید پیششون مجتبی: حتما به سمت اتاق دکتر حرکت کردیم درزدیم واردشدیم همگی سلام کردیم دکتر:سلام کدوم همسر مرتضی و کدوم همسر علی هستید -آقای دکتر من همسرم مرتضی هستم حالش چطوره دکتر: ببینید علی آقا ما یه شیمیایی سطحی شده البته فعلا تحت نظر ما هستن زهرا: آقای دکتر برادرم چی دکتر :نظر نهایی درمورد مرتضی را باید استادمون خانم ارغوانی بدن اما چیزی که من دیدم مرتضی شیمیایی بالا وارد بدنش شده صددرصد پیوند ریه میخاد باتوجه به مهماتی که نزدیکش منفجرشده اعصاب دستشم آسیب دیده امکان قطع بالاست ولی همه این موارد و زمان انجامش وابسته به آرامش اعصاب مرتضی است خانم شما پیشش تو اتاقش باشید اما حرفی از این مجروحیتش نزنید وارداتاق مرتضی شدم ماسک اکسیژن رو دهانش بود چشماش بسته بود نزدیکش شدم و صورتش نوازش کردم پیشانیش بوسیدم چشماشو باز کرد -سلام عزیزم خوبی آقا دلم برات تنگ شده بود ماسک برداشت بریده بریده گفت من م دل م بر ات تن گ شده بود ماسک بزن حرف نزن من اینجام برات زیارت عاشوا بخونم تو ماسک گفت آره بخون تایم ناهارشد پرستاری اومد خانمی بیا تو راهرو غذات بخور داشتم باغذام بازی میکردم که دوتا از این پرستار سوسولا رد شدن این نامزد همین پسره مدافع است ببین برا پول چه میکنن وارد اتاق مرتضی شدن با خودم گفتم یه چیزی یه وقت نگن حالش بد بشه بالا سر مرتضی گفتن ارزش داشت برا پول رسیدم چی دارید میگید برید بیرون وای خاک عالم مرتضی داشت خون بالامیاورد دویدم سمت ایستگاه پرستاری خانم احمدی توروخدا کمک کنید حالم همسر بده دکتر و پرستار اومدن دکتر:خانم احمدی دکتر ارغوانی پیچ کن اتاق عملم آماده کن زنگ بزن پایین ببین خانواده اون مرگ مغزی رضایت دادن برای پیوند ....
📚 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 8⃣4⃣ مرتضی بردن اتاق عمل بعداز ۵-۶ساعت دکتر ارغوانی هم به تیم پزشکی پیوست به خاطر شوکی بهش واردشده بود مجبور شدن دستشم قطع کن ساعتها ساعتهای سختی برای همون بود گوشیم زنگ زد به اسم روش نگاه کردم داداشم محمد بود الو سلام داداش سلام خواهر داداش صدات چرا گرفته ‌نرگس بیا قزوین بیا تا برای آخرین بار سیدهادی ببین گوشی تلفن ازدست افتاد ازمن چه توقعی داشتید برادرزاده ام.شوهرم چندساعتی با ترزیق چندتا آرامش بخش به دنیا خوش بیخبری رفتم فقط چشمام باز کردم مادرشوهرم کنارم بود با چشمای اشک آلود عزیزمادرصبور باش به مجتبی گفتم تو رو برسونه برگرده تا الان عمل مرتضی خوب بوده.برو خداحافظی برگرد عزیزم سوار ماشین شدیم سرم به شیشه چسبونده بودم گریه میکردم مجتبی یه جای نگه داشت بعداز چند دقیقه زد به شیشه بله آقا مجتبی زنداداش روسری مشکی خریدم براتون تا من یه چیزی بخرم که فشارتون دوباره نیفته شما سرش کنید بالاخره به خونه خودمون رسیدیم مجتبی گفت:زنداداش من واقعا شرمندم باید برگردم.شما بیزحمت با سیدمحسن برگردید یا زنگ بزنید آژانس وارد خونه شدم گویا به شرایط سخت شهادت هادی اجازه بازگشایی تابوت نمیدادن مائده تاچشماش به خورد عمه دیدی سیاه بخت شدم عمه سیدهادیت پرپر شد عمه نمیذارن ببینمش عمه زینبم بی پدرشد خودم هق هق میزدم اما دویدم سمت بغلش کردم عمه فدای مظلومیت بشه آروم باش عزیزم عمه دخترم حتی روی پدرش ندید مراسم به سختی تموم شد مائده سادات جیغ نمیزد امابارها بارها بیحال شد زینب یه ماهه هم که چیزی متوجه نمیشد فقط گریه میکرد ساعت ۹شب بود به سمت بیمارستان راه افتادم با آژانس رفتم تا وارد حیاط بیمارستان شدم زهرا دیدم نزدیکش شدم زهرا چی شده چرا اینطوری هستی صداش به زور دراومد داداشم ترسیدم داداشت چی خودش انداخت تو بغلم نیم ساعت پیش نبضش ایستاد -یعنی چی دستش تکان دادم زهرا بگو مرتضی زنده است تروحضرت زهرا بگو زنده است نرگس سادات عزیزم آروم باش بیا بریم ببیننداداش.وارد راهرو سردخانه یاد خوابم افتاد حرکاتم دست خودم نبود تو راهرو داد زد امام رضا مگه نگفتی آقا بسپرش به من پس چرا رفت چرا شهیدشد چرا برادرزاده جوانم پرپر شد آقا شوهر جوانم بهم بده واردسردخونه شدم انقدر سرد بود من با لباس داشتم منجمد میشدم زیرلب گفتم مادرجان تاحالا ازتون چیزی نخاستم شمارا ب حسینتون قسم میدم شوهرم بهم برگردونیدیخچال بازشد زیب کاور پایین اومدیهو اون دکتر سردخونه گفت کاور دوم بخار کرده یاامام رضا.مرتضی خیلی سریع منتقل شدبخش مراقب ویژه سه چهار روز طول کشید تا حالت.صداش طبیعی بشه امروز ده روز مرتضی من برگشته قراره منتقل بشه بخش مرتضی جان اجازه میدی من برم خونه برگردم چشماش باز بسته کرد گفت برو اما زود بیا چشم وارد خونه شدم نرجس سادات روتاب تو حیاط نشسته بود تمام سعیم کردم نشون ندم خستم سلام آبجی خانم چه عجب ازاینورا سلام عجب به جمالت چیه آبجی خانم قرمزشدی من مامان شدم ای جانم عزیزم.امروز چه روزخوبیه مرتضی هم قراره بخش من برم لباسهام جمع کنم برگردم تهران بهش قول دادم زود برگردم نرگس لباسات جمع کردی قبل از رفتن بیا میخام باهات حرف بزنم.چشم لباسام جمع کردم گذاشتم تو ماشینم آبجی خانم بفرماییدبنده درخدمتم.نرگس تصمیمت برای آینده چیه؟یعنی چی حرفت؟تو که نمیخای مرتضی تنها بذاری نرجس میفهمی چی میگی پاشدم وایستادم اشکام جاری شد اون مردی که تو بیمارستان هست عشق منه نفسم به نفسش وصله شیمیایی،پیوند و قطع دست چیزی نیست که اگه حتی یه تیکه گوشت برمیگشت همسرم بودفهمیدی نرجس خانم خواهرت انقدرنامرد فرض کردی.نرگس من منظورم این نبودبسه به همه بگو نفس نرگس به نفس مرتضی وصله پس فکر بیخود نکنن.راهی تهران شدم تمام راه اشک میرختم سرراهم یه شاخه گل رزقرمزبراش خریدم وارد بخش شدم.پرستارخانم.کرمی.دکترارغوانی گفتن اومدیم حتما برید پیششون چشم وارد اتاق مرتضی شدم چشمام قرمز بودلب زدطوری که مادر نبینه چیزی شده.سرم به چپ و راست تکان دادم یعنی نه با صدای بغض آلودی گفتم این گل مال تو خریدم عزیزم رو کردم به.مادر:مامان چنددقیقه دیگه میشه باشید من برم پیش دکتر برگردم مادر:آره عزیزم درزدم صدای خانم دکتربودکه گفت بفرماییدخانم دکتر گفتید بودید بیام پیشتون.خانم دکتر:آره دخترم بشین.ببین دخترگلم معجزه است شوهرت برگشته شایدهمکاری دیگه بگن من خرافاتیم اما من باوردارم خانمی ببین شوهرت ازاینجارفت تاشش ماه باید غذاش میکس.بشه.چون.پیوندریه.زده.چشم.ممنونم خاستم خارج بشم صدام کرددخترم،،بله*میشه ازامام رضابخوای گمشده منم برگرده باتعجب نگاش کردم گفت:میشه بشینی چندلحظه ....
📚 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم🔮 قسمت9⃣4⃣ بله ۳۰سال پیش که بعث به ایران حمله کردمردمنم رفت جبهه الان ۲۷سال تومجنون گم شدم دعاکن برگرده سرموانداختم پایین گفتم چشم وارداتاق مرتضی شدم مادرداشت میرفت ازماخدافظی کردورفت +ساداتم چه شده خانم ،،مرتضی من عاشقتم قبول کن +میدونم عزیزم ،،پس چراازم میخان نرم +کی گفته گریه ام گرفت توچشماش نگاه کردم وگفتم :دوستت دارم سرم گذاشت روسینه اش گفت:میدونم روزهاازپی هم میگذشتن ومن همچنان کنارمرتضی توبیمارستان بودم ازش دورنمیشدم چون طاقت دوری هم نداشتیم اگه نبودم غذانمیخوردواین براش خیلی ضررداشت دیروز دکتربهم گفت ازسوریه بپرسم ازش تاتوخودش نگه نداره چون باعث ناراحتیش میشه باهم توحیاط بیمارستان نشسته بودیم ،،مرتضی +جانم خانم ،،ازشهادت سیدهادی بگوبرام چطوری شهیدشد +نرگس خیلی سخت وتلخ بودطاقت شنیدنش داری؟ ،،آره میخام بشنوم بگو +ماکه ازاینجاراه افتادیم بعداز چندساعت رسیدیم سوریه. نرگس تاروزی میخاستیم بریم حمص همه چیزخوب بود امااونروزنزدیکای حرم صدای مرتضی بغض آلودشد نرگس توکاروان مایه جفت برادردوقلوبودن چندصدمتری حرم این دوتاداداش شهیدشدن نرگس یکیشون که کلا مفقودالاثرشد یکیشون هم سردربدن نداشت مابدون اونا رفتیم حمص هادی جلوچشمای مثل ارباب سربریدن ماکاری نتونستیم کنیم من مرده بودم تویخچال یهوچشمام بازشد دیدم تویه باغم همه همرزهای شهیدم بودخانم حضرت زهراوامام رضابین بچه هابود امام رضا اومدن سمتم دستشوگذاشتن سرشانه ام گفت:به خانمت بگو منوبه مادرم قسم نمیدادی هم به حرمت سادات بودنت شفای همسرتومیدادم آستین مانتوم به دهن گرفته بودم هق هق میزدم یهومرتضی بادستش محکم تکونم داد سادات سادات حرف بزن دختر یهوبه خودم اومدم سرم گذاشتم روپاش گریه کردم +گریه کن خانمم سبک میشی یه ماهی میشدمرتضی توبیمارستانه رفتم نمازخونه نمازخوندم وبرگشتم وارداتاق شدم که خانم دکترارغوانی دیدم ،،سلام خانم دکتر ~~سلام عزیزم داشتم به آقامرتضی میگفتم که دیگه مرخصه ،،إه چه عالی ممنونم بابت زحماتتون ~~وظیفه ام بود به مرتضی کمک کردم لباساشوپوشیدسوارماشین شدیم ماشینوروشن میکردم که مرتضی گفت :سادات لطفازنگ بزن مائده سادات وزینب سادات بیان خونه ماتاهم امانتی هادی بهش بدم هم سفارششو فقط بگو دم غروب بیان قبل ازخونه هم برومزارهادی ،،چشم قربان به سمت قزوین حرکت کردیم ورودی شهرردکردیم ماشینوبه سمت مزارشهداکج کردم میدونستم مرتضی میخادالان تنها باهادی سایرهمرزماش باشه تواون عملیات ۱۳۰نفرازسراسرکشورشهیدشدن که ۱۰تاشون قزوینی بودن یادمه تواون هاله زمانی ماهرروزشهیدداشتیم البته من به خاطرمرتضی فقط تومراسم برادرزاده جوانم حاضرشدم نزدیک مزارشهداکه شدیم به مرتضی گفتم:من میرم پیش شهیدم توراحت باش +ممنونم یهوبادورزید همزمان که چادرم به بازی گرفت ومن فکرکردم قشنگترین صحنه دنیاست آستین خالی مرتضی تکون خورد دلم خالی شد چه ابوالفضلی شده آستین خالیشوبوسیدم گفتم بوی حضرت عباس میدی آقا ازش دورشدم یه نیم ساعت بعدرفتم پیشش چون ممکن بودهیجانی بشه واین براش خیلی ضررداشت ،،آقابریم خونه؟ +بله بی زحمت بروخونه الانادیگه مهمون کوچولومون میرسه واردخونه مرتضی ایناشدیم صدای زهراوعلی آقا بلندشد خوش اومدی فرمانده مرتضی خندیدگفت :شرمنده اخوی من حسین علمدارنیستم خطتات قاطی کرده برادر بعدروبه زهراگفت:مجتبی کجاست؟به مادرزنگ زدی کربلا رسیدن یانجف اشرف هستن؟ زهرا:مادرایناکه هنوز نجف اشرف هستن مجتبی هم رفته سپاه ببینه بااعزامش به سوریه موافقت میشه +صبح زنگ زدم به یکی ازبچه گفت:به احتمال ۹۹درصدیه هفته دیگه بعنوان معاون تیم پزشکی اعزام بشه ،،خب خداشکرآقامجتبی هم داره به عشقش میرسه مرتضی جان یه ذره استراحت کن تاسادات اینابیان +چشم فرمانده یه نیم ساعتی میگذشت صدای زنگ دربلندشد سلام عزیزعمه زینب سادات ماشاالله بزرگ شدی (مائده سادات):سلام عمه،آره دیگه دخترم الان ۲ماهه ۷روزشه ،،بیاتوعزیزم مائده:عمه آقامرتضی کجاست؟،،تواتاق الان صداش میکنم .درزدم وارد اتاق شدم،،إه بیداری بیاسادات اینا اومدن +همسری الان میام ،مرتضی زینب سادات به سختی بغل گرفت بعدازاحوا پرسی نشست +مائده خانم من لایق شهادت نبودم موندم تاعکسای رفقام وجای خالیشون دلموآتیش بزنه هادی وقتی میخاست بره حمص این انگشتردادبدم به شماوگفت:هروقت ساداتش بزرگ شداینوبدیدبهش وبگیدباباخیلی دوست داشت... ....
📚 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 0⃣5⃣ ازم خواست بهتون بگم مراقب چادرتون باشید و زینبشو واقعا زینب تربیت کنید مائده خانم هادی حتی لحظه آخرم به یاد شما بود اینم انگشتر امانتی سیدهادی بااجازتون ‌آقا مرتضی هادی من چطوری شهیدشد؟ چرا نذاشتن در تابوتو باز کنم مثل سیدالشهدا چون تو اون تابوت فقط یه سر بود برای همین اجازه ندادن اومدم پشت مرتضی برم تو اتاق که گفت لطفا تنهام بذار سادات با زهرا به سمت مائده دویدیم مائده انگشتر به سینه اش چسبونده بود هادی خیلی بی انصافی من انقدر بد بودم که حتی بهم اجازه ندادی لحظه آخر ببینمت بی انصاف منو با یه بچه ۷ ماهه تنها گذاشتی رفتی پیش عممون هادی دلم برات تنگ شده من میترسم نتونم زینب و خوب بزرگ کنم هادی دوماهه ندیدمت نمیخای بیای به خوابم بی معرفت پاشد زینب سادات و بغل کرد -مائده کجا داری میری عزیز عمه میخام برم پیش هادی باشه صبرکن خودم میبرمت تو حالت خوب نیست زهراجان مراقب مرتضی باش سر کوچه یه ماشین شبیه ماشین پسرعموم دیدم -مائده اون ماشین پسرعمو بود نمیدونم عمه من حواسم نبود مائده رو بردم مزارشهدا وای که حرفای این دختر دل آتیش میزدا دست میکشید رو مزار هادی میگفت درد نداشتـ لحظه ای سرتو بریدن مادرمون اومده بود پیشت سرتو به دامن گرفته بود -مائده پاشو بسه دختر خودتو اذیت میکنی ببین زینب ترسیده بیا بریم خونه داداش اینا تو رو بذارم اونجا خیالم راحته مائده رو گذاشتم خونه برادرم خودم برگشتم خونه مرتضی اینا زهرا با قیافه بهم ریخته در رو باز کرد -زهرا چی شده ""زن عموت اینجا بود به داداشم زخم زبون زد داداش هم تا مجتبی اومد گفت منو برسون تهران الان که به مجتبی زنگ زدم گفت خودش داره برمیگرده داداش برای اهواز بلیط گرفته -میدونم کجا رفته الان میرم به سیدمحسن میگم منو برسونه تهران مرتضے تو هواپیما بودم به دوران دانشجویی، نرگس سادات و دوران عقدمون فڪر میکردم از روزای اول دانشگاه یه حسی نسبت به این دختر داشتم اما نه حس گناه این دختر انقدر عفیف و پاکدامن بود که هیچ پسری به خودش اجازه نمیداد فکر گناه بکنه جریانـ محجبه شدن که توفیق شهدایی بود این دختر عطر و بوی زهرایی میداد وقتی تو سردخونه چشمام و بازکردم و بعداز چندروز با ماجرای جانبازیم کنار اومدم نمیدونستم از بودن در کنار نرگس سادات ناراحت باشم یا شاد نرگس یه عشق دنیویی پاک هستش عطر سیب قرمز من عاشق این دخترم الانم دارم میرم طلائیه میدونم به ساعتی نکشیده نرگس کنارمه هواپیما تو فرودگاه اهواز به زمین نشست اول رفتم یه هتل یه دوش گرفتم با ماشین هتل راهی طلائیه شدم اینجا معقر قمربنی هاشمه اینجا بوی حضرت عباس میده نرگس به من میگه منم بوی حضرت عباس میدم اینجا حاج حسین خزاری عباسی شد اینجا جای قدمای حاج ابراهیم همت هستش یه دور تو طلائیه زدم شروع کردم با شهدا حرف زدن چرا منو باخودتون نبردید رسم این نبود بمونم هی زخم زبان بشنوم نرگس من عاشقه عاشق چرا باید مردم بخاطر عشقش بهش خرده بگیرن چندساعتی گذشت صدای داد نرگس به گوشم رسید مــــــــــــــر تــــــــــــضـــــــــی آقــــــــــــــــــــــا همســــــــــــــــــــر کجایی ؟ رفتم پیشش تو از کجا میدونستی من اینجام -فکر کن من ندونم تو کجایی نشست کنارم سرمو گذاشتم رو پاش نرگس خیلی دوستت دارم ۲سال بعد حتما میگید تو این دوسال چی شد وقتی از طلائیه برگشتیم رفتیم مشهد بعدش رفتیم سر خونه و زندگی خودمون نرگس بخاطر من با اونکه جز نخبه های علمی بود انصراف داد چندماه بعد ازدواج خدا یه سه قلو به ما داد اسم دوتاشون من به یاد همرزای غریبم که تو دمشق جا موندن اسمشونو حسن و حسین گذاشتم و نرگس بخاطر شفای من اسم آخریو گذاشت رضا تو اتاق بودم که نرگس گفت بذار کمکت کنم عزیزم نرگس صدای پسرا میاد -اول همسر بعد فرزند تا من این سه تا پسر شیطون تو ماشین جا بدم توهم بیا عزیزم بالاخره روز ششم سفر شد و ما الان تو حرم حضرت عباس هستیم صدای جق جق کفش پسرا تمام صحن برداشته نرگس دستم فشار داد گفت مرتضی تو ⏹پایان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم...💚 دعای فرج را با هم میخوانیم🤲🏻: اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِى الاَمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریبأ کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانى فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِب الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى اَدْرِکْنى السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ  🌹🌹🌹🌹
کانال عشاق الحسین_۲۰۲۱_۰۹_۲۴_۱۵_۰۲_۰۴_۲۶۵.mp3
10.17M
🎼میشناسی منو... 🎤سید رضا نریمانی نو اهنگ فوق العاده زیبا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌