فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بادا بادا مبارک به همه
عروسی علی و فاطمه...❤️
😍🎊سالروز #ازدواج #حضرت_زهرا (س) و #حضرت_علی (ع) مبارکباد
🎙حسین طاهری
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_نوزدهم گنبد روشن #حرم در تاریکی چشمانم میدرخشید و از زیر روبنده از چشمان
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیستم
چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله میکشید و نافرمانی نگاهم را میدید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بیرحمانه #تهدیدم کرد : «میخوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه #ترکیه رو میده و عقدت میکنه!»
نغمه #مناجات از حرم به گوشم میرسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم : «باشه...»
و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمیشد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد #خدا باشد که مرتب لبانش میجنبید و #قرآن میخواند.
پس از سالها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانیام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت میخواستم وارد حرم دختر #حضرت_علی (علیهالسلام) شوم که قدمهایم میلرزید.
عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای #نوحه از سمت مردان به گوشم میرسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانیام را پاره کرد.
پرچم عزای #امام_صادق (علیهالسلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بیشرمانه صدایش را بلند کرد : «جمع کنید این بساط #کفر و شرک رو!» صدای مداح کمی آهستهتر شد، زنها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید : «شماها به جای قرآن مفاتیح میخونید! این کتابا همه شرکه!»
میفهمیدم اسم رمز عملیات را میگوید که با آتش نگاهش دستور میداد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم میلرزید و زنها همه مبهوتم شده بودند.
با قدمهایی که در زمین فرو میرفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید #قربانی این معرکه میشدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید : «این نسخههای کفر و شرک رو بسوزونید!»
دیگر صدای #روضه ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمتمان آمدند و بسمه فهمیده بود نمیتواند این جسد متحرک را طعمه تحریک #شیعیان کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوریکه نالهام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم.
روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم میپیچیدم و صدای بسمه را میشنیدم که با ضجه ظاهرسازی میکرد : «مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای #تیراندازی، خلوت صحن و حرم را شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_هجدهم سایه آفتاب #کوتاه شده و در حال غروب بود که محمد و عطیه ر
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_نوزدهم
"منظورم اینه که چرا تو خلفای دیگه رو #قبول نداری؟" به سختی لب از لب باز کرد و پرسید: "من؟!!!" و همین یک کلمه کافی بود تا بفهمم که #چقدر از آنچه در ذهن من میچرخد، بیخبر است که مقابلش نشستم و پاسخ دادم: "تو و همه شیعه ها!" لبخندی زد و گفت: "الهه جان! آخه این چه بحثیه که یه دفعه #امشب..."
که کلامش را شکستم و قاطعانه #اعلام کردم: "مجید! این بحث، بحثِ امشب نیست! بحث #اعتقاد منه!" فقط از خدا میخواستم که از حرفهایم ناراحت نشود و شیشه محبتش تَرک بر ندارد! مثل همیشه آرام و صبور بود و #نفس بلندی کشید تا من با لحنی نرمتر ادامه دهم: "مجید جان! خُب دوست دارم بدونم چرا شما شیعه ها فقط امام علی (ع) رو خلیفه #پیامبر (ص) میدونید؟ چرا خلفای قبلی رو قبول ندارید؟"
احساس میکردم حرف برای گفتن #فراوان دارد، گرچه از به زبان آوردنش ابا میکرد و شاید برای همین نگاهش را به زمین دوخته بود تا انعکاس حرفهای دلش را در چشمانش نبینم. سپس آهسته سرش را بالا آورد و با #صدایی گرفته پاسخ داد: "راستش من هیچوقت تاریخ اسلام رو نخوندم! نمیدونم، شاید شرایط زندگیم طوری بوده که فرصت پیدا نکردم... ولی ما از بچگی یاد گرفتیم که امام اول ما، #حضرت_علی (ع) هستن. در مورد بقیه خلفا هم اطلاعی ندارم."
از پاسخ #بی_روحش، ناراحت شدم و خواستم جوابش را بدهم که باران عشق بر صدایش نم زد و اینبار با لحنی عاشقانه ادامه داد: "الهه جان! روزی که من تو رو برای یه عمر زندگی #انتخاب کردم، میدونستم که یه دختر سُنی هستی و میدونستم که در خیلی از مسائل نظرت با من یکی نیست، ولی برای من خودت #مهمی! من تو رو دوست دارم و از اینکه الان کنارم نشستی، لذت میبرم."
در برابر روشنای #صداقت کلامش، اعتراضم در گلو خاموش شد و او همچنان در میدان فراخ احساسش #جولان میداد: "الهه جان! من تو این دنیا هیچکس رو به اندازه تو دوست ندارم و تو رو با هیچی تو این دنیا عوض نمیکنم! من بهت حق میدم که دوست داشته باشی عقاید #همسرت با خودت یکی باشه، ولی حالا که خدا اینجوری خواسته و همسر تو یه شیعه اس..."
و دیگر نتواست ادامه دهد، شاید هم میخواست باقی #حرفهایش را با زبان زیبای چشمانش بگوید که با نگاه سرشار از محبتش به چشمانم خیره مانده و پلکی هم نمیزد. زیر بارش احساسش، شعله مباحثه #اعتقادی ام خاموش شد و ساکت سر به زیر انداختم. به قصد برداشتن گامی برای هدایت او به مذهب اهل تسنن، قدم به این میدان گذاشته و حالا با بار سنگینی که از حرفهای او بر دلم مانده بود، باید از صحنه #خارج میشدم.
من میخواستم #حقانیت مذهب اهل سنت را برای او اثبات کنم و او با فرسنگها فاصله از آنچه در ذهن من بود، میخواست صداقت عشقش را به #دلم بفهماند! من زبانم را میچرخاندم تا اعتقادات منطقی ام را به گوشش برسانم و او نگاهش را جاری میکرد تا احساسات #قلبی اش را برابر چشمانم به تصویر کشد و این همان چیزی بود که دست مرا میبست!
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✨از عرش فرشته ها اگر می آیند
✨به جشنِ دلِ پیامبر می آیند
✨زهراست عروس و شاه داماد علی
✨این دو چقدر به یکدگر می آیند!
✍علی اکبر لطیفیان
💐 گرامی باد سالگرد #ازدواج #حضرت_زهرا (س) و #حضرت_علی (ع)
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_صد_و_نهم تکیه اش را از #کابینت برداشت و فهمید چقدر دلم شکسته
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_صد_و_دهم
مسیر منتهی به #مسجد حسابی شلوغ شده و دو طرف خیابان پر از #موتور و ماشین های پارک شده بود. نزدیک در #مسجد که رسیدم، صدای آشنای آسید احمد را شنیدم که مشغول #سخنرانی بود. ظاهرا داخل مسجد پر شده بود که جمع زیادی از بانوان در #حیاط نشسته بودند و برای من هم که می خواستم کمردر #چشم باشم، کنج #حیاط جای مناسبی بود. جایی به اندازه یک نفر پیدا کردم و #زیراندازی هم با خود نیاورده بودم که همانجا روی #زمین نشستم و دل سپردم به حرف های آسید احمد که مجلس را گرم کرده و با شوری #عاشقانه از امام علی له سخن می گفت.
سرم را به دیوار #سیمانی حیاط مسجد تکیه داده و مثل این که سر به #دیوار غم نهاده باشم، با تمام #وجودم دل به عشق بازی های #آسید_احمد روی منبر سپرده بودم بلکه مثل شب نیمه #شعبان دلم را با خودش ببرد و طولی نکشید که قفل قلبم را به حیله ی عارفانه در هم شکست:
«آی مردم! فکر نکنید #حضرت_على شه فقط پدر #یتیم_های کوفه بود انه! آقا پدر همه اس، پدر من و #تو هم هست! اینو من نمیگم، #پیامبر شهادت داده که علی که پدر همه اما اونجا که رسول اکرم فرمودند "من و علی که پدران این امت هستیم پس پیامبر و حضرت على(ع) پدر من و تو هم هستن!»
لحظاتی سکوت کرد و بعد با نغمه شورانگیزی ناله زد: «پس چرا #ساکتی؟ با پدرت کاری نداری؟ بیا امشب اینجوری #صداش کن بگو بابا #گرفتارم! بگو بابا دستم رو بگیر بگو بابا امشب تو پیش خدا #شفاعت کن تا منو ببخشه»
و چرا باید او برای ما طلب آمرزش می کرد؟ مگر #استغفار خودمان كفایت نمی کرد و خدا چه زیبا پاسخ سوالم را بر زبان آسید احمد جاری کرد: «بگو يا على من خیلی #گناه کردم، من وضعم خیلی #خرابه روم نمیشه با خدا حرف بزنم! تو برو ضمانت منو پیش خدا بکن»
همهمه جمعیت به #گریه بلند شده و من با دلی که به تب و تاب افتاده بود، جاده صحبت آسید احمد را #دنبال می کردم تا ببینم به کجا می رسد و او همچنان در این نیمه شب، با چراغ میگشت:
«اگه آقا پیش خدا برات #ضمانت کنه، کار #تمومه! بذار برات به چیزی تعریف کنم که ببینی امشب با چه آقایی طرف هستی! ابن ابی الحدید #دانشمند بزرگ اهل سنت نقل می کنه که یه روز حضرت علی (ع) از #پیغمبر میخواد که براش طلب مغفرت کنه. پیامبر #بلند میشن، دو رکعت نماز میخونن، بعد دست مبارکشون رو به سمت آسمون بلند می کنن، اینجوری دعامیکنن: "خدایا! به حق اون مقامی که علی در پیشگاه تو دارد، على(ع) رو ببخش" حضرت علیهم میپرسه: "یا رسول الله! این چه دعایی بود؟ پیامبر جواب میدن: مگه گرامی تر از علی به کسی هست که به درگاه خدا واسطه کنم؟"
یعنی پیامبر خدا رو به حق علی(ع) قسم داد تا على(ع) رو ببخشه! یعنی این قسم ردخور نداره، یعنی وقتی خدا رو به حق علی قسم بدی، دیگه خدا #ناامیدت نمیکنه! اینو من نمیگم، دانشمند مشهور اهل سنت از قول #پیامبر نقل میکنه! یعنی پیغمبر خدا ضمانت کرده این قسم خور نداره یعنی #پیامبر می خواسته به من و تویاد بده که به اسم مبارک علی له بریم در خونه خداتا دست خالی برنگردیم! دیگه گر #گدا كاهل بود، تقصیر صاحب خانه چیست؟»
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
1.34M
🍃 امدادهای #حضرت_علی(ع)
🎉مراسم جشن #میلاد_امام_علی(ع)
۱۴۰۲.۱۱.۰۵
#ارسالی✉️
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊