eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
210 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 🖌سردار : ما این لباس سبـز سپاه را؛ برای پایداری این انقلاب پوشیده ایم و باید با خون مان سرخ گردد . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
📸 پیام مهم حاج قاسم برای هر رقابتی باهم می کنید و هر جدالی با هم دارید، اما اگر عمل شما و کلام شما با مناظره هایتان به نحوی تضعیف کننده دین و انقلاب بود، بدانید شما مغضوب نبی مکرم اسلام و شهدای این راه هستید... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_شصت_و_ششم صورتش از غیظ #غیرت سرخ شده و به وضوح احساس میکردم تم
💠 | از حکم ، بند دلم پاره شد و با نفسی که به افتاده بود، نجوا کردم: "مجید! این خونه مامانم رو میده..." و نگذاشت جمله ام به آخر برسد و با که بیشتر بوی دلواپسی میداد، بر سرم کشید: "الهه! این خونه داره تو رو میکُشه! بابا و نوریه دارن تو رو میکُشن! روزی نیس که از دست زار نزنی! روزی نیس که چهار ستون بدنت از دست نلرزه! میفهمی داری چه بلایی سرِ و این بچه میاری؟!!!" و بعد مثل اینکه نگاه برادر نوریه پیش چشمانش تکرار شده باشد، دوباره نگاهش از خشم کشید: "اونم خونه ای که حالا دیگه کلیدش افتاده دست یه مُشت آدم !!!" و دلش نیامد بیش از این به دلبستگی به خانه و خاطرات مادرم، مجازاتم کند که با نگاه از چشمان عذرخواهی کرد و با لحن گرم و مهربانش اوج را نشانم داد: "الهه جان! عزیزم! تو الان باید داشته باشی! من حاضرم هر کاری بکنم که تو راحت باشی، ولی تو این خونه داری ذره ذره میشی! الهه! ما تو این خونه زندانی شدیم! نه حق داریم حرف بزنیم، نه داریم فکر کنیم، نه حق داریم به اون چیزهایی که داریم عمل کنیم! فقط بخاطر اینکه تو این خونه یه دختری زندگی میکنه که رو کافر میدونه! خُب من شیعه هستم، ولی تو چرا باید بخاطر منِ شیعه این همه بکشی؟ تو که دکتر بهت اونقدر کرد که نباید استرس داشته باشی، چرا باید همش داشته باشی که الان نوریه میفهمه شوهرت شیعه اس و خون به پا میکنه! بخدا بخاطر خودم نمیگم، من تا حالا کردم، از اینجا به بعدش هم بخاطر روی تو تحمل میکنم، ولی من نگران خودتم الهه! بخدا نگران این بچه ای هستم که هر روز و هر شب فقط داره گریه رو میبینه! به روح پدر و مادرم، فقط بخاطر خودت میگم!" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃 باز آینه و آب و سینیِ چای و نبات باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات 🌷مزار مطهر و در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا دارمـ🌸🌱 شبتون حسینے🍎🦋🌱
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 ✍ انتظار ؛ مسیری است؛ از حسین (ع) تا فرزند قائم او! قلبی که با محبت حسین (ع)، نبض می‌گیرد؛ در وفاداری به قائمِ آخرین قیام الهی، به بلوغ می‌رسد! حسین (ع)، نبض حیات و منتظرانِ مهدی عج است! @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🔴سفارش شهید به استفاده از تولید ایرانی چیزی که سفارش میکرد، مثلا می گفت که لباس نو که مال خارج است را نپوشید. مثلا برادرش مهماندار هواپیمای ملی ایران بود. رفته بود برایش شلوار و پیراهن آورده بود. نگاه کرد به اینها و گفت آخه ایرانی هم می ره لباسه خارجی بپوشه؟ خدا شاهد است این شلوار را پا نکرد تا شهید شد. من دادم شهرستان برای نیازمندان ببرند. وقتی می رفت اینور اونور جوراباش خیلی کثیف میشد، خودش می شست، لباس هایش را خودش می شست. بعد جوراب نو نمی پوشید. کهنه مُهنه های اینور و انور را می گرفت پایش میکرد، اصلا لباس نو نمی پوشید. می گفت مگر آدم توی این دنیا زندگی میکند که هرچی دارد برای خودش مطرح کند؟ 📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃 اینکه حسن می‌دانست به شهادت می‌رسد یک امر واضح بود. الان تمام دفتر خاطراتش موجود است. در تک‌تک پاورقی‌ها نوشته است: «می‌شود به آرزوی شهادت برسم.» @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱 ⚔با بالا گرفتن بحران در سوریه و تصرف بخش‌های زیادی از خاک این کشور توسط تروریست‌ها، آرام‌آرام پای مستشاران نظامی ایرانی و لبنانی هم به این کشور باز شد. تکفیری‌ها تا نزدیکی‌های دمشق پیش رفته بودند. عراق هم وضعیت به‌سامانی نداشت. داعش تا نزدیکی‌های بغداد رسیده بود. از آن طرف هم دولت سوریه تا فروپاشی کامل فاصله‌ای نداشت. هنوز خبری از روس‌ها هم نبود. 🌸شاهرخ مدتی در نقاط مرکزی و شمال عراق با داعش درگیر بود. بخش مهمی از تجهیزات نظامی تکفیری‌ها، ادوات زرهی آنها بود. این بود که جای خالی کسانی که در زمینه زرهی استخوان ترکانده باشند، بشدت احساس می‌شود. 👌این شد که مربی کارکشته قدیمی از عراق، راهی سوریه شد تا مگر ضدزرهی‌های ائتلاف مقاومت در شرق این کشور جان دوباره‌ای بگیرد. شاهرخ از هشت سال نبرد تن به تن با تانک‌های بعثی جان سالم به در برده بود. او قرار بود سال‌ها بعد ماموریت مهمی را به انجام برساند. سه دهه از پایان جنگ گذشته بود اما گویا دهه مربی هنوز نگذشته بود. انگار قرار هم نبود که دهه امثال شاهرخ بگذرد. 🔹سال‌ها قبل، مربی شاهرخ هم پشت تریبون حسینیه جماران خطاب به او و امثال او گفته بود: «تا شرک و کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست، ما هستیم.» 🌹 همرزم 🍃سومی از سمت چپ ✍نویسنده: محمدصادق علیزاده @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_شصت_و_هفتم از حکم #قاطعانه_اش، بند دلم پاره شد و با نفسی که به
💠 | با صدایی که به سختی از لایه بغض میگذشت، گفتم: "مجید! نوریه اومده که همه این خونه رو از چنگ بابام دربیاره! اون اومده تو این خونه تا همه هویت مارو ازمون بگیره! اگه منم از این برم، اون صاحب همه این زندگی میشه! همه خاطرات مامانم رو از بین میبره!" که نگاهم کرد و پاسخ این همه تلاش بی نتیجه ام را با داد: "الهه جان! مگه حالا غیر از اینه؟ این خونه که به اسم ، ما هم اینجا مستأجریم، دیگه بود و نبود ما تو این خونه چه فرقی میکنه؟ همین حالا هم هر وقت بابا بخواد، ما رو از این بیرون میکنه، همونجوری که عبدالله رو بیرون کرد." از طعم تلخ که از زبانش میشنیدم، دلم به درد آمد. حقیقتی که میدانستم و نمیخواستم کنم که ملتمسانه نگاهش کردم و گفتم: "مجید! مگه نمیگی حاضری برای من، هر کاری بکنی؟ پس اجازه بده تا زمانی که میتونم تو این بمونم! اجازه بده تا وقتی میتونم، تو خونه مامانم بمونم!" از چشمانش میخواندم که چقدر پذیرفتن این خواسته برایش است و باز در مقابل چشمانم قد خم کرد و با مهربانی داد: "هر جور تو میخوای الهه جان!" و من هم میخواستم کنم تا چه اندازه پای عشقش ایستاده ام و چقدر از و مسلک تکفیری اش بیزارم که کردم و زیر لب گفتم: "مجید! این کتابها رو بریز دور. نمیدونم اگه اسم خدا و پیامبر (ص) توش اومده، بریز تو آب که گناه نداشته باشه. فقط این کتابها رو از این خونه ببر ." برای چند لحظه به کتابها خیره شد، سپس نگاهم کرد و با گرفته پرسید: "نمیخوای بخونیشون؟" و در برابر چشمان با دل شکستگیِ ادامه داد: "مگه نمیگی عزاداری ما شیعه ها برای اهل بیت فایده نداره، خُب اگه میخوای این کتابها رو هم ..." که به میان حرفش آمدم و با دلخوری کردم: "مجید! یعنی تو عقیده اهل سنت رو با این یکی میدونی؟!!! یعنی خیال میکنی منم مثل نوریه فکر میکنم؟!!!" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊