🌱❤️
🌿دلی که پیش تو ره یافت
🕊بـاز پَـس نـرود،
🌿هوا گرفته ی عشق
🕊از پیِ هــوس نرود...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌿
#محرم؛
بهار نوکریه و اولین فصل سال قمری. قراره که تو این ضیافت غلامِ قمر بشیم. تو این بهار نوکری لباسِ نو ما لباس سیاهِ نوکریه. همون لباسالتقوی، همون لباسی که سیاهیها و تاریکیهای وجودمونو، به سمت نور و روشنایی میبره.
#حاج_حسین_یکتا📝
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~
برادرها!
هرچه زمان ظهور نزدیک شود، گرفتاریها و ناراحتیها و امتحانات، شدیدتر میشود. باید خودمان را برای تحمل ناراحتیها مهیا کنیم. مبادا ایمانمان مُستَودَع (موقت و متزلزل) باشد و زود از میدان خارج بشویم. از خدا بخواه که ایمانت ثابت باشد.
✨در محضر خوبان
📝 آیت الله ناصری
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~
Banifateme-Javadi-Moslemie-94-04_eheyat.com_.mp3
11.29M
چه نامرده، آقا کوفه
حسین برگرد
میا کوفه...😭
سیدمجیدبنی فاطمه🎙
#محرم🏴
شب اول و شب حضرت مسلم (ع)🏴
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌿🏴
عاشقان ڪمڪم به شور و التهاب افتاده اند
فڪر عود چاے و اسپند و گلاب افتاده اند
این فراخوان مُحرَّم مرزها را هم شڪست
ارمنیها هم به فڪر مشک و آب افتاده اند
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
Hossein Taheri - Mizane Ghalbam (128).mp3
2.13M
دوباره دلتنگ برا
پیرهن سیاتون...
حسین طاهری🎤
#محرم🏴
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_صد_و_سی_و_ششم هر چه دور اتاق #چشم میچرخاندم، دلم راضی نمیشد که
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_صد_و_سی_و_هفتم
حالا در روز اول #فروردین سال 1393 و روز #نخست عید نوروز، به جای دید و بازدید و حضور در جمع گرم خانواده، در #غربت این خانه تنها بودم و #مجید رفته بود تا اگر در این تعطیلات مغازه بازی پیدا کند، با یکی دو میلیونی که هنوز در #حسابش مانده بود، اجاق گاز و یخچال ارزان #قیمتی برای خانه مان بخرد تا بتوانیم نیازهای اولیه زندگیمان را بر طرف کنیم.
در #آشپزخانه کوچکش جز یک #سینک ظرفشویی و چند ردیف #کابینت زنگ زده و رنگ و رو رفته چیزی نبود و باید چند میلیونی #خرج میکردیم تا تجهیزش کنیم و نه فقط گاز و یخچال و فریزر که دیگر در #کابینت_های خانه هم خبری از انواع حبوبات و شکلات و خشکبار نبود و هر وعده به اندازه خوراک همان وعده مان خرید میکردیم.
کف اتاق هال را با موکت خاکستری رنگی پوشانده و همان یک #پنجره کوچک را روزنامه #چسبانده بودیم تا در فرصتی مناسب برایش پرده بخریم. خیلی #دلم میخواست برای خرید اسباب خانه با مجید به #بازار بروم، ولی کمردرد امانم را بریده و نمیتوانستم قدم از قدم بردارم.
مجید دیروز تشک خوشخوابی خریده و در اتاق خواب روی زمین گذاشته بود تا فعلاً رویش دراز بکشم که بعید #میدانستم به این زودیها بتوانیم بار دیگر تخت و #سرویس خوابی بخریم و باید عجالتاً با همین تشک #سر میکردیم.
با این وضعیت دیگر از خرید مجدد #سیسمونی دخترم هم به کلی #قطع امید کرده که حتی برای تأمین وسایل ضروری #زندگی هم به حساب و کتاب افتاده بودیم.
در این چند #شب هر بار که روی کاغذ و در محاسبات کم می آوردیم، #مجید لبخندی میزد و به بهانه #دلگرمی من هم که شده، وعده میداد که از همکارانش #قرض میکند. البته روزی که از خانه می آمدم، سرویس #طلایم به دست و گردنم بود و حالا همین چند تکه #طلا سرمایه کوچکی بود که میتوانست در وقت نیاز دستمان را بگیرد.
#لوستری هم نداشتیم و علی الحساب مجید لامپ #بزرگی به سقف اتاق پذیرایی آویخته بود تا شبهای تنهایی مان را در این خانه #تنگ و دلگیر، روشن کند. اگر چند روزی بیشتر فرصت داشتیم، دستی به سر و روی خانه میکشیدیم، بعد ساکن میشدیم ولی همکار #مجید تماس گرفته و خبر داده بود که فردا به بندر باز میگردد و باید زودتر خانه اش را ترک میکردیم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_صد_و_سی_و_هفتم حالا در روز اول #فروردین سال 1393 و روز #نخست ع
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_صد_و_سی_و_هشتم
باورش #سخت بود ولی من و مجید وقتی از خانه و #زندگیمان آواره شدیم، جز یک دست #لباسی که به تنمان بود، لباس دیگری هم نداشتیم و در این یک هفته فقط چند دست #لباس خریده بودیم.
حالا همان لباسهای چرک هم گوشه خانه مانده که #ماشین لباسشویی هم در کار نبود و من هم از #شدت کمر درد توانی برای شستن لباسها با دست نداشتم. مجید قول داده بود سرِ راه، پودر و لگن بخرد و همه #لباسها را خودش برایم بشوید.
هر لحظه که میگذشت #بیشتر متوجه میشدم چقدر #دست و پایم بسته شده که حتی وسیله ای برای #پخت و پز و آشپزی هم نداشتم و #مجبور شدم با مجید تماس بگیرم و سفارش یک قابلمه و یک دست #بشقاب و قاشق و چنگال بدهم تا حداقل بتوانیم نهار امروز را سپری کنیم.
باید #لیست بلند بالایی از وسایل مورد نیاز خانه مینوشتم و انگار باید از نو #جهیزیه_ای برای خودم دست و پا میکردم. با یک حساب سرانگشتی باید حداقل بیش از ده #میلیون هزینه میکردیم تا زندگیمان دوباره سر و سامانی بگیرد و فقط خدا میداند #چقدر از مجید #خجالت میکشیدم که مادرم یک سال پیش بهترین و کاملترین جهیزیه را برایم تدارک دید و حالا من امروز محتاج یک #بشقاب بودم و باز هم در این شرایط سخت، توکلم به پروردگار مهربانم بود.
من و مجید انتخاب عاشقانه ای کرده و باید #تاوان این جانبازی جسورانه را میدادیم که او به #حرمت عشق به تشیع و من به هوای محبت این شوهر #شیعه، همه زندگیمان را در یک قمار عاشقانه از دست داده و باز به همین در کنار هم بودن خوش بودیم، هر چند مذاق جانم هنوز از #بی_مهری خانواده و جدایی از عزیزانم گس بود و لحظه ای #یادشان از خاطرم جدا نمیشد.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
من وقتی حاج قاسم شهید شد، بیشتر اذیت شدم. تمام ساختمان چرخید دور سرم و حال عجیبی پیدا کردم. در حالی که حاج قاسم را فقط یک بار دیده بودم. وقتی حاج قاسم شهید شد من گفتم همه چیز را از دست دادیم...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#روایت_پدر_معزز_حاج_اصغر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊