❤️🍃
زیباترین سلام، سلام علی الحسین
ذکر علی الدوام، سلام علی الحسین
هنگام احتضار، میایی و می شود
این آخرین کلام، سلام علی الحسین
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱
ازش پرسیدن چرا همیشه دست به سینهای؟
گفت نوکر امام حسین (ع) باید همیشه دست به سینه باشه
برادرش میگفت عباس زیاد به تزکیه نفس میپرداخت مثلا از یک ماه ۲۰ روزش را روزه بود، او از خدا خواسته بود اگر لیاقت شهادت هم نداشت مـرگش را در روضههای امام حسین (ع) قرار دهد.
#شهید_عباس_آسیمه🌷
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌴💔شهید مدافع حرم آقا نوید صفری در تاریخ 16 تیر ماه سال 1365 دراستان تهران دیده به جهان گشود.
🌴💖آقا نوید از نسل سوم از فرزندان حضرت روح الله (ره) بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب راهی سفر عشق سوریه شدند و به مقام شهادت نائل شدند .
🌴💚آقا نوید متاهل و تازه داماد بودند و خطبه عقد شهید نوید صفری توسط رهبر معظم انقلاب (به صورت تلفنی) خوانده شد.
🌴💖از صفات بارز اخلاقی شهید احترام بسیار زیاد به پدر و مادر ، مودب و با حیا ، بسیار دلسوز ، اهل فکر و صبور، شوخ طبع، بسیار کار راه انداز و توانمند بودند.
🌴💙شهید نوید صفری که برای انجام ماموریت سه ماهه به سوریه اعزام شده بودند پس از پایان ماموریت به درخواست خود شهید و با اجازه فرماندهان به دیرالزور البوکمال اعزام شدند.
🌴💓شهید نوید صفری طی نبرد با تروریست های داعش در شهر البوکمال زخمی و به اسارت تروریست ها در آمد.
🌴❤️طی مدتی خبری از وی نبود تا اینکه با آزادی کامل شهر البوکمال از لوث تروریست های تکفیری در تاریخ 5 آذر ماه 1396 پیکر مطهر او شناسایی و مشخص شد که همچون سالار و سرور شهیدان ، مظلومانه به شهادت رسیده و سر از پیکرش جدا شده است.
🌴💗شهید نوید صفری علایق خاصی به شهید محمد حسن (رسول) خلیلی ، شهید سعید علیزاده و شهید علی خلیلی داشتند.
🌴❤️از علایق شهید می توان به هیئت و روضه های هفتگی، زیارت شهداء، کارهای فرهنگی، سر زدن به خانواده شهداء و …. اشاره کرد.
🌴💚شهید آقا نوید صفری بسیار اهل زیارت بودند و تا جایی که شرایط اجازه می داد به سفر مشهد ، کربلا ، قم و….. می رفتند و شرایط سفر اطرافیان و نیازمندان را برای رفتن به زیارت فراهم می کردند.
🌴💔یک جمله ناب از شهید: (مطیع خدا باش تا خدا مطیعت باشه)
🌴💖وصیت نامه شهید:
زیارت عالی و پرفیض زیارت عاشورا را بخوانید از طرف من و به ارباب ابراز ارادت کنید. آه که تمام حسرتم این است که چقدر دیر فهمیدم زیارت عاشورا چیست و حیف که فقط روزی یک مرتبه نصیبم نشد.
🌴💙 و بدانید هرکه چهل روز عاشورا بخواند و ثواب آن را هدیه بفرستد، حتما تمام تلاش خود را به اذن خدا خواهم کرد تا حاجت او را بگیرم و اگر نه در آخرت برای او جبران کنم. حتی یک عاشورا هم قیامت می کند با روضه ارباب از زبان مادر و خواهرش.
🌴💓محمد نجفی از دوستان شهید در مورد آشناییاش با شهید صفری میگوید: از بچگی با هم در یک محل بزرگ شدیم. در یک مدرسه درس خواندیم. دو سال من از او بزرگتر بودم.
🌴❤️ از دوستان پای کار مسجد بود. این اواخر هم چند سالی بود که جزء بچههای پاسدار شده بود. سال 94 وارد جبهههای سوریه شد. شهدا همه گلچین میشوند و نوید هم مثل بقیه شهدا از همان اول روحیه شهادت طلبی داشت.
🌴💗 یک الگو برای بچههای بسیج پایگاه شهید شیرین بیان بود. در کارهای خیر پیشقدم بود و تلاش میکرد برای بچههایی که دنبال کار بودند کاری دست و پا کند.
🌴❤️او ادامه میدهد: اکثر مواقع اصلا صحبت نمیکرد. به خصوص در مورد کارهایش در سوریه سکوت خاصی داشت. یک بار یادم هست دیدم داخل مسجد نشسته است. چند وقت قبلش خوابی در موردش دیده بودم. از او پرسیدم: «کی رسیدی؟» گفت: «یک هفته ای است از سوریه آمدهام.» گفتم: «خواب دیدم مجروح شدهای؟» گفت: «چطور؟» گفتم: «خواب دیدم ران پای راستت مجروح شده است.»
🌴💚 توجهش جلب شد و گفت: «خوابت را از ابتدا برایم بگو.» میخواست بداند آخر خوابم شهید شده است یا نه. گفت: «من لایق شهادت نیستم.» گفت:«دقیقا از همین ناحیه ران پای راست به من ترکش اصابت کرد و مجروح شدم.»
#شهید_نوید_صفری_طلابری🕊
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🕊
🕊
🕊
بسوزان هر طریقی می پسندی
که آتش از تو و خاکستر از من
بکش چون صید و در خونم بغلطان
تماشا کردن از تو پرپر از من
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور🌷
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_نود_و_نهم در برابر موج خروشان #خشمش، سکوت کردم تا خودش با #لحن
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_صدم
شاید از حرفی که زدم به قدری #عصبی شد که فقط خندید و باز هم چیزی نگفت تا من با #مصلحت_اندیشی ادامه دهم: "اگه تو این کارو بکنی، همه چی حل میشه! تو دوباره #برمیگردی اینجا، بابا هم همه چی رو فراموش میکنه و مثل قبل دوباره با هم #زندگی میکنیم. منم خونوادهام رو از دست نمیدم."
به قدری ساکت بود که #گمان کردم برای یکبار هم که شده، میخواهد به این #مسئله فکر کند که با شور و شوقی که در انتهای صدایم پیدا بود، #مژدگانی دادم: "بهت قول میدم که با این کار خدا هم ازت #راضی میشه! چون هم یه کاری کردی که زندگی ات #حفظ شه، هم مذهب اکثریت مسلمونا رو قبول کردی!"
که بلاخره #پرده سکوتش را کنار زد و رنجیده پرسید: "یعنی تنها راهی که تو رو خوشحال میکنه، همینه؟" و من #هیجان_زده پاسخ دادم: "به خدا این بهترین راهه!"
لحظه ای #ساکت شد و دوباره با صدایی گرفته پرسید: "اصلاً هم برات #مهم نیس که داری از من چی #میخوای؟" از لحن سرد و سنگین #کلامش دلم گرفت و با دلخوری #گله کردم: "همین؟!!! انقدر میگی حاضری به خاطر من هر کاری بکنی، #همینه؟!!! اگه حاضری هر کاری بکنی که من راحت باشم، پس چرا حالا ناراحت شدی؟ پس چرا حالا که ازت یه چیزی میخوام، #بهت بر میخوره؟"
به آرامی #خندید و با آرامشی عاشقانه آغاز کرد: "الهه جان! #قربونت برم! من هنوزم سرِ حرفم هستم! #حاضرم هر کاری بکنم که تو راحت باشی! ولی تو از من یه چیزی میخوای که دست خودم نیس! تو میخوای که من قلبم رو از سینه ام درآرم و به جاش یه #قلب دیگه تو سینه ام بذارم! به نظرت این کار عملیه؟!"
از تشبیه پُر شور و #حرارتی که برای دلبستگی اش به مذهب #تشیع به کار بُرد، زبانم بند آمد و نتوانستم برایش پاسخی #پیدا کنم که خودش با صداقتی شیرین اعتراف کرد:
"الهه جان! عقیده هرکسی براش #خیلی عزیزه! تو هم برای من خیلی #عزیزی! از همه دنیا عزیزتری! پس تو رو #خدا من رو سرِ این دو راهی نذار که بین تو و عقیده ام یکی رو #انتخاب کنم! چون نمیتونم انتخاب کنم..."
و من دقیقاً میخواستم به همین دو راهی برسم که با #حاضر جوابی کلامش را قطع کردم: "پس من چی؟ من که باید بین تو و خونواده ام یکی رو #انتخاب کنم، سرِ دو #راهی نیستم؟ اگه بخوام با تو بیام، باید تا آخر عمر #قید خونواده ام رو بزنم و اگه قرار باشه تو این خونه و پیش خونواده ام بمونم، باید از تو جدا شم!"
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
آن دم که دلت قفل ببندد به ضریحش
شیرین تر از آن لحظه دمی نیست در اینجا
✋ #به_تو_از_دور_سلام
🌷به یاد محب و محبوب #امام_رضا (ع)، #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
سینه ام سرشار درد و کربلایت مرهم است
کاش درمانم دهی و کرببلا خاکم کنی
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🔹از همان روزهای ابتدایی که جنگ سوریه شروع شد، او برای دفاع از حرم اهل بیت(علیهمالسلام) راهی شد.
🔥وقتی آتش جنگ در سوریه بالا گرفت و نیروهایی برای مقابله با تروریستها به آنجا اعزام شدند، مدت مرخصیهایی را که به تهران میآمد، کوتاه کرد و بیشتر در منطقه ماند.
🔺حتی چند سال به ایران بازنگشت و من هم آخرین بار وقتی برای برگرداندن وسایل همسر شهیدم به سوریه رفتم، برادرم را آنجا دیدم. همه اینها به دلیل مسئولیت سنگینش در منطقه بود.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_بانو_پاشاپور_خواهر_معزز
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_صدم شاید از حرفی که زدم به قدری #عصبی شد که فقط خندید و باز هم
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم
#قسمت_صد_و_یکم
دیگر نتوانستم جلوی اشکم را بگیرم که گلویم از #گریه پُر شد و به یاد مصیبت مادرم ناله زدم: "مجید! من هنوز غم مامان رو #فراموش نکردم! هنوز داغ مامان تو دلم سرد نشده! اونوقت تو میخوای من با تو بیام و #قید بقیه خونواده ام رو هم بزنم! مگه من چه گناهی کردم که باید این همه مصیبت بکشم؟"
سپس مقابل #سیلاب اشکهایم قدرتمندانه #مقاومت کردم تا بتوانم حرفم را #قاطعانه به گوشش برسانم: "گناهم اینه که با یه مرد شیعه ازدواج کردم؟ قبول! من که #حرفی نداشتم! هنوزم حرفی ندارم! ولی حالا که اینجوری شده و من باید بین شوهر شیعه و خونواده ام یکی رو #انتخاب کنم، چرا انقدر اذیتم میکنی؟ چرا کمکم نمیکنی؟ چرا یه کاری نمیکنی که من انقدر عذاب نکشم؟"
و باز هجوم گریه #امانم را برید که دیگر نتواست این همه بی تابی ام را #تحمل کند و با دلواپسی به پای بیقراری هایم افتاد: "الهه جان! تو رو خدا اینجوری #گریه نکن! آروم باش عزیزم! الان که داری گریه میکنی، #حوریه هم داره غصه میخوره! به خاطر #دخترمون هم که شده، گریه نکن! بخدا من نمیخوام تو رو از خونواده ات جدا کنم! من انقدر #صبر میکنم تا بلاخره بابا راضی شه که تو بازم با این مرد #شیعه زندگی کنی و کاری به کارت نداشته باشه. هر وقت هم اجازه بدی، خودم میام با بابا صحبت میکنم."
و بعد مثل اینکه #تصویر پدر در کنار شبح #شیطانی نوریه پیش چشمانش مجسم شده باشد، با لحنی #مکدر ادامه داد: "با اینکه بابا هم کنار #نوریه خیلی عوض شده، ولی بخاطر تو میام باهاش حرف میزنم. ازش #عذرخواهی میکنم تا یه جوری با من کنار بیاد."
ولی من میدانستم که این راه بن بست است و #پدر تا نوریه اجازه ندهد، در حکم #جدایی من و مجید تجدید نظر نخواهد کرد و #مطمئن بودم نوریه ای که ریختن خون #شیعه را مباح میداند، تا مجید شیعه باشد جز به طلاق یا طرد من راضی نخواهد شد که اگر میتوانست با دستان خودش گردن مجید را میزد، همانطور که #تروریستهای تکفیری در سوریه چنین میکنند، پس آهی کشیدم و جواب خوشبینی های بی ریایش را با ناامیدی دادم:
"مجید! فایده نداره! به خدا #فایده نداره! بابا دیگه #راضی نمیشه! نوریه تو رو کافر میدونه! بابا هم که رو حرف نوریه حرف #نمیزنه! پس تا تو شیعه باشی، بابا اجازه نمیده من با تو زندگی کنم! همین الانم فقط میگه طلاق! مگه اینکه من به همه خونواده ام پشت کنم و با تو بیام!"
که خون #غیرت در رگهای صدایش جوشید و با لحنی #غیرتمندانه عتاب کرد: "الهه! به خدا با موندن تو اون خونه داری #گناه میکنی! به خدا اینکه ساکت بشینی و ببینی که یه نفر اینطور بقیه #مسلمونا رو کافر میدونه، گناه داره! تو میخوای من سُنی بشم و بعد #نوریه هرچی میگه، بهش لبخند بزنم؟"
از کلام #آخرش ناراحت شدم و اعتراض کردم: "یعنی چی #مجید؟ مگه من که سُنی ام، نوریه رو قبول دارم؟ مگه من بهش #لبخند میزنم؟ نه، منم نوریه رو قبول ندارم! منم از عقاید #نوریه متنفرم! ولی سکوت میکنم! خُب تو هم #سکوت کن! منم میدونم نوریه با این حرفهایی که میزنه جاش تو جهنمه! ولی چون میدونم حریفش نمیشم، چیزی #نمیگم! تو دلم ازش بدم میاد، ولی از ترس بابا جوابش رو نمیدم! به خاطر #حفظ زندگی ام سکوت میکنم!"
و حالا نوبت او بود که به رفتار #مصلحت اندیشانه ام #قاطعانه اعتراض کند: "ولی من نمیتونم سکوت کنم! دست خودم نیس! من چه #شیعه، چه #سُنی، نمیتونم ساکت باشم!"
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊