فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدرقه تا بهشت
اینجا تهران یا مشهد نیست
لرستان همیشه در صحنه است
بدرقه تا بهشت؛ تشییع کم نظیر و دهها هزار نفری شهید گمنام در رومشکان لرستان
جمعیت :45782نفر
🆔 @Baseeratt
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
بدرقه تا بهشت اینجا تهران یا مشهد نیست لرستان همیشه در صحنه است بدرقه تا بهشت؛ تشییع کم نظیر و ده
جمعیت برندازا به این جمعیت که رفتن برای تشییع شهدا به ۱ دهمش هم نمیرسه😂✌️🏻
........)
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
🔴اونایی که به این بسیجیها میگفتند:
«هیز تویی ؛ هرزه تویی...»؟
🔹 حالا نجابت را ببینید.
سرش جلو ناموس مردم پایینه :)
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_102 موهای نم دارم رو با سشوار خشک میکنم و مشغول گشتن میون روسری های هام که مملو بودن از رنگ
#Part_103
که همون لحظه عمو اینا میان داخل...
با کیانا و کسری از روی مبل ها بلند میشیم و سلام میکنیم! ثمین وارد میشه که تیپش خیلی بد تر از قبل ازدواجشون شده، و آخرین نفر هم محمدرضا...
چشم خود بستم, که دیگر چشم مستش ننگرم, ناگهان دل داد زد دیوانه، من می بینمش
سر به زیر جواب سلامش رو میدم و دوباره کنار کیانا روی مبل ها میشینیم...
ثمین کنار محمد میشینه و دستهاش رو محکم توی دست های محمد فشارمیده و با غرور بهم لبخند میزنه...
قلبی خاکی داشتم.
آدم ها خیسش کردند...
گل شد، بازی کردند خورد شد.
خسته شدند.
زدند شکستند پا رویش گذاشتند، خاک شد و رد شدن!
، با کیانا از از روی مبل ها بلند میشیم و به سمت اتاقم میریم.
چادرم رو از سرم بر میدارم و روی تخت میذارم.
- کیانا واقعا پژمان اومده بود سراغم رو گرفته بود از مهرانه؟
- بله، میخوای زنگ بزنم با خودش حرف بزنی؟
از جام بلند میشم و به سمت پنجره میرم و میگم:
- نه، فقط باید ببینمش این درس هایی که عقبم رو کمکم کنه.
دستش رو روی شونه ام می ذاره و میگه:
- چشم.
که همون لحظه تقهای به در میخوره که جواب میدم:
- بفرمایید؟
که در باز میشه و کسری وارد میشه رو به کیانا میگه:
- از اداره زنگ زدن باید برم، میای برسونمت یا سوئیچ رو بدم بهت؟
- سوئیچ!
کلید رو از جیبش در میاره و به سمت کیانا پرتاب میکنه و میگه:
- خداحافظ.
- خدانگهدار.
و از اتاق خارج میشه...
*
ثمین حسابی لوس بازی در آورد و تا جایی که تونست سعی کرد پیش بقیه خوب جلوه بده خودش رو!
اما شاید بتونه اخلاقش رو بپوشونه اما نحوهی پوشش که با خانوادهامون فرق داره رو نمیتونه بپوشونه!
*
چند روزی گذشت و امروز قرار بود برم دانشگاه، بعد آماده شدن سوئیچ ماشین مامان رو گرفتم و خارج شدم.
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_103 که همون لحظه عمو اینا میان داخل... با کیانا و کسری از روی مبل ها بلند میشیم و سلام میکن
#Part_104
#قسمتاول
به ورودی سالن رسیدم که آقای امامی رو میبینم با قدم های محکم به سمتم میاد و با من من میگه:
- سلام خانوم توکلی، خوب هستید؟
مقنعه ام رو صاف میکنم و میگم:
- سلام الحمدالله خوبم.
دستی به صورتش میکشه و میگه:
- یک چیزی میخوام بگم نمیدونم چطوری بگم!
- بفرمایید.
- راستش یک مدتیه میخواستم شمارهی منزلتون رو بگیرم و با خانوادتون صحبت کنم که برای امر خیر مزاحم بشیم!
وا؟ این الان خواستگاری کرد؟ چی بگم؟
با مکث میگه:
- میدونم خیلی یهویی گفتم و الان آماده گیش رو نداشتید ولی میشه شمارهی پدرتون رو بدید؟
شماره ی بابا رو روی کاغذی مینویسم و به سمتش میگیرم کاغذ رو از دستم میگیره و با لبخند میگه:
- خیلی ممنونم اسرا خانوم!
ازش فاصله میگیرم و به سمت کلاسمون میرم که یهویی دستی دور شونه ام حلقه میشه و دم گوشم میگه:
- چکارت داشت؟
که میفهمم کیاناست.
- ولم کن تا بگم.
حلقهی دستهاش رو آزاد تر میکنه و میگه:
- بفرمایید عروس خانوم!
- خواستگاری کرد.
که کیانا با شوک میگه:
- واقعا؟ تبریک میگم بهت، تو هم پیوستی به جمع مرغها...
که میزنم تو دستش و میگم:
- گمشو، من جوابم منفیه!
- میبینیم.
***
چند روزی میگذره و دیروز پدرش به بابا زنگ زد و قرار شد آخر هفته بیان خواستگاری، و امروز سهشنبه بود!
قرار بود کیانا بیاد پیشم و توی کارها و انتخاب لباس کمکم کنه...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_104 #قسمتاول به ورودی سالن رسیدم که آقای امامی رو میبینم با قدم های محکم به سمتم میاد و با
#Part_104
#قسمتدوم
صدای زنگ در خونه به صدا در میاد، به سمت در میرم و در رو باز میکنم که با چهرهی ملیح و خندون کیانا مواجه میشم. با هم به سمت اتاقم میریم؛ روی تخت میشینم و میگم:
- خوب بفرمایید من چی بپوشم؟
رو به روم میشینه و میگه:
- آقاتون چه رنگی دوست دارن؟
پشت چشمی نازک میکنم و میگم:
- خودم نیام بکشمت ها!
که دستهاش رو به نشونهی تسلیم بالا میبره و میگه:
- من موندم آقای امامی عاشق کدوم اخلاقت و کارت شده؟
پوزخند میزنم و میگم:
-همین که مثل شما دیگران رو اذیت نمیکنم و به تمسخر نمیگیرم!
- او مای گاد، خانوم موافقی برامون کلاس اخلاق هم بذاری؟
و از جاش بلند میشه و به سمت کمد میره تا میخواد در کمد رو باز کنه به سمتش میرم که اون صحنه ای که نباید اتفاق بیوفته میافته!
و تمام لباسهای چروک و مچاله ام از کمد بیرون میریزه و میریزه روی سرکیانا...
کیانا چند تا از مانتو هام رو برمیداره و به سمت تختم پرتاب میکنه و میگه:
- فکر کنم منظم بودنت یک دلیل عشقش به تو باشه!
میزنم زیر خنده و میگم:
- تیکه میندازی؟
یک تار ابروهاش رو بالا میده و میگه:
- تیکه؟
- بله، سرم شلوغ بود درس هام عقب افتاده بود نتونستم مرتب کنم!
که با خنده میگه:
- خیر، کمال همنشین روت اثر کرده و مثل خودم شلخته ای!
میزنم زیر خنده...
- والا، مامان همیشه میگه نظم رو یکم از کسری یاد بگیر!
@Banoyi_dameshgh
#ادامهدارد...
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛
|قرارگاه شہید محمدرضا دهقان امیرے|♡
#Part_104 #قسمتدوم صدای زنگ در خونه به صدا در میاد، به سمت در میرم و در رو باز میکنم که با چهره
#Part_105
از میون لباسها چند تا رو انتخاب میکنیم، ولی بسیار چروک و شلخته بودن!
اتو رو میارم وسط و اتو میکشم و بعدش میپوشم...
چند تا لباس عوض میکنم تا بالاخره کیانا خانوم لباسی رو انتخاب میکنه... و تصمیم میگیریم اون رو بپوشم!
*
بعد انتخاب لباس قرار شد با کیانا و ساجده بریم بیرون و یکم دور بزنیم.
با هم آماده میشیم و میریم بیرون، که همون لحظه در خونه عمو باز میشه و محمدرضا و ثمین دست تو دست هم وارد کوچه میشند.
ماشین کیانا جلوی در بود و قبل اینکه من رو ببینن سوار ماشین میشم...
*.
به سمت کافهی همیشگمیون میریم و به سمت میزی که بیشتر اوقات سه نفره میاومدیم مینشستیم میشینیم!
ساجده ام بعد چند دقیقه میاد...
- چطوری خوبی؟
که ساجده کنارم میشینه و میگه:
- خبرها که دست شماست.
- نه خبری نیست!
که رو به کیانا میگه:
- تو باز من رو اسکول کردی؟
که میفهمم کیانا ماجرای پژمان رو بهش گفته و یکی با پام میزنم توی پای کیانا که صداش در میاد.
- نه خبری نیست، فقط قراره بیان خواستگاری بعدشم که من جوابم منفیه!
ساجده با تعجب میگه:
- اسرا تو که اهل خیانت نبودی!
- من خیانت نکردم بهش، خودش من رو با یک دختر امروزی عوض کرد و پسم زد!
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛