«جوری روی خودتون کار کنید که حتی اگه یک گناه هم کردید گریتون بگیره...😔»
#شهید_جهاد_مغنیه
#حجاب
#طرح_نور
@shahid_ketabi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای ورود کتاب #شهید_کاظم_عاملو به خانه یکی از خوانندگان و تاثیر عجیب بر زندگیاش و حل مشکلات خانواده با بودن کتاب #سه_ماه_رویایی در منزل !😳
#قرار_جمعه
#عنایت_شهید
#حاجت
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکاشفه جالب یکی از خوانندگان کتاب #سه_ماه_رویایی و #رویای_بانه بعد از مطالعه کتاب #شهید_کاظم_عاملو
#قرار_جمعه
#عنایت_شهید
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ۶ دقیقه رو فارغ از هر تفکری که دارید از عمقِ جان بشنوید.
قطعا چیزی در درونِ شما تغییر خواهد کرد!
#شهید_ناصرالدین_باغانی
#امام_زمان
#حجاب
@shahid_ketabi
🔘 گربهای که #شهید_مطهری پیگیر حالش بود!
🔸 استاد مطهری با هفت فرزند، تا پنجاه سالگی وسیله نقلیه نداشتند. ظرفیت ماشینی که خریدند طبعا باید به نحوی میبود که برای یک خانواده پرجمعیت به همراه راننده مناسب باشد، چون ایشان رانندگی نمیدانستند.
آقای کریمی راننده استاد میگوید:
🔹 یک بار ایشان مرا در دانشکده صدا زده و گفتند: ببین چرا این گربه در زیر پله کتابخانه دانشکده مدام سر و صدا میکند. رفتم، دیدم گربه زبانبسته، کور است. مساله را به استاد گفتم.
ایشان آن موقع پانزده ریال به من دادند تا برای گربه مقداری جگر سفید بخرم. بعد از این که گربه سیر شد دیگر سر و صدا نکرد.
🔸اتفاقا آن گربه فردا دوباره آمد که جگر سفید بخورد! بازهم برایش جگر سفید آوردیم. چند روز که به گربه غذا دادیم، دیدیم کمکم بیناییاش را هم به دست آورد. معلوم بود به جهت گرسنگی این قدر ضعیف شده بود.
توجه و پیگیری استاد با آنهمه اشتغالات نسبت به حال یک گربه برای من بسیار جالب و پندآموز بود.
🔵 عکس بالا: پس از عبور از جاده خاکی، در ده شهرستانک (شهریور ۵۷)
#روز_معلم
#معلم
@shahid_ketabi
خودش میگفت:
در اتاقک نگهبانی ایستاده و مشغول پست بودم. گاهی قدم میزدم و گاه روی صندلیِ داخل اتاقک نگهبانی مینشستم.
یکبار وقتی صورتم را به طرف لودرهایی که در مقابل ساختمان مهندسی رزمی پارک شده بود برگرداندم، در بین دو ماشین سنگین و حدود صد قدمیام، شخصی با هیبت و چهره بسیار نورانی رؤیت شد؛ شخصی دلربا با عمامهای سبز و قامتی کشیده و رعنا.
ابتدا ترس به سراغم آمد و به گمان اینکه خواب بر من مستولی شده، زبان به ذکر خدا گشودم و نام او را چند بار زیر لب گفتم. دوباره دیدهام را به آن جهت منحرف کردم و همانجا را نگاه کردم. باز همان شخص بود و همان هیبت! به چهره نگاه کردم؛ متوجه لبخند زیبا و دلنشینش شدم و در عین حال، ترس دوباره غلبه کرد! اینبار به طرف شیر آبی که در آن نزدیکی بود رفتم و آبی به صورت زدم و وقتی برگشتم سر جای اول خودم، نه اثری از شخص نورانی بود و نه لبخند.. .
تا پایان وقت نگهبانی، فکرم مشغول آن صحنه و آن چهره دلربا بود.
میگفتم: خدایا! یعنی من چه دیدم؟!
هنگامی که کاظم در حال تعریف کردن این واقعه بود، بدنش میلرزید و آرام و قرار نداشت.
ما با خلوص نیتی که از او سراغ داشتیم و اوصاف آن نفر که گفته بود، شک نداشتیم که آن شخص، کسی جز #امام_زمان ارواحنا فداه نبوده است.
نشانهها خبر از کسی میداد که کَس عالم بود و کَسها بی او ناکس!
به حالش غبطه میخوردیم.
و البته این شک، بعد از خلسه عرفانیاش به یقین بدل شد و دل، قرار گرفت؛
کاظم چند شب بعد در #خلسه ، به گوشهای از این دیدار و شب نورانی اشاره میکند و آن را تجدید خاطره میکند.
#خاطرات
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi
رضا سگ باز!!!
یه لات بود تو مشهد...
هم سگ خرید و فروش میکرد،
هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن! که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش میکنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“
- رضا گفت: بروبچهها که اینجور میگن.....!!!
- چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!
چند لحظه بعد با دست بسته، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به فحش دادن.
(فحشای رکیک!)
اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
”آهای کچل با توام.....! “
شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت:
«بله عزیزم!
چی شده عزیزم؟
چیه آقا رضا؟
چه اتفاقی افتاده؟»
- رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم، ولی با دژبان دعوام شد!!!!
شهید چمران گفت: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“
- رضا بهش برخورد و به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! كشيدهای، چیزی؟!!
- شهید چمران: چرا؟!
- رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....! تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!!
- شهید چمران: «اشتباه فکر می کنی!!!!
یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی میکنم، نه تنها بدی نمیکنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی میکردی ولی اون بهت خوبی میکرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!»
رضا جا خورد!....
رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمیرفت، زار زار گریه میکرد!
تو گریههاش میگفت: «یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟»
اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود.
رفت وضو گرفت.
سرِ نماز،
موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!
وسط نماز،
صدای سوت خمپاره اومد.
پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد......!
#شهید_مصطفی_چمران
#امام_زمان
#حجاب
#طرح_نور
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻#شهید_چمران؛ ما نسبت به تمام این ملتها مسئولیت تام داریم!
🔹این روزها که دانشجویان آمریکایی همراه دیگر کشورها علیه سیاستهای اسرائیل و آمریکا قیام کردهاند، بیش از پیش سخنان شهید چمران در ۴۵ سال قبل پیرامون مسئولیت مهم ما نسبت به مردم جهان قابل تأمل است!
🔹انگار این صحبتها امروز گفته شده نه ۴۵ سال پیش!
#نهضت_بیداری_جهانی
#وعده_صادق
#حجاب
@shahid_ketabi
هَرکس که بیشتر برای خُدا
کار کُند بیشتر باید فحش بشنود
ما بایَد براۍ استقامت
ساخته شَویم..
براۍ تَحمُل تُهمَت، اِفتراء و دروغ
چون ما اگر تحمݪ نَکُنیم
بایَد میدان را خالی کُنیم
#شهید_همت
#امام_زمان
#حجاب
@shahid_ketabi
نزدیك عملیات بود؛
میدونستم تازه دختردار شده.
یك روز دیدم سر پاكتِ نامه از جیبش زده بیرون...
گفتم: این چیه؟
گفت: عكس دخترمه
گفتم: بده ببینمش
گفت: خودم هنوز ندیدمش!
گفتم: چرا؟
گفت: الآن موقع عملیاته. میترسم مهر پدر و فرزندی كار دستم بده، باشه بعد...
#روز_دختر
#میلاد_حضرت_معصومه
#حضرت_معصومه
@shahid_ketabi