eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
240 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_هفتادم صدای "یا الله!" #آسید_احمد مرا هم از جا بلند کرد. با
💠 | مجید در را بست و من با عجله را برداشتم و به درش را باز کردم. یک میلیون پول نقد که نگاه من و مجید را به خودش کرد و با اینکه آسید احمد آنجا نبود، ولی هر دو شرم و شدیم و مجید چقدر ناراحت شد. هر چند این بسته، نهایت آسید احمد و نیاز زندگیِ مان بود، ولی مجید مرد کار بود و از اینکه اینچنین مورد قرار بگیرد، غرور مردانه اش میشکست و من بیش از او میکشیدم که میدانستم رفتار پدر خودم ما را اینچنین کمک دیگران کرده و غیرتمندم را عذاب میدهد. نماز را خواندیم و مهیای رفتن به خانه میشدیم که زنگ موبایلم به صدا در آمد. عبدالله بود و البد حالا بعد از گذشت یک روز از زبانهایی که به جانمان زده بود، تماس گرفته بود تا کند و خبر نداشت پروردگارمان چنان به ما کرده که دیگر به دلجویی احدی نیاز نداریم. مجید را به دستم داد و نمیخواست با حرف بزند که به بهانه ای به اتاق رفت. را وصل کردم و با صدایی گرفته جواب دادم: "بله؟" که با دل نگرانی سؤال کرد: "شماها کجایید؟ اومدم ، مسئولش گفت دیشب رفتید. الان کجایی؟" و من هنوز از دستش بودم که با دلخوری زدم: "تو که دیشب حرفت رو زدی! مگه هرچی سرمون میاد، چوب خداست؟!!! پس دیگه چی کار داری؟" صدایش در نشست و با پشیمانی پاسخ داد: "الهه جان! من دیشب قاطی کردم! وقتی تو رو تو اون دیدم آتیش گرفتم! برات سوخت..." و دیگر نتوانستم خودم را کنم که با صدایی بلند اعتراض کردم: "دلت برای مجید نسوخت؟ گناه مجید چی بود که باهاش حرف زدی؟ بابا و بقیه کم بهش طعنه زدن، حالا نوبت تو شده که زجرش بدی؟" که مجید از بیرون آمد و طوری که صدایش به گوش نرسد، اشاره کرد: "الهه جان! باش!" و عبدالله از آنطرف میکرد: "الهه! ببخشید! من اشتباه کردم! به خدا چی میگم! تو بگو کجایید، من خودم میام با صحبت میکنم! من خودم میام از دلش در میارم!" باز خواهری ام به افتاده و دلم نمی آمد بیش از این کنم و مجید هم مدام اشاره میکرد تا باشم که را فرو خوردم و با لحنی نرمتر پاسخ دادم: "نمیخواد بیای اینجا!" ولی دست بردار نبود و با سؤال کرد: "آخه شما رفتید؟ دیشب چی شد که از اینجا رفتید؟ اتفاقی افتاده؟" دلم برایش توضیح دهم دیشب چه برای من و مجید رخ داده که به زبان گفتن نبود و تنها به یک جمله خیالش را راحت کردم: "دیشب خدا کرد تا یه جای پیدا کنیم. الانم پیش یه حاج آقا و حاج خانمی هستیم که از پدر و مادر !" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~ 🎥 ببینید| شخصی محضر امام رضا علیه السلام آمد اظهار نیاز کرد... لئن شکرتم لأزیدنّکم ✨در محضر خوبان 🎙 🔴 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊 ~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~
التماس دعا دارم🌹🌱 شبتون امام رضایے☕️🍪✨
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. آنقدر عاشقیم که املا نمی شود مستی ما که در قلمی جا نمی شود زلف مرا به پنجره های ضریح عشق طوری گره زدند، دگر وا نمی شود سید علی اصغرپور🖌 عکس از: احمد القریشی📸 . . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
مراسم تشییع شهید محمدرضا بیات... فعلا پیکر شهید در راه است. شهیدان پورهنگ، پاشاپور و امرایی و... از دور نظاره گرند... خوش به حال شهدا وای به حال من و تو😭😭😭
آفتاب امروز سوزان است محمدرضا، به یاد روزهایی که پیکرت زیر آفتاب بود...
.... امروز که لابلای مزارها دنبال حاج اصغر و حاج محمد می گشتم... حسابی حرص خوردم!😅 تقریبا ۵ دور، دور مزار گردیدم و دریغ از قطعه ۴۰ و مزار این دو! اولین بار که نبود میرفتم... آخر سر گفتم این دفعه اگر گشتم نبودید دیگر رفتم سراغ قطعه ۵۰ و شهدای دیگر... چرا اذیتم می کنید، نمی خواهید میروم خب😢 از شما چه پنهان اما باز دنبال مزارشان بودم. مگر میشود بیای اینجا مزار اصغر و محمد نروی؟ نمیشود. من حتی خادمشان هم که نبودم اتفاقی باز مزار محمد بودم... می دانستم مدافع حرم هست و قلبا با شهدای دیگر دوستش داشتم. . . . آخر سر تابلوی قطعه ۴۰ را بعد از کلی دور شهدا گشتن دیدم.. پیش خودم خندیدم و گفتم که نیایَم جلو و ببینم که باز ۴۰ نیستی!😁 نزدیکای مزارشان که رسیدم یک دفعه ای و کاملا ناخودآگاه یاد خاطره ای از دوست مشترکشان افتادم. او می گفت اصغر و محمد خیلی شوخ و شلوغ بودند. به هر وسیله ای که می توانستند شوخی می کردند و فقط باید از دستشان فرار میکردی! خودش خاطره داشت.😅 باورتان میشود احساس می کردم محمد و اصغر نشسته اند دارند می خندند از شوخی خودشان و این ۵ دور گرداندن من. این حجم از گم شدن بین مزار شهدا عجیب بود. هرچند از احساس آخری که پیش آمد دیدم هنوز هم این دو حتی در آن عالم هم دست از شوخی و شلوغ کاری بر نمیدارن. خسته شده بودم از این مزار و آن مزار گشتن و نبود اثری از آنها، اما نتیجه قشنگی عایدم شد و خاطره ای بانمک! هنوز هم همان اصغر و محمد هستند و چه خوبند این دو رفیقِ خوش قلبِ شوخ... |قطعه ۴۰،شهیدان پاشاپور و پورهنگ ۱۱آذرماه۱۴۰۰ @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
#خاطره #آنها_هنوز_شوخند.... امروز که لابلای مزارها دنبال حاج اصغر و حاج محمد می گشتم... حسابی حرص خ
و البته اضافه کنم که این شوخی را عمو محمد یعنی شهید ناظری پایان داد. اکثرا که رفته بودم کنار عکس حاج قاسم عکس عمو محمد هم بود دقیقا همان جا و نزدیک مزار این دو شهید شوخ طبع. تا دیدمش گفتم باید همین باشد که بعد دیدم درست است و تابلوی قطعه ۴۰. عمو محمد دلش به حالم سوخته بود شاید گفته بود اذیت نکنید خسته است. بالاخره عمو ناظری هست دیگر...😁 آخرین مزاری هم که رفتم مزار دوست پدرم بود. گفتم میدانم تو را سریع پیدا می کنم، عموی عزیزِ منی خب. از همان بچگی و دوره ی کودکی ام. سریع هم پیدا شد... امیدوارم نگاه و لطف شهدا تا ابد با شما باشد... التماس دعا شبتون حسینی🍎