eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
239 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ هرکسی از تو یکی خواست دوتا با خود برد کرم صاحب این خانه دو چندان باشد 🌷به یاد محب و محبوب (ع)، @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا🌹🌱 شبتون شهدایے🍹🍪✨
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 ما که از کرب و بلا؛ درس جنون می گیریم عاقبت پاره‌تن و غرق‌ به‌ خون می‌میریم... اِن شاءالله💔 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💢 علامتِ حرکت صحیح و رساننده، برای نصرت امام زمان (علیه‌السلام) 💐 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌿حدیث عشق تو دیوانه کرده عالم را 🕊به خون نشانده دل دودمان آدم را 🌿غم تو موهبت کبریاست در دل من 🕊نمی دهم به سرور بهشت این غم را @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~ تا جوانی عزمت را راسخ کن تا قوای جوانی و نشاط آن باقی است، در مقابل مفاسد اخلاقی، بهتر می توان قیام کرد و خوبتر می توان وظایف انسانیّه را انجام داد. مگذارید این قوا از دست برود و روزگار پیری پیش آید که موفق شدن در آن حال، مشکل است و بر فرض موفق شدن، زحمت اصلاح خیلی زیاد است. عزم خود را قوی کن و اراده خویش را محکم نما که اول شرط سلوک، عزم است و بدون آن راهی را نتوان پیمود و به کمالی نتوان رسید؛ عزم مغز انسانیّت است. ✨در محضر خوبان 📝آیت الله شاه آبادی (ره) @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊 ~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~
📝یک بار حدیثی را برایش خواندم به این مضمون که : مومن کسی است که به میل خانواده اش غذا می‌خورد و منافق کسی است که خانواده اش به میل او غذا می‌خورند. 🌱به فکر فرو رفت و پرسید: به نظرت از این جهت من مومنم؟ دوست ندارم نظرم را حتی در غذا خوردن به شما تحمیل کنم. 📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_صد_و_سی_و_چهارم دیگر به حال خودم نبودم و میان برزخ هراسناکی از
💠 | دستانم به قدری که نمیتوانستم لیوان را نگه دارم و با دنیایی از محبت، را قطره قطره به گلوی میرساند و با کلماتی دلنشین، به قلبم آرامش میداد: "نترس الهه جان! تموم شد! من اینجام! دیگه نترس!" و من باز هم نمیگرفتم و میدانستم بلاخره تعبیر کابوسم را در خواهم دید که با نگاه اشکم به پای چشمانش افتادم و میان هق هق گریه التماسش میکردم: "مجید! به خدا اینا تو رو می کُشن! به خدا بچه ام از بین میره! به حوریه کن! مجید من از اینا میترسم! من خیلی !" و شاید نداشت بیش از این را ببیند که سر و صورت خیس از اشکم را در کشید و با آهنگ زیبای صدایش زیر گوشم زمزمه کرد: "باشه الهه جان! من جا نمیرم! عزیزم!" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_صد_و_سی_و_پنجم دستانم به قدری #میلرزید که نمیتوانستم لیوان را
💠 | هر چه دور اتاق میچرخاندم، دلم راضی نمیشد که در این خانه کنم. طبقه اول یک خانه دو قدیمی که کل مساحت هال و پذیرایی اش به بیست متر هم نمیرسید، با یک اتاق خواب و دلگیر که هیچ پنجره ای نداشت و تنها پنجره این خانه، پنجره کوچکی در اتاق پذیرایی بود که آن هم به تنگ و شلوغی باز میشد نه مثل خانه خودمان که بالکن و پنجره های قدی اش، همه رو به دریا و نخلستان بود. دیوارهای خانه گرچه خورده بود، ولی قبلی حسابی از خجالتش در آمده و سرتاسر دیوارها یا خط افتاده یا به کلی رنگش ریخته بود. گچی خانه هم کاملاً کثیف شده و لکه های زردی که به نظرم از آب لوله های طبقه بالا بوجود آمده بود، همه جایش را پوشانده و خانه را بدتر میکرد. ولی در هر حال باید میپذیرفتم که با پولی که داشتیم، نمیشد جایی بهتر از اینجا کنیم. مجید از پس انداز دوران مجردی اش را برای پول پیش خانه نسبتاً خوب و بزرگ قبلی به پدر کرده بود که آن هم بخاطر گریه های آن شب من، از خیرش گذشت و بزرگوارانه از هر که در آن خانه به ما تعلق داشت، چشم پوشید تا همسر باردارش را تأمین کند. بخش زیادی از آن را هم برای هزینه جشن و ازدواجمان، استفاده کرده و اگر هم چیزی مانده بود، به همراه حقوق ماهیانه اش برای به نسبت سنگین زندگی و اجاره ماهیانه خانه و تهیه گران قیمت سیسمونی خرج کرده بود. حالا همه پس انداز در این یک سال، چند میلیونی بود که برای پول پیش این خانه کوچک و کهنه داده بودیم و برای خرید وسایل و خرج زندگی و البته پرداخت اجاره خانه، منتظر آخر ماه میماندیم تا حقوق مجید برسد. میدانستم که دیگر نمیتوانم مثل گذشته خاصه کنم و باید از این به بعد قناعت پیشه میکردم تا نه چندان بالای مجید، کفاف را بدهد. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊