🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت سوم)🌹🍃 🌷🕊بسم
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل ششم..( قسمت چهارم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#حساسیت_شناسایی
هفت ماه بعد از اینکه کار در قرارگاه شروع شد، برادر محسن به حاج علی گفت: به خدمت امام رسیدم و به ایشان گفتم که ما داریم مخفیانه کاری انجام ميدهیم. شما برای ما دعا کنید. مدتی بعد برادر شمخانی و صفوی در جریان کار قرار گرفتند. یعنی چند ماه قبل از عملیاتی که قرار بود سرنوشت جنگ را عوض کند و به طور یقین مهمترین شخصیت آن عملیات علی هاشمی بود. از آن به بعد، دل همهي ما خوش بود به کلام آقا محسن رضايي. ایشان یک بار آمدند و گفتند: من گزارش کار شما را به امام دادم. حضرت امام فرمودند:سلام مرا به بچه های نصرت برسانید. همین برای ما خیلی ارزش داشت.نیروهای بومی قابل اعتماد، به عنوان راهنما در هور به همراه نیروهای شناسايی ميرفتند تا در گذرگاهها و آبراهها مشکلی پیش نیاید. همه لباس عربی به تن ميکردند و در قالب ماهیگیر وارد آب ميشدند. همه مراقب بودند که حتی قوطی خالی کنسرو و چیزهای دیگر داخل آب نیفتد. شناساییها گاهی چند روز طول ميکشید. سخت بود اما بچه ها تحمل ميکردند. ميخواستند کاری برای جنگ و انقلا ب انجام دهند. کار سخت بود و خیلی مسائل در هور تجربی به دست ميآمد. بعد از مدتی حاجی خواست با یک دوربین فیلمبرداری از منطقه و نحوهي شناساییها فیلم بگیریم. بعد فیلمها را در جلساتی که با برادر محسن داشت ميبرد و از روی فیلم موقعیت منطقه را توضیح ميداد. نزدیک به یک سالی در هور شناسایی کردیم. یعنی سرتاسر سال ۱۳۶۲ و عمدهي کارهای اطلاعات و شناسایی و حمل و نقل با قایق را نیروهای عرب
بومی ایرانی یا برخی از عشایر عراقی طرفدار جمهوری اسالمی انجام ميدادند. بوميهای ایرانی و عراقی به دلیل سالها زندگی در هور، با آنجا خیلی خوب آشنا بودند. خیلی راحت آبراههای اصلی و فرعی را ميشناختند. همین
شناخت، خیلی ما را یاری ميداد و کارمان را آسان ميکرد. برای کار در جنوب عراق نميشد از تبریزی، شمالی یا مشهدی استفاده کرد؛ زیرا پوست آنها به جغرافیای گرم و مرطوب منطقه نميخورد و در اولین قدم لو ميرفتند. ما برای کارهای اطالعات و شناسایی بايد از بوميهای عرب دو طرف هور استفاده ميکردیم. نیروهای بومی که ما با آنان کار ميکردیم، دو دسته بودند: یک دسته انگیزه ي دینی بالا و عشق به امام خمینی و انقلاب اسلامی داشتند و از هیچ فداکاری و جانبازی دریغ نميکردند. بوميهای عراقی هم همینطور بودند. عدهاي از آنها، قبل از جنگ و برخی بعد از جنگ آمده بودند و با ما همکاری ميکردند. گروه دوم، نیروهای بومی بیسوادی بودند که بیشترشان قبل از جنگ، دامدار بودند و انگیزهي معنوی و انقلابی شان کمرنگتر بود. ما با این عده معامله ميکردیم. به آنها پول یا جنس ميدادیم و آنها نیز برایمان کار ميکردند. هرچند کار کردن با این عده کار سختی بود. رژیم صدام برای عراقیهای بومی که با ایرانیها همکاری ميکردند، مجازاتهای سختی وضع کرد. اگر یک عراقی متهم به همکاری با ایرانیان ميشد، خود و خانوادهاش در خطر اعدام و نابودی بود. گاه ميشد گروههای عراقی را مدتها آموزش ميدادیم؛ اما هنگامی که آنان را پای کار ميبردیم، تسبیحی در ميآوردند! استخاره ميکردند و بعد ميگفتند: امروز روز خوبی نیست. امروز نميرویم. سه روز دیگر ميرویم. هر چه ميگفتیم کار خیره و تأخیر جایز نیست، از جایشان تکان نميخوردند! برای مسائل امنیتی، سعی ميکردیم شناختی از فرد یا افرادی که به ما معرفی ميشدند، از طریق دوستان و آشنایانشان پیدا کنیم و پس از اطمینان از وفاداریشان، آنها را به کار ميگرفتیم. برای همه پروندهي پرسنلی تشکیل ميشد؛ عکس آنها حتمًا در پرونده بایگانی ميشد. علی هاشمی نظارت کامل بر روی این پروندهها داشت. پرونده ً ها هم کامال محرمانه بود و امکان دسترسی به آنها فقط در انحصار چند نفر، از جمله علی هاشمی و حمید رمضانی و... بود. این عده، هر ماه از ما حقوق، حق مأموریت و در مواردی پاداش ميگرفتند. این بوميها در پوشش ماهیگیر به مأموریتهای شناسایی ميرفتند. تجهیزات را هم ما برایشان فراهم ميکردیم. تا زمانی که در هور کار شناسایی انجام دادیم، از نیروهای بومی خیانت یا جاسوسی دیده نشد و این از الطاف الهی بود. یک سری از سربازان عراقی از ارتش عراق فرار کردند و از طریق هور وارد
ایران شدند. این سربازان از این جهت که مسیر گذرگاهها را خوب ميدانستند و در عراق آشنا داشتند، ميتوانستند مشکل اسکان نیروهای ما را در عراق حل کنند. حاجی طرحی ریخت تا به آنها پناهندگی بدهیم.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت چهارم)🌹🍃 🌷🕊بس
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل ششم..( قسمت پنجم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#روحیه
کار شناساییها شوخی بردار نبود گاهی بچه ها روحیه ي خود را در مواجهه با نیروهای جدید از دست ميدادند. شرایط سخت بود. یک بار از شناسایی برگشتم و کنار حاجی نشستم. گفتم: حاج علی، به نظرت با توجه به اینکه ما ميدونیم داخل دشمن چه خبره و دشمن، دشمن اول جنگ نیست. ميشه اینطوری با او جنگید؟ علی هاشمی نگاهم کرد و گفت: »ما یک مقلد هستیم هر چی امام بگوید ما همون رو عمل ميکنیم.گفتم: علی جان، ميدونی که بعضی از این نیروها مشکل دارند. کار کردن باهاشون سخته. علی، تو ميخوای همشون رو نگه داری؟ حاجی هم گفت:بله، ميدونم مسائلی هست. اما مهم اینه که داریم با نیروهايي کار ميکنیم که صفرند، خوب معلومه که مشکل داره. اگه خوب بودند که دیگه احتیاجی به فرمانده نداشتند.... بعد دستم را گرفت و پیش آقا محسن برد که برای سرکشی آمده بود. حاجی من را معرفی کرد و ازم خواست تا گزارش شناساییام را به آقا محسن بدهم.
خیلی ذوق زده شدم. خودم گزارش را به فرماندهی کل دادم. حاجی دربارهي دیگر نیروها هم این کار را ميکرد تا آنها در برابر مشکلات، روحیه پیدا کنند و کارهای بعدی را بهتر و دقیقتر و با هماهنگی بیشتر انجام دهند. یادم هست بعضی از همین نیروها، خسته شدند و کار را رها کردند و رفتند! وقتی جریان را به حاجی گزارش دادیم، او هم از برادر محسن خواست تا برای بچه ها سخنرانی کند. بعد از آن سخنرانی روحیهي بچه ها بهتر شد. من و حاج علی هاشمی و حاج حمید رمضانی جلسه ای داشتیم برای کار روی نیروهای هور. بايد از نیروهای بومی ساکن در هور استفاده ميکردیم. بخشی از این نیروها ایرانی بودند و بخشی عراقیهای ساکن هور و عدهاي هم از فراریهای ارتش عراق. برای پاسخ به آنها که برای چه روی هور شناسایی انجام ميدهیم، نميدانستیم چی جوابی دهیم. کافی بود یکی از آنها جاسوس باشد و حساس شود، آنوقت همهي زحمات هدر ميرفت. بعد از مشورت با بچه ها به نتیجه ي واحدی نرسیدیم و همگی سراغ حاج علی رفتیم. خیلی از مشکلات را فقط او ميتوانست حل کند. حاج علی گفت: اینها میانه ي خوشی با صدام ندارند، پس ميتوانیم از همین راه وارد شویم. به آنها ميگوییم، خبر رسیده که عراق ممکن است از طریق هور اقداماتی علیه ایران انجام دهد، ما ميخواهیم برای جلوگیری از اقدامات آنها آبراههای هور را شناسایی کنیم. گشت مخفی ما به خاطر این است که عراقیها متوجه حضور نظامیان ایرانی در هور نشوند. به این ترتیب توانستیم با این توجیه، از پرسش بوميها رهایی یابیم.
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
#سلام_امام_زمانم
و چقدر مبارک است
صبحی که با نام تو آغاز می شود
نام تو را.... نه یکبار
که باید با هر نفس آواز خواند
الهی به امید تو
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 بند پوتین پسرم | #روایتگری
🎬 برشی از روایتگری امیرسرتیپ دربندی در برنامه با این ستاره ها
#انتظار_مادران_شهدای_هویزه
🗓 ۵شنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۰،قطعه ۴۰
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
🌼معجزه ای که اخیرا اتفاق افتاد
#نامه دختری به امام رضا علیه السلام
حتما بشنوید
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 #درس_اخلاق
رفتار عجیب یکی از علمای مشهد با یک مورچه
••✾❀🕊🍃🌺🍃🕊❀✾••
☜【پیام_معنوی】
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت غم دل مادر شهید در تابلوی نقاشی
رونمایی و اهدای آخرین اثر "حسن روحالامین" به مادر شهید مدافع حرم در جوار مزار شهدای #فاطمیون
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
💢✨هیچ وقت مانع رفتنش نشدم، #دلتنگش بودم اما ته دلم راضی بودم به شهادتش، واقعا #حقش بود.
💢✨خودشم همیشه بهم میگفت اگه شما و مامان #راضی نباشید من هیچ وقت #شهید نمیشم.
💢✨وقتی که میرفت بهش گفتم من #نگران محمدامین هستم؛ اون خیلی کوچیکه اگه شهید بشی چی به سرش میاد!
گفت: خانم نگران نباش، اگه روزی من نباشم #خدا سرپرستش میشه، کلی هم قوم و خویش #معنوی پیدا میکنه
#شهید_علیرضا_بریری🌷
#شهید_مدافع_حرم
#یاد_شهدا_صلوات
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
روضه خانگی - امام حسین(ع) - 607.MP3
7.62M
🔸 گداے شب جمعه حرم
🎤 حجت اݪاسݪام یونس سمیعی
🎵 روضه
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
#پای_درس_شهدا 🌹
بعدازظهر عاشورای امسال پشت ترک موتورش بودم تو اصفهان ، رسیدیم به یه چهار راه خلوت پشت چراغ قرمز ایستاد ، بهش گفتم: امید چرا نمیری ماشینی که اطرافت نیست بهم گفت: رد کردن چراغ خلاف قانونه و امام گفته رعایت نکردن قوانین راهنمایی رانندگی خلاف شرعه پس اگر رد بشم گناهه داداش، من شب تو هیئت اشک چشمم کم میشه...
🥀 #شهید_امید_اکبری 🥀
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت پنجم)🌹🍃 🌷🕊بسم
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل ششم..( قسمت ششم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#نقشه
قایقها و بلمهایی که برادران سالمی و سید نور به دستور حاج علی ميآوردند، دست دوم بودند تا جلب توجه نکند. با جابهجا شدن آخرین بلم، رمضانی درحالیکه عرق از سر و رویش ميریخت وارد اتاق شد و بعد حاجی و ناصری هم آمدند. حاجی بدون مقدمه نقشهي اصلی هور را باز کرد و گفت: این نقشه مثل خود هور دست نخورده و بی نام و نشان است. از حاال هر مأموریتی که ميرویم، باید روی این نقشه ثبت شود. وقتی مي ّ توانیم بگوییم کارمان تمام است که رد پای ما در همه ي نقاط مهم هور دیده شود. بعد دست روی آبراهی گذاشت و از روي نقشه آن را دنبال کرد و گفت: بهتر است از همین آبراه شروع کنیم.ناصری که همچنان به نقشه نگاه ميکرد، دستش روی آبراه دیگری رفت و گفت: چطور است از این آبراه وارد شویم. فکر ميکنم اسمش فَحل باشد. حاجی گفت: در مرحلهي اول بهتر است خودمان حضور داشته باشیم که هم شیوهي کار دستمان بیاید و هم با بوميها بیشتر آشنا شویم. بعد نقشه ي بزرگی از منطقه را روی زمین پهن کرد و با اشاره به شمال نقشه گفت: از این به بعد همه ي اطلاعان به دست آمده را در این نقشه ثبت ميکنیم. هیچ یک از این آبراهها، برکه ها مشخص هور نباید جا بیفتد. آن زمان تیمهای شناسایی که اعزام ميشدند یا چهار نفر بودند یا شش نفر. در هر بلم دو تا سه نفر جا ميشدند. بچهها با دو قایق یا بلم ميرفتند که اگر در مأموریت برای یکی اتفاقی افتاد، بلم دوم بتواند کمکش کند یا فرار کند و برای قرارگاه خبر بیاورد. نیروها با خود کالشینکف، کلت، قطبنما، دوربین دید در روز و شب، آب و مواد غذایی به اندازهي کافی ميبردند، تا زمانی که در مأموریت هستند و ارتباطشان کامل با عقب قطع ميشود بتوانند خودشان را اداره کنند. عکسهای هوایی در آن شرایط بسیار کارآمد بود. با آن عکسها متوجه ميشدیم که چندین آبراه و کانال که نیروهای بومی به دلیل پرخطر بودن گزارش نکرده بودند، چگونه هستند. بعد از مدتی به این فکر افتاد تا بر اساس شناسایی ها و نقشه ي هور را ترسیم کند. قرار شد تیمهای شناسایی از لحظهي حرکت تا بازگشت هر چیزی را که مي ً بینند ثبت کنند و زمان را اندازه بگیرند که مثال پیمودن یک کیلومتر با قایق یا بلم چقدر زمان ميبرد. بچههای شناسایی ميرفتند و آبراههای هور را متر ميکردند! حتی بعد از مدتی از اتوبان بغداد ـ بصره فیلم گرفتند و آوردند! با این کار مقیاس درستی دست حاجی ميآمد و ميتوانست نقشهي دقیقتری تهیه کند. در اتاق نقشه، کروکی را دقیق ميکشید و بر اساس آن تهیه ميشد.. بعد که آماده شد، حاجی گفت از روی آن به تعداد فراوان چند ماه کار آماده کنیم. روی کاغذهای رنگی، خاک را قهوهاي و نیزارها را نخودی و آب را آبیرنگ کشیده بود. پالستیکی روی آنها کشیدیم تا خیس نشود، بعد به هر یک از فرماندهان گردان و گروهانها دادیم تا مسیر را تشخیص دهند.
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت ششم)🌹🍃 🌷🕊بسم
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل ششم..( قسمت هفتم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#نابغه
جمعي از بچه هاي قرارگاه نصرت اگر بخواهیم به بزرگترین ویژگی حاج علی که بعد از سالها هنوز کمتر کسی از آن اطلاع دارد بپردازیم، باید به شراغ تیزهوشی او برویم. حاج علی همه ي حوادث اطرافش را به دقت زیر نظر داشت. از کوچکترین مسائل به سادگی نميگذشت. او یک نابغه بود. یک فرمانده با ویژگیهای اطلاعاتی که همه چیز را به خوبی بررسی ميکرد و بهترین تصمیمها را ميگرفت. اگر بخواهیم ابداعات و نوآوریهای حاجی را بررسی کنیم، خود یک کتاب جداگانه ميخواهد، اما به چند مورد آن اشاره ميکنیم. حاجی در ابتدای تأسیس قرارگاه نصرت با چند بسیجی و پاسدار خوشفکر، یک گروه مهندسی تشکیل داد. بعضی از این افراد سواد زيادي نداشتند اما به قدری توانايي اين افراد بالا بود که بیشتر طرحهای حاج علی را اجرايي ميکردند. حاجی در یکی از شناساييها مشاهده کرد که لباس نیروهای داخل قایق خیس و بسیار سنگین ميشود! برای حل این مشکل به فکر یک روکش پالستیکی افتاد.ابتدا با پالستیک، روپوش تهیه کرد، اما همهي لباسها که زیر روپوش پوشیده بودیم پیدا ميشد! بعد با استفاده از سفرهي غذا چنین کاری را انجام داد. خیلی بهتر شد، اما مشخص بود که این سفره ی غذاست! تا اینکه به بچه ها پیشنهاد کرد پارچهي شمعی ضدآب پیدا کنند تا یک لباس کامل ضد آب طراحی شود. بعد از چند بار آزمایش و خطا كاپشن بادگیر تولید شد. لباس و شلواری که در نبردهای آبی خاکی بهترین پوشش رزمندگان بود. لباسی که از نفوذ باد و آب جلوگیری ميکرد. بعد هم این طرح را با برادر محسن رضايي مطرح کرد و بادگیرها به تولید انبوه رسید. در عملیات والفجر 8 بر تن همهي رزمندگان، یکی از همین بادگیرهای ابداعی حاج علی دیده ميشد. یکی دیگر از ابداعات حاجی، سوار کردن مینی کاتیوشا و تیربار دوشکا بر روی قایق بود. كه خودش ماجرائي طوالني دارد. حاجی یک سری از بچهها را فرستاد و تعداد زیادی قایق، شبیه قایقهای اهالی عرب هور خریدند. حاجي تأکید داشت قایقها کهنه باشد! که زیاد جلب توجه نکند. اما بدنه ي قایقهای ما که برای عملیات تهیه شده بود بعد از گذشت مدتی به دليل قلیايي بودن آب هور، از بین ميرفت. مدتی بعد حاج علی روغنی آورد و گفت: بزنید به بدنهي قایقها. پرسيديم: این چیه؟ گفت: روغن کوسه، بعد از کلی تحقیق فهمیدم بهترین چیز برای حفظ بدنهي قایق در داخل هور، روغن کوسه است!
از دیگر کارهايي که نشانه ي نبوغ حاجی بود اینکه در همهي کارها، همه ي جوانب را بررسی مي ً کرد؛ مثال، یک روز تعداد زیادی اسلحه با خودش آورد و گفت: در شناساييهای منطقه از این اسلحها استفاده کنید! چندين نوع اسلحه ي مختلف بود! ما هم این کار را انجام دادیم. بعد از مدتی مشاهده کردیم که بیشتر این سلاح ها زنگ زدهاند. یعنی تحمل آب و هوای هور را ندارد. سلاحهای موفق، اسلحهي کالش سیبری نوع خاصی از کالشینكف و دو مدل سلاح دیگر بود. حاجی در جلسهي مسئولان، این مسئله را مطرح کرد و گفت: برای عملیات در هور باید از این نوع سلاح ها تهیه شود. از دیگر ابداعات گروه مهندسی نصرت، ساخت قایق با موتور برقی بود! این قایق هیچ صدايي نداشت و با باطری کار ميکرد. حاجی به ریزترین مسائل پیرامون خود دقت ميکرد. به موضوع تخلیه ی اطلاعاتی اسرا بسیار توجه ميکرد و نتایج بسیار خوبی از این موضوع ميگرفت. در کارهای مربوط به جنگ اجازه ي توقف کار را نميداد. در سالهای میانی جنگ مشکل بودجه داشتیم. فرماندهی سپاه هم نميتوانست همه ي هزینه هاي ما را تأمین کند. حاجی متوجه شد که ماهیهای زیادی در منطقهي هور پرورش ميیابد. برخی نیروهای بومی در ساعات بیکاری مشغول صید ماهی ميشدند. برای همین از نیروها خواست که در ساعات بیکاری مشغول صید ماهی شوند! بعد هم ماهیها را برای فروش به بازارهای محلی ميفرستاد.
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت هفتم)🌹🍃 🌷🕊بسم
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل ششم..( قسمت هشتم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#خودش_امضاست
هزینه های قرارگاه بالا بود. همهي نیازها را باید خودمان مستقیمًا برطرف ميکردیم. گرفتن بودجه خودش کار مشکلی بود. هر بار که ما پول ميخواستیم چون مقدار زیادی بود با درد سر مواجه ميشدیم. این پولها را هم از بند هشت بود به ما ميدادند که مربوط به امور خاص و سر قرارگاه از هدایايي که مردم برای جبهه ميفرستادند، محروم بود. کسی ما را نميشناخت و چون از هر شهری نیرو در قرارگاه بود ما شامل هدایای هیچ کدام از استانها نميشدیم! یک روز از سپاه سوسنگرد تماس گرفتند و به حاجی گفتند: یک آقا از چالوس با یک سری پتو، کاله و... برای جبهه آمده و اصرار دارد که حتمًا نامهاي بگیرد و ما در آن نامه قید کنیم که این اقلام را از فلانی تحویل گرفته ایم. فکر ميکنیم قصد سوء استفاده دارد. ما به آن هدایا احتیاج داشتیم و نامه نوشتن و اینها هم مرسوم نبود. ضمن اینکه کار ما هم سری بود. حاجی دستور داد: همهي جنسها را بگیرید، نامه هم لازم نیست بدهید. راننده را بفرستید برود و بعد وسایل را کمکم بیاورید اینجا در هور. بچه ها هم همین کار را کردند. حاج علی بچه ها را فرستاد بوشهر تا از بوشهر قایق بخرند. بچه ها خودشان هم بار ميزدند و شبانه به هور ميآوردند. نیروهای قرارگاه نصرت هم راننده بودند، هم شناسایی، هم عملیات، هم باربر و ... بچه ها یاد گرفته بودند کارهای بزرگ را در گمنامی انجام دهند. تا عملیات زمانی باقی نمانده بود. قرار بود پلهايي در داخل منطقه زده شود. برای این کار و برنامه های دیگر پول ميخواستیم. حاجی، شریفزاده را صدا کرد و یک کاغذ داد دستش و گفت: این کاغذ رو ببر و پول بگیر بیار. شریف زاده کاغذ را نگاه کرد و گفت: حاج علی با این کاغذ پول نميدهند! این خیلی کوچیکه، هیچ نشانه اي هم نداره فقط نوشته اي برادر محسن رضایی به برادر شریفزاده یک میلیون پول بدهید. حداقل روی یک کاغذ بزرگتر بنویسید و زیرش یک امضايي بزنید. حاجی خندید وگفت: برو، ميدهند، این کاغذ خودش امضاست. او هم کاغذ را برداشت و پیش آقا محسن برد. آنجا هم به آقا محسن گفته بود: حداقل شما که ميخواهید برای آقای رفیقدوست بنویسید، نامه را روی یک کاغذ بزرگتر بنویسید. آقا محسن هم یک کاغذ کمی بزرگتر برداشته و گفته بود: خوبه؟ اون بنده ي خدا هم گفته بود: واهلل نميدونم. اما بالاخره با همان کاغذ یک میلیون تومان گرفت و آورد. وقتی حاجی رو دید گفت: باورم نميشد با این کاغذ اینقدر پول بدهند. البته حاج علی تدابیر دیگری هم داشت. نیروهای بومی که کار شناسایی ميکردند برای خودشان ماهی ميگرفتند و ميفروختند. حاجی تعدادی از نیروها را برای ماهیگیری ميگذاشت و یک نفر را مسئول ميکرد تا ماهیها رو بفروشند. هرچند این کار پوشش شناسایی ها بود ولی پول خوبی در ميآمد. با این کار حاجی قصد داشت تا آنجا که ميشود قرارگاه خودکفا باشد تا هزینه ي کمتری از مقامات بالا گرفته شود و آن پولها صرف جبهه های دیگر شود. هر وقت علی جلسه یا کاری داشت و به تهران ميآمد، سری به خانه ي ما هم ميزد. یک بار با دو تا اتوبوس از نیروهای نصرت برای دیدار امام آمده بودند که سه روز مهمان ما شدند. یک روز رفتم پیش علی و گفتم: این بچه ها همش میرن شناسایی روی آب و وقتی برميگردند، نان و لوبیا ميخورند. درسته صداشون در نميیاد اما این درست نیست به خدا. علی کمی مکث کرد و گفت: حق با شماست. اما چه کار کنم. بودجه نداریم و گرنه خودم هم راضی نیستم که بچه ها رو در این وضع ببینم. گفتم: اگر اجازه بدید، ميروم بندرعباس و تن ماهی ميآورم. فقط یک نامه بنویسید و یک نفر هم با من برای کمک بفرستید. رفتم و بعد از چند روز با یک کامیون تن ماهی برگشتم. علی و بچه ها خیلی خوشحال شدند.
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
❣️ #سلام_امام_زمانم
🎋بی اذن_تو هرگز عددی صد نشود
🔅بر هر که نظر کنی دگر بد نشود
🎋زهرا تو دعا کن که بيايد مهدی
🔅زيرا تو اگر دعــا کنی رد نشود ..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹تعجیل در فرج #پنج صلوات🌹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🌹گاهی باید صبحم را با سلام بر تو آغاز کنم، تویـی که حضورت، چراغی است روشن در راه تاریک و پر پیچ و خم زندگی ام..
#شهید_مهندس_هادی_جعفری
#سلام_صبحتون_شهدایی
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
فایل صوتی دعای عهد🌺
دعای عهد✨
عهد بستم همه ی نوکری اشکم را
💥نذر تعجیل فرج هدیه به ارباب کنم
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 #شهدا
🎤 #روایتگری
#شهید_سید_رضا_طاهر
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#دلنوشته
#مولای من
شاید ما آدمها، معناے «انتظار» را در لغتنامهها نخواندیم!...
شاےد هم معناے لغویاش را فراموش ڪردیم!...
در فرهنگ انتظار، «آرام» و «قرار» معنے ندارد!
«چشمانتظار» بودن لازم است و ڪافے نیست!...
و «دلشوره» داشتن، دردے را دوا نمیڪند!...
گرچه همهے شان خوب هستند اما باید هر لحظه به یاد محبوبت باشی!...
ڪوچه به ڪوچه و خانه به خانه، از او خبر بگیرے و دیوانه وار، در جستجویش باشی!...
... و او، وقتے بیتابے تو را خبردار شود، خودش به دیدارت میآید!...
✨سلام مولای تنهایم✨
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
AUD-20210618-WA0019.mp3
3.48M
سلام زندگی...
سلام امام زمانم
🎤: کربلایی محمد حسین پویانفر
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبر انقلاب: مایل نبودم از واکسن غیر ایرانی استفاده کنم
🔸علاوه بر اصرار به استفاده از واکسن ایرانی، تأکید داشتم که دریافت واکسن در نوبت طبیعی خود انجام شود که امروز بحمدالله افراد بالای ۸۰ سال و همسن بنده، اغلب واکسن را دریافت کردهاند.
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوسـت دارم همدمـت باشم
ولی سَـربار نه .. !
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت هشتم)🌹🍃 🌷🕊بسم
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل ششم..( قسمت آخر )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#جذب_نیرو
حجم کار زیاد شد و زمان کم بود. باید به همهي امور سر و سامان ميدادیم.حاجی کارهای کلیدی و حساس را به نیروهای قدیمی و مورد اعتماد سپرد و برای کارهای دیگر نیاز به نیروی جدید داشت. به آقای اقتصاد که مسئول جذب نیرو بود گفت: اردو بگذار و نیرو جذب کن . چیزی نگذشت که عدهاي آمدند. به اقتصاد گفتم: حالا که این عده جمع شدهاند برای اینکه از دستشان ندهیم بگو ما یک هفتهاي شما را جذب مي ً کنیم. اقتصاد به من گفت: اینکه اصلا در گزینش سپاه امکان نداره، من چنین حرفی نميزنم. وقتی بحث بالا گرفت پیش حاجی آمدیم. حاجی هم به اقتصاد گفت: بگو یکماهه شما را جذب ميکنیم. اقتصاد گفت: نميکنند، برای ما بد ميشه که این حرف رو بزنیم. حاجی هم گفت: ما الان به نیرو احتیاج داریم هر حرفی هم بین ما هست باید همینجا بمونه. گزینش سپاه و بقیهي چیزها هم مسائل درون سازمانی است، شما بهتره در این مقطع این حرف رو بزنی. اقتصاد هم ناراحت شد و رفت و به نیروها گفت: ما سعی ميکنیم در کمترین زمان شما رو جذب کنیم. بعد از آن حاجی برای آنکه بدقول نشود و بین بچه ها دلخوری پیش نیاید از طریق فرمانده قرارگاه کربال پیگیری کرد تا اسامی داده شود و آنها تشکیل پرونده بدهند. خیلی سریع کارها پیش رفت. حتی برای بچه ها پرونده تهیه کرد که اگر اتفاقی افتاد، حداقل تکلیف نیروها مشخص باشد. نیروهای جدید را در شناساییهایی که خیلی سری نبود با نیروهای قدیمی ميفرستاد تا زندگی در هور و آبراهها را یاد بگیرند. قایقرانی و کار با پارو هم از چیزهایی بود که زمان ميبرد تا به آن عادت کنند. البته آنها هم در مدت زمان کوتاهی تجربیات خوبی به دست آوردند. در مرکز اطلاعات قرارگاه نصرت واحدی تأسیس شد که کار اصلیاش جعل اسناد دشمن بود! جعل گواهینامه، شناسنامه، کارت پایان خدمت، برگ مرخصی، برگ تردد و... این کار با تردستی و مهارت بالایی انجام ميگرفت؛ طوری که مدارک جعلی با اصل یکسان بود! در عراق هر جبهه اي برگ تردد خاص خودش را داشت که رنگ آن با جبهه ي دیگر فرق ميکرد. این برگها هر یکی دو ماه تغییر ميکرد تا امکان جعل آن وجود نداشته باشد؛ اما در اطلاعات قرارگاه و زیر نظر مستقیم حمید رمضانی افراد خبرهاي جمع شده بودند که کارشان جعل اسناد بود. در داخل ارتش عراق هم کسانی را داشتیم که مرتب اسناد جدید و اصلی را برایمان ميآوردند و از این نظر ميتوانستیم خوب کار کنیم. حتی یادم هست که در چند نوبت کارت سازمان امنیت عراق استخبارات را نیز به دست آوردیم و جعل کردیم که خیلی به دردمان خورد. علی آقا چنین نیروهايي را هم جذب ميکرد. یک بار جلسهاي در هویزه برای سازماندهی گردان انصارالحسین که از نیروهای بومی بودند و در امن کردن هور نقش داشتند تشکیل شد. از علی آقا هم خواسته شد تا برود. من را صدا کرد و گفت: ميخوام برم هویزه. ماشین داری؟گفتم: بله سرباز هم هست، من ميشینم پشت فرمون و سرباز رو ميفرستم قسمت بار. شما هم بنشینید جلو. علی آقا نگاهی به من کرد و گفت: »چرا این کار رو ميکنی؟ چرا نمیذاری سرباز کنار من، جلو بشینه؟گفتم: ميخوام شما راحت باشین. گفت: »نه، هیچ وقت این کار رو نکن.سرباز با من فرقی نداره. همهي ما آمدیم اینجا تا به تکلیفمان عمل کنیم و بادشمن بجنگیم. اگر سرباز کنار من بشینه، خیلی بهتره.من ساکت شدم و رفتم توی فکر که علی آقا گفت: حالا نميخواد زیاد فکر کنی، راه بیفت تا زودتر به جلسه برسیم. کارهای حاج علی جالب بود. به خوبی نیروها را جذب ميکرد. از افراد توبه کرده در میان ما بودند، تا افرادی از اقلیت دینی! یک بار جوانی از اهل تسنن را دیدم و از او پرسیدم: شما برای چی آمدید اینجا. گفت: من وقتی بار اول علی هاشمی را دیدم، عاشق چشمهاش شدم! بعد هم عاشق افکارش شدم.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت آخر )🌹🍃 🌷🕊بسم
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل هفتم ..( قسمت اول )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#مؤسس
آن روزها غیر از من و دو سه نفر دیگر احدی نميدانست قرار است در هور عملیات شود. هیچ کدام از فرماندهان سپاه هم بویی از موضوع نبرده بودند. برای این پنهانکاری هر بار که علی را ميدیدم تأکید ميکردم کارتان لو نرود. من با همه ي وجودم به تو و کارت اعتماد کردم. علی هم مدام ميگفت: برادر محسن خیالت راحت باشد. احدی بو نميبرد. مطمئن باش. من به جز علی، به دیگر افراد، اطالعات نادرست ميدادم تا کار محکم و مطمئن پیش برود. حتی آقا رشید، عزیز جعفری و خیلی از فرماندهان ب بودند و نميدانستند چه کار ميکنیم. بعد از هشت ماه به امام اطلاع دادم و مدتي بعد به آقای شمخانی، آقای رشید و آقای صفوی گفتم و بعد از آن به مسئولان اصلی کشور اطالع دادیم که منطقهاي را برای عملیات آماده کرده ایم. نگهدار چنین راز بزرگی در جنگ، علی هاشمی بود. کار هر روز به خوبی پیش ميرفت، من با همه ي وجود احساس ميکردم به هدف نزدیک ميشوم. خدا را شکر ميکردم که لطفش شامل حال ما ميشود. همهي این احساسات را مدیون علی و بچه هایش بودم، ولی به رویم نميآوردم. سپاه از توانایی مردم بومی در شناساییها استفاده ميکرد. ساختن چنین سازمانی، با چنین شیوهي نبردی، متکی به انسانهای خّلق است. علی، بخشی از ساخت این سازمان و دستیابی به نوع نبردهای سپاه را بر عهده داشت. حسن باقری، غلام علی رشید، احمد متوسلیان، ابراهیم همت، حسین خرازی، مهدی باکری، احمد کاظمی، مهدی زینالدین، اسماعیل دقایقی، مجید بقایی و علی هاشمی، همه شان نیروهای مؤسس بودند و در خلق تاکتیکها و ابتکارات رزم و همچنین در سازماندهی ابتکاری و رزمی نقش مؤثری داشتند. این عزیزان یک روز هم در دانشکدههای نظامی درس نخوانده بودند، ولی مثل یک ژنرال، طرح و برنامه ميدادند. آنها ژنرالهای جوان جنگ بودند. در اين ميان علي، قدرت سازماندهی عجیبی داشت. در هنگام پذیرفتن
مسئولیت سپاه حمیدیه و بعد سپاه سوسنگرد، تشکیالتی را تحویل گرفت که نه از لحاظ نیرو، کمیت و کیفیت مناسبی داشت و نه از لحاظ امکانات و تجهیزات. علی با سعه ي صدری که داشت شروع به جذب نیرو کرد و سختگیریهای معمول را کنار گذاشت. با حسن ظن و تأثیرگذاری، تعداد قابل توجهی را جذب سپاه کرد. از این نظر سپاه اهواز، حمیدیه و سوسنگرد مدیون مدیریت مثالزدنی و فرماندهی قوی و جذاب او بود. این قدرت اداره و سازماندهی، در هدایت قرارگاه نصرت و در جذب نیروهای بومی و ماهیگیران در هور و نیز فراریان نظامی عراقی و ناراضیهای پنهان در میان نیزارها برای کار شناسایی و اطلاعات، نقش تعیین کننده و به سزایی داشت.
٭٭٭
قرار شد همراه محمد باقری، رشید و صفوی راهی هور شویم. اولین کسی که سراغم آمد محمد باقری بود. او گفت: برادر محسن! رفتن شما به هور صالح نیست، شما فرمانده کل سپاه هستید و هزار خطر در هور وجود دارد. من قول ميدهم هر اطلاعاتی را بخواهی، خودم از هور تهیه کنم و به شما بدهم. گفتم: برادر باقری! اول آنکه مرگ دست خداست. دوم، مگر خون من از خون بچه های مردم که در این محور در سرما و گرما کار ميکنند رنگینتر است؟ مثل اینکه شما توکل به خدا را فراموش کردی. مشغول صحبت بودیم که علی هاشمی از راه رسید. گفتم: برادر علی، آقای باقری اینطور ميگوید شما چه نظری داری!؟ نميشود شناسایی رفت؟ علی بیمقدمه گفت: آقا محسن من تا اون طرف العماره هم شما را ميبرم و ميآورم. هیچ خبری نیست.گفتم: آقای باقری، برادر علی بچهي این منطقه است، این چه حرفی است که ميزنی؟ علی هور را مثل کف دستش ميشناسد. حرف او برای من حجت است. روز بعد وارد هور شدیم. در راه علی هاشمی برایمان وضعیت محور را توضیح داد. باقری با همه ي نگاهش مرا ميپایید. به علی گفتم صبر کن. بعد دست باقری را گرفتم و گفتم: برادر من، خبری نیست! اینقدر نگران من نباش. چند ساعتی در هور حرکت کردیم و از نزدیک منطقه را دیدیم. رشید و رحیم و... از علی هاشمی مدام از محورهای هور و آبراهها سؤال ميکردند و او پاسخ ميداد. در طول مسیر دیدن آبراه، برکه ها برای من زیبا بود. علی لحظ به لحظه حرف ميزد و من سراپا گوش بودم. کنار حرفهای علی هاشمی، رشید و رحیم هم اطلاعات جدیدی به من ميدادند که هر کدام زاویه ي دید مرا نسبت به هور بیشتر ميکرد.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---
🍃🌹 مهندس مدافع حرم شهید هادی جعفری🌹🍃
#کتاب_هوری🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊 فصل هفتم ..( قسمت اول )🌹🍃 🌷🕊
#کتاب_هوری🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_سید_علی_هاشمی 🌷🕊
فصل هفتم ..( قسمت دوم )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
#عاشقی
یکی از بچه های قرارگاه نصرت برای شناسایی منطقه ي القرنه و جادهي اطراف آن و مواضعی که تازه در آن ایجاد شده بود، لازم بود دو نیروی با تجربه و مطمئن را به شناسایی عمقی بفرستیم. حاج علی خیالش از برادران سید نور و سلامی راحت بود. آنها از نیروهای با تجربه در کار شناسایی بودند. حاجی این دو نفر را صدا کرد و گفت: »شما باید برای شناسایی مواضع بروید و ۷۲ ساعته برگردید. غلامپور که فرماندهي قرارگاه کربلا بود از حاج علی پرسید: چقدر به این دو نفر اعتماد داری؟ حاجی گفت: اینها از قویترین نیروهای اطلاعاتی من هستند و کارشان را خوب بلدند، مسیر را عین کف دست ميشناسند.« با این حرف حاجی بچه ها تأیید شدند و راه افتادند.۷۲ ساعت گذشت، اما خبری از آنها نشد! حاجی بسیار نگران بود. از قرارگاه کرب لا هم دائمًا تماس ميگرفتند و ميپرسیدند که چی شد؟ حاجی هم ميگفت: »مطمئن هستم بچه ها برميگردند. آقای غلامپور هم دائم ميگفت: ميدونی اگر اونها اسیر شوند، چه بحرانی در منطقه ميشه؟ جواب آقا محسن رو چی بدیم؟ حاجی آنها را آرام ميکرد و ميگفت: چیزی نشده، برميگردند. در قرارگاه بچه ها را جمع کرد و دعای توسل برگزار شد. هفت روز گذشت و باز خبری نشد! همه به هم ریخته و ناامید بودند. همهي زحمات این مدت از بین رفته بود. صبح روز هشتم بود. بچه ها با ذوق وشادی دویدند داخل اتاق و به حاجی خبر دادند که سلامی و سید نور برگشتند! حاجی درحالیکه خدا را شکر ميکرد به استقبالشان رفت. از نزدیک آنها را دید، سر حال بودند و آثار خستگی در چهره شان نبود! حاجی آنقدر مهربان و گرم بچه ها را در آغوش کشید که انگار از دست آن ها عصبانی نیست! انگار اصال اتفاقی نیفتاده. بعد رفت و سریع بیسیم زد به قرارگاه کربلا و گفت: احمد مژده، بچهها آمدند سر حال و قبراق. چیزی نگذشت که احمد غلام پور خودش را به قرارگاه نصرت رساند. حاجی یک لیوان چای جلویش گذاشت و به من گفت بگو سید نور و سلامی بیایند. چهره ي احمد غلام پور بسیار عصبانی نشان ميداد. آنچنان گارد گرفته بود که احساس کردم ميخواهد با سیلی از آنان استقبال کند. حاجی به او گفت: آرام باش. حق داری. آنها تقصیر داشتند ولی الان به خیر گذشته. بچه ها که داخل سنگر آمدند، هنوز احمد آقا آرام نشده بود. سید نور گفت: آقای غلام پور تحمل کن توضیح ميدهیم. بسته ي سبزرنگی را که با خودشان آورده بودند در بغل احمد آقا گذاشت. احمد آقا رو کرد به حاجی و گفت: شما فرمانده قرارگاه هستی. چرا ساکتی و توضیح نمیدی!؟ حاج علی هم با کمال تواضع گفت: من و نیروهایم در خدمت شما هستیم. در همین موقع سید نور شروع کرد به توضیح دادن و گفت: ما وارد مواضع دشمن شدیم. پل و جاده و استحکامات را شناسایی کردیم. حتی با کمک رابطی که داشتیم به اتاق نقشهي سپاه سوم رفتیم و نقشهي گسترش یگانهای عراقی را کشیدیم و آوردیم. کارمان که تمام شد راهنمایمان گفت تا اینجا آمدهايد، نميخواهید بروید کربلا؟ این را که گفت طاقت از دست دادیم، شاید اشتباه کردیم و نباید شما را نگران ميکردیم اما حاجی، دست خودمان نبود. صحبتشان که به اینجا رسید بغض کردند و دیگر حرفی نزدند. احمد آقا آرامتر شده بود. به بستهي سبزی که روی پایش بود خیره ماند. بسته را باز کرد. بغضش ترکید و اشک روی گونه هایش جاری شد. بوی عطر خاصی فضای سنگر را پر کرده بود.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یاحسین...🌴~~---