شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_هفتاد_و_یکم مجید در را بست و من با عجله #پاکت را برداشتم و ب
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_هفتاد_و_دوم
سر در نمی آورد چه میگویم و میدانستم آسید #احمد و مامان خدیجه منتظرمان هستند که گفتم: "عبدالله! ما #حالمون خوبه! جامون هم #راحته! نگران نباش!"
و به هر زبانی بود، سعی میکردم راضی اش کنم و #راضی نمیشد که اصرار میکرد تا با #مجید صحبت کند که خود مجید متوجه شد، گوشی را از #دستم گرفت و با مهربانی پاسخ عبدالله را داد:
"سلام عبدالله جان! نه، #نگران نباش، چیزی نشده! همه چی رو به راهه! الهه خوبه، منم خوبم! حالا سر #فرصت برات توضیح میدم! #جریانش مفصله! تلفنی نمیشه!"
و به نظرم عبدالله بابت دیشب #عذرخواهی میکرد که به آرامی #خندید و گفت: "نه بابا! بیخیال! من خودم همه نگرانیم به خاطر #الهه بود، میفهمیدم تو هم نگران الهه ای! #هنوزم تو برای من مثل برادری!"
و لحظاتی مثل #گذشته با هم گَپ زدند تا خیال عبدالله #راحت شد و ارتباط را قطع کرد. ولی #مجید همچنان گرفته بود و میدیدم از لحظه ای که آسید احمد بسته #پول را برایش آورده، چقدر در خودش فرو رفته است، تا بعد از شام که در فرصتی آسید #احمد را کناری کشید و آنقدر #اصرار کرد تا آسید احمد پذیرفت این پول را بابت #قرض به ما بدهد و به محض اینکه مجید توانست کار کند، همه را پس دهد تا بلاخره غیرت مردانه اش قدری قرار گرفت.
آخر شب که به خانه #خودمان بازگشتیم، آرامش #عجیبی همه وجودمان را گرفته بود که پس از مدتها #میخواستیم سرمان را #آسوده به بالشت بگذاریم که نه نوریه ای در خانه بود که هر #لحظه از فتنه انگیزی های شیطانی اش در هول و #هراس باشیم، نه پدری که از ترس اوقات تلخی هایش #جرأت نکنیم تکانی بخوریم، نه تشویش تهیه #پول پیش و بهای اجاره ماهیانه و نه اضطراب اسباب کشی که امشب میخواستیم در خانه ای که خدا به دست یکی از #بندگانش بی هیچ منتی به ما #بخشیده بود، به استقبال خوابی عمیق و شیرین برویم که با ذکر "بسم الله الرحمن الرحیم" چشمهایمان را #بسته و با #خیالی خوش خوابیدیم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_صد_و_هفدهم مامان #خدیجه چند توصیه دیگر هم کرد و بعد به خانه
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_صد_و_هجدهم
زمین #نشسته و با صدایی آهسته دعا میخواند. حالا پس از چند بار شرکت در مراسم شب قدر #شیعیان، کلمات این دعای #عارفانه برایم آشنا بود و فهمیدم دعای جوشن #کبیر میخواند. کمی روی تخت #جابجا شدم و آهسته صدایش کردم: «مجید...» #سرش را بالا آورد و #همین که دید بیدار شده ام، با سرانگشتانش #اشکش را پا ک کرد و پرسید: «بیدار شدی الهه جان؟ بهتری عزیزم؟»
کف دستم را روی #تشک عصا کردم، به #سختی روی تخت #نیم_خیز شدم و همزمان پاسخ دادم: «بهترم...» و من همچنان بیتاب شب #بیداری امشب بودم که با دل شکستگی #اعتراض کردم: «چرا بیدارم نکردی با هم احیاء بگیریم؟» هنوز هم باورش نمیشد یک دختر سُنی برای احیای امشب این همه #بیقراری کند که برای #لحظاتی تنها نگاهم کرد و بعد با #مهربانی پاسخ داد: «دیدم حالت خوب نیس، گفتم یه کم استراحت کنی!»
و من امشب پی #استراحت نبودم که رواندازم را کنار زدم و با #لحنی درمانده التماسش کردم: «مجید! کمکم میکنی وضو بگیرم؟» و تنها خدا می داند به چه سختی خودم را از روی تخت #بلند کردم و با هر آبی که به دست و #صورتم میزدم، چقدر لرز می کردم و همه را به #عشق مناجات با پروردگارم به جان میخریدم. هنوز سرم #منگ بود و نمی دانستم باید چه کنم که مجید با #دنیایی شور و حال شیعیانه به یاری ام آمد، سجاده ام را #گشود تا رو به #قبله بنشینم و با لحن لبریز محبتش دلداری ام داد، «الهه جان! من فقط جوشن کبیر خوندم. اونم به نیت هر دومون خوندم.»
نمی دانستم چه کنم که من در #شب گذشته با نوای #گرم و پرشور سید احمد وارد حلقه #عشقبازی مراسم شب قدر شده و حالا #امشب در کنج تنهایی این خانه نشسته و تمام بدنم از #درد ناله می زد.
مجید کنار #سجاده_ام نشست و شاید می خواست های دلم را در ساحل دریای امشب به آب بزند که با آهنگ دلنشين صدايش آغاز کرد: «الهه جان ما اعتقاد داریم تو این شب #سرنوشت همه معلوم میشه! نه فقط #سرنوشت انسان ها، بلکه مقدرات همه موجودات #عالم امشب #مشخص میشه»
سپس به عشق امام زمان صورتش میان لبخندی آسمانی درخشید و زمزمه کرد: «ما اعتقاد داریم امشب #تمام سرنوشت هرکسی به امضای امام زمان(عج) میرسه. به قول به آقایی که میگفت امشب #امام_زمان(عج) هم با خدا کلی چونه میزنه با خدا بدی های ما رو #ندید بگیره و به خاطر گل روی امام زمان(عج) هم که شده، ما رو ببخشه که اگه امشب کسی #بخشیده بشه، خدا بهترین مقدرات رو براش مینویسه و امام زمان و هم براش #امضا میکنه... الهه! امشب بیشتر از هر #شب دیگه ای، میتونی حضور امام زمان که رو حس کنی!»
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊