eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
213 دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_نود_و_هشتم گوشی را از این #دست به آن دستم دادم و در پاسخ بیقرا
💠 | در برابر موج خروشان ، سکوت کردم تا خودش با نرم تر ادامه دهد: "الهه جان! من تا اونجایی که بتونم یه میکنم که آب تو دل تو تکون نخوره! الانم میخوام این یه جوری حل شه که تو اذیت نشی! به خدا هر شب تا صبح خوابم نمیبره و فقط دنبال یه راهی میگردم که تو باشی! به جون خودت که از همه دنیا برام ، من حاضرم هر کاری بکنم که تو راحت باشی! وگرنه یه شب هم این وضع رو تحمل نمیکردم. همون شب اول میرفتم میکردم که این آقا اجازه نمیده من برم تو خونه ام و پیش زنم باشم. صبحش هم دستت رو میگرفتم و میرفتیم یه جای دیگه رو میکردیم. این کارها خیلی راحته، ولی برای من آرامش تو از همه چی ! به خدا منم دلم نمیخواد تو رو از خونواده ات جدا کنم. حالا هم تا هر وقت که تو بخوای صبر میکنم تا بابا آروم شه و بلاخره یه راهی پام بذاره که تو دوست داشته باشی." و نمیدانست که پدر جز به صدور طلاق ما راضی نمیشود و چقدر دلم که اینطور بیخبر از همه جا، منتظر به رحم آمدن دل مانده است که با پرنده آرزویم به آسمان احساسش پرواز کردم: "مجید! تو که به خاطر من هر کاری بکنی، چرا یه کاری نمیکنی که دلم شاد شه؟ تو که من دلم چی میخواد، چرا خودت رو میزنی به اون راه؟!!!" در جوابم تنها بلندی کشید و مثل همیشه با سکوت ساده ای شد تا خودم حرف دلم را بزنم: "به خدا انقدر هم نیس! یه لحظه چشمت رو به روی همه چی ببند! فکر کن از اول تو یه خانواده سُنی به دنیا اومدی! همین!" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊