فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⇢ ‹🌱🎞›
- بہخاطراینہڪه ...
دستتوروبگیرھ✋🏻❤️!
#منبہقربانتخدایا💕
⇢ ‹قرارگاهرفاقت›
⇢ ‹🌹✨›
- مےخوانمتبہطرززمانهاۍڪودڪۍ🌱
باباۍمھربانامامزمان(؏ـج)،حـسن'؏💚
#امام_حسن_عسکری'؏💕
#میلاد_امام_حسن_عسکری'؏🎊
⇢ ‹قرارگاهرفاقت›
هدایت شده از ˼مُجـٰاهِدِ دَمِشـ♡ـق˹
سلام و نور ، صباح الخیر🌱
دعای عهد امروز رو به یاد شهیدحسینمعزغلامی بخونیم :)
هدایت شده از قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
‹بِسمرَبِّمولاناٰ،صاحِبألزَمان'؏ـج🌹🌿›
⇢ ‹🌱🌹›
بچہ ها✋🏻؛
ڪل زندگۍ ، مسابقہی الۍالله هست !
نڪنه تو این مسابقہ ڪم بیاریم❤️(:
[ حاج حسین یڪتا✨ ]
#مــــــنوخــــــدا🌸🌧
⇢ ‹قرارگاهرفاقت›
⇢ ‹🌱🌹›
[ شھیـد محسن حججۍ🌱 ] :
یہ وقتـا - دل ڪندن - از یہ سـری چیزاۍ خوب، باعث میشہ چیزاۍ بھتـری بہ دست بیاری✨!
⇢ ‹قرارگاهرفاقت›
⇢‹🌹✨›
- پسـرِ امّ بنیـن بـاشے و دریا نشوۍ؟
قمـــرِ هاشمیان بـاشے و رعنا نشوۍ؟
مےشود محترم و فـاتحِ دلھا نشوۍ؟
مےشود آخرش آقا ،🌿
ڪه تو مولا نشوۍ؟💚(:
#حضرتماٰھ🌙
⇢ ‹قرارگاهرفاقت›
هدایت شده از قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
- رفقا '🌿!
یہ ڪد بهتون معرفی مےکنم،
کہ بسته اینترنت هدیہ میدھ!
واردش کنین . . .
و ازش برای جهاد مجازیتون
استفادھ ڪنین 🕶✋🏻
-> *100*64#
نوشجان!
انشااللهخرجبہصواببشہ✨
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
- رفقا '🌿! یہ ڪد بهتون معرفی مےکنم، کہ بسته اینترنت هدیہ میدھ! واردش کنین . . . و ازش برای جهاد مجاز
امروز هم بستہی هدیہ میدن 🎁!
بدویین تا جا نموندین 🕶✌️🏻!
⇢ ‹🌱🖤›
- السلام اۍ نفس شـٰاھ خراسـانے ما✨!
- امام صادق (؏) از نوھشـان، معصـومہ (س) خبـر مےدهند ڪه :
‹تمامشیعیانباشفاعتشبھشتےاند...🌸›
#حضرت_معصومه(س)🕊💕
⇢ ‹قرارگاهرفاقت›
هدایت شده از |⛅️ شمـالِایتـا 🥀🌱'🌧🌱|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🌱🎥 ]
تا آدم یہ گناهی مۍڪنه ...
باید زود بدوئہ بره تو حرم✨!
ببینہ هنوزم راهش میدن❤️(:
#حضرت_معصومه(س)🕊🌹
----------
eitaa.com/shomale_eitaa
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
- آنچه در [ #ملجاء ] گذشت ...🌸🌱 (قسمت های اول تا بیست و دوم ) 🌷' #قسمت_اول : شاید مقدمه💕↓ https://e
- ساعت بہ وقت عاشقے💕✨
بہ وقت『ملجاء'🌿』
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجاء'🌿』
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"ادامہقسمتبیستویڪم - رفیقۍڪهرفت... 📜"
از وقتی خانوادهی شهید رو دید، اشکاش خشک شد. دیگه ندیدم که حتی برای لحظهای چشماش خیس بشه!
جای اشک، از چشماش حسرت میبارید.
خودش گریه نمیکرد اما وقتی به پیکر رفیقش که کفن پیچ شده، کنار قبر خوابیده بود؛ نگاه میکرد، از غمِ تو چشماش، دلم میخواست بشینم و به حالش زار زار گریه کنم!
ابروهاش بهم گره خورده بود.
میدونستم از عصبانیت نیست؛ از سختیِ مهارِ بغضیه، که گلوشو گرفته و راه نفسش رو بسته...
خوب که دقت کردم، دیدم نه فقط خط ابروهاش، که کل وجودش شکسته!
-سعید داداش؟
رو کرد سمت ایمان: جانِ داداش؟
ایمان لبخندی زد و گفت: هنوزم ناراحتی؟
لبخند تلخی زد: عیبی نداره...
لبخند ایمان، برخلاف سعید، شیرین بود: بیا برو پیشش! گفتی میخوای سرش رو ببوسی! میخوای بغلش کنی... برو! وقتشه!
حالا که سعید آروم بود، صدای ایمان میلرزید و چشماش از اشک، میدرخشید.
سعید انگار که حرف ایمان رو باور نکرده باشه، دست رو شونهش گذاشت و گفت: خودتو ناراحت نکن! قسمت ما هم حسرته!
ایمان، به چشمای سعید نگاه کرد و انگار که اصلا صدای سعید رو نشنیده باشه، با بغض گفت: شونههاشو که گرفتی، اول برای شفاعتمون به گوشش اسمع و افهم بخون!
بهش بگو: رفتی! خدا به همراهت... اما اونجا که رسیدی یه بلیطم برا ما بفرست.
اشکش قطرهی بارونی شد که از ابر چشماش روی گونهش بارید: بهش بگو زیادی موندیم! دیگه کسی حوصلهمونو نداره!
بگو حوصله کن! بذار ما هم بیایم.
برگشتم سمت سعید، پلک نمیزد اما اشکاش میریخت!
لبخندی زد و گفت: تو... تو بهشون گفتی؟
سرتکون داد. سعید گفت: چرا... چرا خودت نمیری؟
ایمان به زور لبخند زد: آخرین نفسش سهم من شد. آخرین بودنش... سهم تو!
چند ثانیه نگاه هاشون به هم گره خورد و بعد... خودشون!
دهخدا اشتباه میکرد. حسرت چیزی نیست که تو کتابش نوشته.
باید روی به روی حسرت مینوشت: دو تا رفیق، سر مزار رفیقشون، تو بغل هم و... هق هق بی صدا!
ایمان شونههای سعید رو گرفت و از خودش فاصله داد.
اشکای خودش و سعید رو پاک کرد و گفت: برو ... یادت نره چی بهت گفتم!
سعید سری تکون داد. زیر لب زمزمه کرد: خیلی مردی!
و ... رفت.
رفت تا برای آخرین بار محسن رو ببینه!
رفت تا برای آخرین بار روی ماه رفیقش رو ببوسه و یکبار دیگه محکم در آغوشش بگیره!
کنارش نبودم ببینم چطور قلبش با هر تکونی که به شونه های محسن میده، هزار تیکه میشه، آب میشه، اشک میشه، میریزه و کنار محسن، بین خاکا به یادگار میمونه ...
اما وقتی بیرون اومد، داغ حرفی که زد، دردایی که توی قبرِ محسن کشید رو برام شمرد.
بیرون اومد و فقط یک جمله گفت:
ایمان! خاک خیلی سرد بود! خیلی!
محسن اونجاست! یه وقت سردش نشه!
💬- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرتعلےاکبر'ع💕
بہقلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#نشرباقیدنامنویسندهومنبع_بلامانع🖇
✨قرارگاهشھیدغلامے
https://eitaa.com/shahid_gholami_73
🌷
✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجاء'🌿』
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"ادامہقسمتبیستویڪم - رفیقۍڪهرفت... 📜"
نماز صبح رو که خوندیم، ایمان و سعید با اینکه از نگاهشون به مزار خاکیِ محسن میشد فهمید، دلشون رو همینجا خاک کردن و جاش گذاشتن و هیچ تمایلی به دور شدن از این فضای معنوی ندارن؛ اما رضا به رفتن دادن.
تو ماشین که نشسته بودیم، ایمان صندلی رو برای سعید خوابونده بود تا از فشار دردی که قلبش بهش وارد کرده بود، یکم در امان بمونه و استراحت کنه.
اما سعید از همون اول گوشیش رو از گوشش در آورد و بعد چند بار لمس صفحه و تایپ چند تا جمله، بدون هیچ حرکتی خیره شد به صفحه گوشی.
کنجکاو بودم بدونم به چی اینطور زل زده اما از هیچ زاویه ای به صفحهی گوشیش دید نداشتم.
چند دقیقه ای که گذشت، آه سوزناکی کشید و گوشیش رو سمتم گرفت و با لحن بی جونی گفت: زنگ بزن به محسن... لطفا
ایمان از آینه نیم نگاهی بهم کرد. برگشت سمت سعید و با التماس اسمش رو صدا زد.
سعید هم که چشماش رو بسته بود، فقط گفت: خوبم!
اما ایمان بی خیال نشد. گفت: الان خوبی، صداشو بشنوی ...
سعید حرف ایمان رو قطع کرد: نترس! این قلب، همون قلبیه که خاک شدن محسن رو دید و ... تپید! پس نترس!
ایمان با نا امیدی آه کشید و رو به من گفت: زنگ بزن به شمارهی محسن.
نمیفهمیدم دقیقا باید چیکار کنم.
آخه محسن که شهید شده، چرا باید به خطی که دیگه کسی بهش جواب نمیده زنگ بزنم؟
یا بدتر از اون، چطور اگر زنگ بزنم صدای محسن به گوش سعید میرسه، در حالی که محسن... دیگه نیست تا جواب بده و از حالِ خراب رفیقش بپرسه...
با تعجب به ایمان نگاه کردم. گفت: سعید به محسن گفته بود صدایِ سلام به امام حسینی که محسن خودش خونده بود رو بذاره رو آهنگ انتظارش، تا هر وقت بهش زنگ میزنه، اول به امام حسین (ع) سلام بده، بعد به محسن...
مکثی کرد و ادامه داد: حالا هم میخواد صداشو بشنوه...
سعید لبخند تلخی زد که از چشمای بستهش اشکی بیرون دوید. گفت: کاش صدای حرف زدنش هم ضبط میکردم.
زنگ میزدم، یه بار دیگه میگفت: بههههه شیخ سعید خودم!
و با خنده ای که بیشتر شبیه هق هق بود، اشک ریخت ...
سرمو پایین انداختم تا زودتر با پخش صدای محسن، دلِ بی قرار سعید رو آروم کنم.
تو مخاطبین اول سرچ کردم: محسن. نبود!
کل مخاطبینش رو زیر و رو کردم تا اسمی که توش ردی از محسن باشه پیدا کنم، اما نبود!
با نا امیدی رو کردم سمت سعید و گفتم: اسمش رو پیدا نمیکنم. شمارشو بگو ...
شروع کرد به گفتن و من وارد کردم.
آخرین شماره رو که وارد کردم، اسمی ظاهر شد که قلب من رو هم مثل قلب سعید در هم فشرد و به درد آورد.
پس سعید داشت اسم محسن رو تو گوشیش تغییر میداد.
تو گوشی سعید، دیگه شمارهی محسن، به اسم محسن نبود. اسمش رو گذاشته بود: رفیقی که رفت ...
💬- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرتعلےاکبر'ع💕
بہقلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#نشرباقیدنامنویسندهومنبع_بلامانع🖇
✨قرارگاهشھیدغلامے
https://eitaa.com/shahid_gholami_73
🌷
✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
بزرگواران بخاطر وقفہای ڪه بین پارتگذاری افتاد، عذرخواهم ... ✋🏻🌱
امیدوارم ڪه این پارت بہ دلتون بشینہ
و حال خوبش (ڪه انشاالله داشتہ باشہ) جبرانۍ باشہ برای این مدت تاخیر✨💕!
[ حرفے سخنے نقدی نظری . . .⛱🌧]
- درخدمتم 👇🏻🌸🌿!¡
- https://harfeto.timefriend.net/16370043954824
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⇢ ‹🌱🎞›
- فـاطمہ'س را خــواستم✨
معصومہ'س را زائر شدم":)
فیض قبر مادرۍ
از قبر دختر میرسد ...
#حضرت_معصومه(س)🕊🥀
⇢ ‹قرارگاهرفاقت›
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
⇢ ‹🌱🎞› - فـاطمہ'س را خــواستم✨ معصومہ'س را زائر شدم":) فیض قبر مادرۍ از قبر دختر میرسد ... #حضرت
ســر بہ سـرور مےرسد🌿...
دل هم بہ دلبر مےرسد💕"!
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
⇢ ‹🌱🎞› - فـاطمہ'س را خــواستم✨ معصومہ'س را زائر شدم":) فیض قبر مادرۍ از قبر دختر میرسد ... #حضرت
پیش تو محتاجها ...
در حال رفت و آمدند✨!
تا ڪه آهو مےرود🌱،
پشتش ڪبوتر مےرسد🕊...
شبتونمنوربہنگاھزینبِامامرضا(؏)🌱،
حضرتفاطمہمعصومہ(س)❤️(:
#التماسدعا✨
هدایت شده از قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
‹بِسمرَبِّمولاناٰ،صاحِبألزَمان'؏ـج🌹🌿›
- 🌱🌸یـٰا مَـنْ لَیْـسَ اَحَـدٌ مِثْلَـهُ🌸🌱 -
اۍ ڪه مانندش ،
هیـچڪس نخواهد بود❤️(:
#ازعبدڪالعاشق📞✨
⇢ ‹قرارگاهرفاقت›
همینڪه سر مۍچرخاند و
ڪفش بابا را در جاڪفشی میدید
اما هر چہ در خانہ دنبال " بابا " مۍگشت
" بابا " نبود ...
برای صبح تا شب میان گریہ ها،
" بابا ، بابا " گفتن، بس بود💔(:
رفتند سفر ...
سوریہ ! همانجا ڪه " بابا " آخرین قدم هایش را روی خاڪش مۍگذاشت❤️!