هدایت شده از قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
آنقـدر عاشقم عاشقم مےگویم؛
تا آخر عاشق شماری ام مولا '!💚(:
| 🌸بـه نـامِ خـدایِ #صـٰاحِبُنـٰا🌸 |
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
- ادامه آنچہ در [ #ملجاء ] گذشت ...🌸🌱 ( قسمت بیست و دوم به بعد ) 🌷' قسمت بیست و دوم : این دلو باید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
- ادامه آنچہ در [ #ملجاء ] گذشت ...🌸🌱 ( قسمت بیست و دوم به بعد ) 🌷' قسمت بیست و دوم : این دلو باید
- ساعت بہ وقت عاشقے💕✨
بہ وقت『ملجاء'🌿』
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجاء'🌿』
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"قسمتسےودوم - برگهایِپاییزی !💔 📜"
- نهم محرم سال شصت و یک هجری -
در خیمه هایِ عمر سعد سرور بود و ترس!
دشت در سیاهی لشکریان ظلم، به مانند شب، سیاه شده بود.
قهقهه های سی هزار سرباز، سکوت دشت را شکسته بود.
در سکوت دشت و در تاریکی شب، مردی پنجاه ساله و بلند قامت در کنار اسب سفید خالدارش، چمباتمه زده بود و نگاهش را از سو سوی خیمه های امام و یارانش برنمیداشت.
ناگهان صدایی او را نهیب داد : " حر! چرا به ما نمیپیوندی؟ زود باش! امشب را از دست نده! این شب هرگز تکرار نخواهد شد! "
حر بدون اینکه پاسخی بدهد، نگاهش را به چشمان خوشحال و وحشت زده مرد انداخت و سکوت کرد.
لحظه ای بعد به آسمان خیره شد. آسمان نورانی بود .. انگار ماه نهم، نورانی تر شده بود!
با خود گفت : " چه ساعتی است؟ به اذان صبح چقدر مانده است؟ "
یکبار دیگر حر با صدای شادی لشگریانش از جایش بلند شد. لگام اسبش را گرفت و آرام دور شد.
به یاد روزی افتاد که عبیدالله از او خواسته بود تا راه را بر امام ببندد.
- دوم محرم سال شصت و یک هجری -
دوم محرم! همان روزی که حر از دارالاماره کوفه بیرون آمد و ندایی شنید : " ای حر! مژده باد تو را بهشت .. ! "
این ندا حر را سرگردان کرده بود. حر غافلگیر شده بود. " بهشت برای من؟ چرا من؟ .. چه کسی است که بهشت را به من نوید میدهد؟ .. "
جنگ بزرگی در وجدان حر به راه افتاده بود.
حر دیگر آن مرد هفت روز پیش نبود که با هزار سربازش، راه را بر حسین (ع) بسته بود و مانع حرکت امام به سوی کوفه شده بود .. و دیگر آن مردی نبود که امام را به قتلگاه بزرگ کربلا دعوت کرده بود.
- دهم محرم سال شصت و یک هجری ، ساعت چهار و چهل و هفت دقیقه بامداد ، اذان صبح به وقت کربلا ! -
در دل سحر دهم محرم، لشگریان خصم، همه از شادمانی شب خفته بودند.
حر به نماز ایستاد. سو سوی خیمه های امام با صدای اذان، سکوت مرگبار دشت را به چالش گرفت.
چرا حر سر از سجده برنمیدارد؟
آن شب حر به خدایش چه گفت؟
- ساعت شش و چهل دقیقه صبح، طلوع آفتاب به وقت کربلا -
حر منتظر بود و آرام و قرار نداشت!
آرام آرام سکوت دشت شکسته شد.
لشگریان عمر بن سعد، صف آرایی کردند.
جنب و جوش یاران حسین بن علی (ع) بیشتر شده بود.
حر سوار بر اسبش به عمر بن سعد نزدیک شد و گفت : " میخواهی با پسر علی بجنگی؟ "
پسر سعد گفت : " چنان جنگی که تا کنون ندیدی! "
حر گفت : " به صلح فکر کرده ای؟ چرا با آنان صحبت نمیکنی؟ "
پسر سعد گفت : " امیرم فرمان داده است کار را یکسره کنم ..."
- حر از او دور شد -
ناگهان عمر سعد دستور تیراندازی به سوی یاران امام داد. تیرهای خصم در آسمان با سرعت به حرکت در آمد و یاران امام به مانند برگ هایِ پاییزی روی زمین افتادند .💔
💬- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرتعلےاکبر'ع💕
بہقلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#نشرباقیدنامنویسندهومنبع_بلامانع🖇
✨قرارگاهشھیدغلامے
https://eitaa.com/shahid_gholami_73
🌷
✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجاء'🌿』
(فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"قسمتسےودوم - برگهایِپاییزی !💔 📜"
بغض گلومو فشرد. کتاب رو بستم و با سر انگشت روی چشمام فشار دادم. اشک روی چشمام پخش شد و پلکامو تر کرد. نفس سنگینی کشیدم و شیشه رو پایین دادم.
دلم عجیب هوایِ گریه کرده بود. اما اینجا، میدون دادن به بغضِ ترک خوردهم، خودِ شکستن قولم بود!
کاش مجتبی فرمون بچرخونه، یه جایی رو پیدا کنه که دمِ یاحسین (ع) گرفته باشن و چند خط روضه بخونن ..
چراغ قرمز، ماشین رو متوقف کرد. رو به روی نگاهم، درختی بود که برگ هاش زیر فشار پاییز، زرد و سرخ شده بود!
چشمام رو بین برگ هاش حرکت میدادم که از سمتی، سنگی پرتاب شد و به شاخه ای خورد و در یک لحظه، تموم برگ هاش رو ریخت.
دستمو روی چشمام گذاشتم. دست خودم نبود؛ بی صدا به هق هق افتادم! اما نذاشتم قطره ای اشک، به روی دنیا رخ نشون بده!
کاش اونجا بودم ..
کاش کربلا بودم ..
کاش تمام جونم رو سپر میکردم، جلوی امامم سپر میشدم و تیزی تیر رو به تن میکشیدم اما نمیذاشتم درخت امامت در بهار، پاییزی بشه!
اما حیف .. هزار حیف که مثل الان پشت چراغ قرمزِ دنیا مونده بودم و هنوز موقع باز شدن دفتر عمرم نشده بود ..
حالا باید بشینم و خاطرات سنگ و درخت و برگ و پاییز رو مرور کنم!
+ تا حالا فکر کردی چقدر شبیهشی؟
دستی به صورتم کشیدم و برگشتم سمت مجتبی: شبیه کی؟
دنده رو عوض کرد و از چراغ سبز گذشت. گفت: شبیه حر!
به تلخی خندیدم و آهی کشیدم: کاش بودم ..
- هستی !
سرمو بالا دادم: نه .. تو لطف داری !
نیم نگاهی بهم کرد و گفت: نزدیک به دو ماهه صبح و شب باهامی! من به کسی لطف دارم؟
از جدیت لحنش، جاخوردم: نه ..
متوجه تعجبم شد. نگاهی بهم کرد. هر کس جز من بود، به غیر از جدیت چیزی تو چهرهش نمیدید! اما من، به قول خودش بعد از دو ماه کنارش بودن، میدونستم پشت این چهرهی خنثی و جدی، چه احساسی خوابیده .. نگاه مجتبی، لبخند میزد:
تعجب نکن .. فقط خواستم مطمئن بشی یه چیزی دیدم که میگم شبیهی !
- چی دیدی ؟
نفس عمیقی کشید و گفت :
حر غافل بود ! نه میدونست داره راه کی رو میبنده ، نه میدونست تو سر ابن زیاد چی میگذره و بعد این راه بستن چه اتفاقی قراره بیوفته ..! غافل بود که بد کرد ! اما روز نهم، وقتی چیزایی که دید، تکونش داد و از خوابی که ابن زیاد لالاییش رو خونده بود، بیدار شد؛ یکجا ننشست تا وقتی که سری که پایین انداخته بود و ارباب بهش فرمودن سرتو بلند کن؛ فدای آقا شد !
لبخندی روی لبم نشست :
احلی من العسله که ارباب بهت بگن سرتو بلند کن! ((:
💬- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرتعلےاکبر'ع💕
بہقلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#نشرباقیدنامنویسندهومنبع_بلامانع🖇
✨قرارگاهشھیدغلامے
https://eitaa.com/shahid_gholami_73
🌷
✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷✨🌷
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
✨🌷✨🌷 🌷✨🌷 ✨🌷 🌷 بسمربالحسین'؏✨ - 『ملجاء'🌿』 (فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!) "قسمتسےودوم - برگهایِپ
مثلا صدام ڪنین ..
سر به زیر بیام بگم : جانم آقا ؟
اسممو صدا ڪنین بگین : ارفع رأسڪ !✨
بگم : شرمندھ از خطا هامم !💔
بگین : ڪدوم خطا ؟ من فقط توبهت رو یادمه !❤️((:
+ payamenashenas.ir/shahidgholami
نظری باشد ، به جان مےشنوم !🌸🍃
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
... !❤️(:
همون امام حسینے ڪه امام مهدی (عج) صبح و شام براشون خون گریه مےڪنن '!💔(:
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
... !❤️(:
راستے آقا ..
یه ڪسیو نمےخواین ڪه باهاتون گریه ڪنه ؟ ڪه تنها نباشین ؟💔
ما گریه ڪردن بلدیما ! ((:
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
ورود حضرت مسلم به ڪوفه '!💔
اول محرم دمِ همه روضه ها اینه :
حسین (؏) نیا به ڪوفه ..
ڪوفه وفا ندارھ ' !💔
اما امروز روضه خون ها باید اینطور روضه بخونن :
مسلم نیا به ڪوفه ..
ڪوفه وفا ندارھ ' !💔(:
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
اول محرم دمِ همه روضه ها اینه : حسین (؏) نیا به ڪوفه .. ڪوفه وفا ندارھ ' !💔 اما امروز روضه خون ها ب
ولے .. ای ڪاش سفیرِ ارباب نرھ ڪوفه!
اگه رفت .. ای ڪاش به ڪوفی ها اعتماد نڪنه!
اگر ڪرد .. ای ڪاش به امام حسین (؏) نامه ندھ!
اگه داد .. ای ڪاش بنویسه : با خانوادھ نیایید ! رقیه ۜ و علےاصغر (؏) و خواهرتان را نیارید .. نیارید !💔(:
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
حضـرتِ عشـق '!❤️(:
Γ
بویِ عطرِ یاس دارد جمعهها ..🌸
وعـدھ دیـدار دارد جمعـهها ..✨
جمعهها دل یادِ دلبـر مےڪنـد ..🌹
نغمه یابنالحسن(عج) سر مےڪند !💚(:
L
هدایت شده از قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
آنقـدر عاشقم عاشقم مےگویم؛
تا آخر عاشق شماری ام مولا '!💚(:
| 🌸بـه نـامِ خـدایِ #صـٰاحِبُنـٰا🌸 |
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
🌸🌿 ؛ - سلام بر جانِ حاضرِ غریبِ عالم❤️(: - #امام_زمان'عج✨
یک مدرسه است انتظارت ،
افســــــــــــــــــــــــــــــوس
جز جمعه ...
تمـــٰام روزهـا تعطیل است !💔(:
- #برگردیاایھاالعزیز✨
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
این سمپاد خیلے مهم است '!🌱
رفقـایِ #سمپـادی ؛
(با سه روز تاخیر) روزتـون مبـارڪ!🌸🎊
انشـاءالله تڪ تڪتـون عمــارهـا و
سلمـانهایِ سیـدعلے و زمینـهسـازان
ظهـور باشیـد و ..✨
بعد از ظهورِ یار ، فرماندهان و حسن
باقـری هـایِ سپـاھِ امـام زمـان (عج)
باشیـد '!✋🏻💚
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
این سمپاد خیلے مهم است '!🌱
رفقایِ خودم ؛✨
ویژھ روزتون مبارڪ '!❤️(:
شماها امید هایِ آقا امام زمان (عج) و این ڪشورید .. !✌️🏻🇮🇷
آقامون سیدعلے رویِ شماها حساب ڪردن !✋🏻🌹
ما به شما افتخار مےڪنیم !😌🌸
هدایت شده از قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
آنقـدر عاشقم عاشقم مےگویم؛
تا آخر عاشق شماری ام مولا '!💚(:
| 🌸بـه نـامِ خـدایِ #صـٰاحِبُنـٰا🌸 |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچڪس مثلِ تو بےزوار نیست '!💔((:
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
هیچڪس مثلِ تو بےزوار نیست '!💔((:
بشڪند دستے ڪه ویران ڪرد این گلخانه را ..'!💔
- هشتم شوال ؛ سالروز تخریب قبور ائمهے بقیع (؏)!🥀 -
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
بشڪند دستے ڪه ویران ڪرد این گلخانه را ..'!💔 - هشتم شوال ؛ سالروز تخریب قبور ائمهے بقیع (؏)!🥀 -
امام حسنے ڪه باشے ..
هر سال از هشتم شوال به بعد ،
دنیا به چشمت مےآید ؛ در حالے ڪه
تنها ویرانے مےبینے '!💔((:
و این تڪرار ،
مدام مےڪند ذڪر فرج را
و هیزم تازھ مےریزد بر آتشِ انتقامے
ڪـه در دل بـرافروختـهای و سـوزان
نگهش مےدارد ..
تا یادت نرود ، منتقم باید بیاید !✨
تا روزِ فرج .. تا بازسازیِ بقیع !💚((:
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
امام حسنے ڪه باشے .. هر سال از هشتم شوال به بعد ، دنیا به چشمت مےآید ؛ در حالے ڪه تنها ویرانے مےبی
🌱 ؛
یک روز میآیی و ز جان میخوانمـ
ایوان «بقیــع» عجب صفـایی دارد !💛(:
.
•
هدایت شده از حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز آسمان مشهد گریان بود!
بغض ابر ها شڪسته بود ..
گویے خاڪ روضه مےخـوانـد ،
عرش مےگریست '!💔((:
هدایت شده از حسینیهامامحسنمجتبی(علیهالسلام)
مےپرسے چرا چنین تشبیه ڪردھ ام ؟
سایه بان ها را مےبینے ؟
ڪه مردم زیرشان پناھ گرفته اند تا از نمِ اشڪ آسمان در امان بمانند ..
مےبینے ؟
آری .. اما در بقیع نمےبینے ! آنجا خبری از سایه بانے برایِ زائران نیست !
راستے .. اصلا بقیع زائر ندارد ! (:
مےپرسے چرا زائر ندارد ؟
این صحن را مےبینے ؟
ڪه مردم در آن جمع و عاشقانه به نجوا مےپردازند ؟
آن گنبد را چه ؟
مےبینے ڪه چطور از ڪبوتران دل مےبرد ؟
آن رواق را مےبینے ؟
ڪه زیر ضریحش ، زمانے خاڪی پیڪر امامِ ما را در آغوش گرفت و حال امانتدار یادش است ؟
همان صحن ڪه استوار ایستادھ چونان محافظے برایِ ضریح مولا ؟
مےبینے ؟
آری .. اما هیچ یڪ از این ها را در بقیع نمےبینے !
آنجا خبری از صحن و گنبد و رواق و ضریح نیست !
مےپرسے چه مےخواهم بگویم ؟
هفتمِ شوال ، آسمان غرید ؛ دلِ خاڪ لرزید !
قطرھ ای باران زد ، زمین گِل شد ؛ بغض خاڪ شڪست ..
چَشم تر ڪرد و گفت :
ای آسمان ؛ هر چه دارم مالِ تو !
بیا و فقط بر زمین بقیع نبار ..
آنجا گنبد و رواق و حتے سایه بانے نیست !
ابرهایت ببارند ، مزارِ مولایم گِل مےشود !
دلِ آسمان به یڪبارھ شڪست !
همان شد ڪه باران نرم نرم آغاز نشد ! ڪه ناگهان بغض آسمان شڪست و هق هق هایش ، در لحظه زمین را شست !
خاڪِ ڪفش های جلویِ رواق ڪه تر شد ؛ نالهی زمین بلند شد . گفت :
ای آسمان ؛ اینجا و این رواق را نبین ڪه نگهبان و مراقب ضریح است تا حتے قطرھ ای به مزار امامم نبارد !
بقیع اینطور نیست ..
نگهبان دارد اما نه برای حفاظت از بقیع !
ڪه برای اینڪه مبادا ڪسی بیاید مراقب مزار امامم باشد ..
حال بگو بدانم ..
تشبیهم غلط بود یا مےآیے ما هم با عرش از روضهی خاڪ سیر بگریم ؟💔((:
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
- ادامه آنچہ در [ #ملجاء ] گذشت ...🌸🌱 ( قسمت بیست و دوم به بعد ) 🌷' قسمت بیست و دوم : این دلو باید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قرارگاهشهیدحسینمعزغلامے
- ادامه آنچہ در [ #ملجاء ] گذشت ...🌸🌱 ( قسمت بیست و دوم به بعد ) 🌷' قسمت بیست و دوم : این دلو باید
- ساعت بہ وقت عاشقے💕✨
بہ وقت『ملجاء'🌿』